این مشکلات معمولا راه حل سریع نداره این تجربه من هست که با وجود اینکه منو یاد یه خاطره بد میندازه فقط به دلیل اینکه ممکنه تاثیر گذار باشه مینویسم:
سال 81 بخاطر یه مال مردم خورو اشتباه خودم بعد از فروش اکثر چیز هایی که داشتم 40 میلیون هم بدهی بالا آوردم و کارم رو هم از دست دادم دقیقا زمانی بود که داشتم برای ازدواج برنامه ریزی میکردم.
چند ماهی اصلا قاطی بودم و گیج.
توی یه خونه مجردی و اجاره ای بودم .یادم میاد برای 500 تا تک تومنی که ته جیبم بود داشتم برنامه ریزی میکردم که باهاش نون بخرم و روزنامه یا ......
در یخچال رو باز کردم دیدم یخچاله از من بدهکار تره شروع کردم به خودم و زمین و زمان دری وری گفتن و ... خلاصه با 500 تومن زدم بیرون که لااقل یه هوایی بخورم.
نمیدونم اسمشو شانس میزارین یا نشونه یا هرچیز دیگه ولی واسه من نشونه بود تو خیابون پول پیدا کردم چقدر؟ 3500 تومن دقیقا یادم هست 7 تا 500 ی بود.
عجب روزی بود من خودم بار ها و بار ها به انجمن کمک به بیماریهای خاص و غیره خیلی بیشتر از اینها کمک کرده بودم حالا با 3500 تومن که پیدا کرده بودم مثل یه بچه احساس خوشحالی میکردم.
تو راه هرچی با خودم سرو کله زدم که این پول رو خرج کنم نشد که نشد 3000 تومنش رو برگردوندم ( انداختم تو صندوق صدقات) و با 1000 تومنی که داشتم
یه شیرو کیک زدم به بدن و بقیه رو کرایه ماشین دادم رفتم پیش دوستم که سوپر مارکت داشت.
یه مبلغی پول قرض کردم و یکم وسایل گرفتم برای خونه.
معنای این که میگن در اوج نا امیدی بسی امید است رو اینجا کاملا شیر فهم شدم به خودم گفتم باید از این وضعیت دربیای و ...
5 سال طول کشید تا خونه ، کار و ... تمام چیزایی رو که از دست داده بودم رو دوباره بدست بیارم .
چجوری؟
هیچ وقت خدا رو فراموش نکردم
سعی میکردم ناامید نشم
شروع کردم به برنامه ریزی برای کار و زندگی به این صورت که یه وایت برد خریدم و روبروی میز کارو تو اتاق نصبش کردم اولین چیزی رو که روش نوشتم این بود:
کار امروز را به فردا واگذار مکن
الان هم این شعر رو قاب کردم رو دیوار :
از امروز كاري به فردا ممان
كه داند كه فردا چه گردد زمان
یه هدف بزرگی که داشتم رو روش نوشتم و تقسیم کردم به کار های کوچیک .
شروع کردم به انجام دادن همون کار های کوچیک
روی روابط اجتماعیم کار کردم ( از اطرافیان شروع کردم).
پشتکارم رو بیشتر کردم صبحها حتی اگر بیرون هم نمیرفتم زود از خواب بلند میشدم
از ایده های جدید دوستان و اشنایان تو کار استقبال می کردم و بعد برسی میکردم و ادامه داستان......
یه مقدار که گذشت و مشکلات کم کم حل میشدن سعی کردم از بیرون دایره به زندگیم نگاه کنم و هدفهایی رو که داشتم دقیقتر روی وایت برد بیارم.
وقتی به در بسته میخوردم یه مقدار فاصله میگرفتم و خوب اطراف رو نگاه میکردم تو ارامش فکر میکردم تو بیشتر مواقع یه در باز پیدا میشد.
تازه یاد گرفته بودم که باید برای هدف ها زمان در نظر بگیرم مثلا میگفتم من تا عید باید فلان کار رو انجام بدم یا فلان چیز رو داشته باشم
اما یاد گرفتم باید برای به نتیجه رسیدن بعضی کار ها صبر داشته باشم و پشتکار.
چند وقتی که گذشت به قدرت انرژی مثبت روی زنده و غیر زنده واقعا ایمان اوردم (مثال های زیادی میتونم بزنم)
این داستان انرژی مثبت خودش یه کتاب هست و کوچکترینش واسه من این بود که یاد گرفتم محکم دست بدم و با روی خوش.
تو این وسط قدرت کلام خودش یه دنیایی هست : این متن باعث شد من از یه مدیر دولتی کار 7 میلیونی گرفتم:
جناب ... واقعا خوشحالم به عنوان اولین مدیر توی سازمان به فکر راه اندازی این سیستم افتادین
راه اندازی این سیستم علاوه بر صرفه جویی در بیت المال و بالا بردن راندمان کاری ، ارزش افزوده ایی رو برای مجموعه داره که شما بانیش خواهید بود
مطمئنم که به عنوان یکی از بهترین کارهای اجرایی تو کارنامه شما و من ثبت میشه.
مطلب زیاد هست و تقریبا میتونم به اندازه یه کتاب برات بنویسم.
امیدوارم تونسته باشم انرژی مثبت رو بدم.