از لیون کامپیوتر قســـــــــــــــــــــــــــــــــــطی خرید کنید فروش اقساطی برای سراسر ایران
اخبار سخت افزار ، نرم افزار ، بازی و دنیای آیتی در مجله لیون کامپیوتر 🤩
تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 12/18/11 در پست
-
AMD Zero Core Power Technology بالا رفتن تکنولوژی ساخت و کاهش سایز چیپ ها پیشفروش 7970 شروع شد: 5 روز مانده به ظهور سری 7000 و همانطور که اعلام شده دو قابلیت DirectX 11.1 و PCIe 3.0 به سری قبل اضافه شده و سه معماری آینده این سری به نام های Tahiti و Pitcairn و Cape Verde منتشر شده. ظاهرا تمام کارتهای جدید از سری 7700 تا 7900 از معماری CGN استفاده خواهند کرد. که شامل مدلهای زیر میشوند: 7750, HD 7770, HD 7850, HD 7870, HD 7950, HD 7970 and HD 79903 امتیاز
-
بنچمارک مقایسه ای بین GeForce GTX 780 و GTX580 منتشرشد. لابد الان کاملا تعجب کرده اید و میپرسید GTX 780 یا GTX 680? اسلاید نشان می دهد که شرکت Nvidia برای نام گذاری سری کپلر عنوان سری 700 به جای سری 600 و معماری 28nm GK - 100 استفاده خواهند کرد.بر این اساس GTX 780 گل سرسبد این سری در برابر ژنرال و گل سرسبد سری 5XX یعنی GTX 580 قرار گرفتن. از ویژگی های آن میتوان : 1024 شیدر (CUDA هسته) ، 128 واحد بافتی TMUs و 64 ROP و یک رابط 512 بیتی حافظه ی GDDR5 رو میتوان نام برد. مشخصاتی که در اینجا گفتیم ما رو بیاد GTX 590 میاندازه . در 2560 × 1600 ، ویندوز 7 64 بیتی سیستم عامل انجام شد ، R297 سری درایور کارتهای گرافیکی ، تنظیمات مکس در بازی با AA / AF روشن و راه اندازی آزمون شامل پردازنده Core i7 3960X - E پل شنی پردازنده. عملکرد بدست اومده در مجموع 8 بازی ها نشون میده، کپلر به طور جدی GTX 580 رو در هر یکی از آنها کاملا پشت سر گذاشته است. نمودار نشان می دهد افزایش عملکرد از 70 ٪ تا 130 ٪ است که بهبود جدی بشمار میرود. GTX 780 قطعا ارزش صبرکردن رو دارد و در Q2 2012 وارد می شود اما قیمت ها بالاتر از همتایان خود که در حال حاضر انتظار می رود در 22 دسامبر 2011 عرضه خواهند شد، خواهد بود. حالا سوال اصلی اینه که سری GTX600 ها کجا رفتند؟ آیا Nvidia آنها را مانند سری جیفورس 300 را رها کرده و در پلتفرم های موبایل استفاده خواهد شد؟1 امتیاز
-
شات هایی از پرفرمنس HD7970 در Tessellation منتشر کرده: البته ادیتور گفته که پرفرمنس 7970 تنها چند درصد از 6970 (در گیم ها، نه 3DMark 11 و Unigine Heaven) بالاتره.... (تقریبا مشابه قضیه Bulldozer) ولی این مشکل به احتمال خیلی زیاد از درایور این کارت ها هست، چون معماری GCN 180 درجه با معماری VLIW4-Based نسل قبل فرق میکنه و باید روی درایور ها کار کنن... چیزی که واقعا خوشحال کننده هست، عملکرد تسلیشن بسیار عالی(البته در شات ها) هست که اگه واقعا این طور باشه خیلی عالی و راضی کننده هست. همچنین DonanimHaber اسلاید هایی از کولر و خود VGA منتشر کرده: از این شات میشه فهمید که 7970 به صورت Single-Slot هم میتونه طراحی بشه، چون خروجی ها در راستای یک اسلات و خروجی باد در راستای یک اسلات هستند. همچنین خنک کننده از سیستم Vapor Chamber بهبود یافته استفاده میکنه.. همچنین قابلیت اورکلاک بالا (با برد رفرنس) نیز در این شات ها جالبه: با استفاده از PCI Express 3.0 پهنای باند قابل استفاده برای این کارتها افزایش زیادی کرده. کلید 2 حالته بایوس هم خیلی مفید خواهد بود: 1-حالت تنظیم کارخونه 2- تنظیمات دلخواه سیستم خنک کننده هم با استفاده از فن های عریضتر و لبه های جدید باعث افزایش خنک کنندگی و کاهش نویز میشوند. به گفته VR-Zone لانچ 7970 روز 22 دسامبر(6 روز دیگه!!!) خواهد بود!!! البته این به حالت Paper Launch هست و در اون روز Review ها منتشر میشن، ولی عرضه کارت همون نهم January خواهد بود. قیمت این کارت هم بین 449 تا 500 دلار پیش بینی شده است.1 امتیاز
-
درود کاربران ذیل به دلیل دادن امتیاز منفی بدون دلیل و از سر لجبازی به یکدیگر از دسترسی به انجمن به مدت یکماه محروم خواهند بود کاربران asktiava engineer در تاپیک فروش 2500 به کاربر saeed oc که کاربر انجینیر علاوه بر دادن امتیاز منفی مرتکب توهین مستقیم به کاربر saeed oc شدند.کاربر aktiava با وجودی که چند روز مهلت دادیم برای اعلام دلیل دادن امتیاز منفی پاسخی ارسال نکردندو طبق اعلام قبلی از دسترسی به انجمن محروم شدند.کاربر Reza ghm هم به دلیل اینکه امتیاز منفیشون یک مورد بیشتر نبود فعلا چشم پوشی کردیم و اخطار گرفتند و دفعه اینده تکرار بشه محروم خواهند شد. این مورد رو کاربرانی که با بیخیالی کامل به اعلامیه های مدیریتی به کار خطاشون ادامه میدهند مد نظر داشته باشند ما در این فروم در اجرای قوانین انجمن کاملا قاطع هستیم و کلیه خطاهاشون رو زیر نظر داریم. کاربران 3pehr Teeles maramin به دلیل دادن امتیاز های منفی بیهوده و از سر لجبازی به یکدیگر در تاپیک فروش 5870 از دسترسی به انجمن به مدت یکماه محروم هستند.1 امتیاز
-
داستان کوتاه و پندآموز | راز کوچک خوشبختی … تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید… مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی میکرد. به جای اینکه با یک مرد مقدس روبهرو شود، وارد تالاری شد که جنبوجوش بسیاری در آن به چشم میخورد. فروشندگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشهای گفتگو میکردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی میزی انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد. خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد، گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد. مرد خردمند اضافه کرد: «اما از شما خواهشی دارم.» آن گاه قاشق کوچکی به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت که: «در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشد و کاری کند که روغن آن نریزد.» مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پلهها… در حالی که چشم از قاشق برنمیداشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت. مرد خردمند از او پرسید: «آیا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ۱۰ سال صرف آراستن آن کرده است، دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟» جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند. خردمند گفت: «خوب، پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. آدم نمیتواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانهای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.» مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینتبخش دیوارها و سقفها بود مینگریست. او باغها را دید و کوهستانهای اطراف، ظرافت گلها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت، همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد. خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم، کجاست؟» مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است. آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است که همه شگفتیهای جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.1 امتیاز
-
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود: اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه می گرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود. گفتم حرف اش را هم نزنید. بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند. پرسه در حوالی زندگی، روایت مصطفی مستور1 امتیاز
-
جرات تلاش كردن رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن فيلها از ترفند ساده اي استفاده مي كنند.زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اين عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در فكرش شكل مي گيرد.وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد ،كافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخه اي گره بزند. فيل براي رها كردن خود تلاشي نخواهد كرد . پاي ما نيز ، همچون فيلها،اغلب با رشته هاي ضعيف و شكننده اي بسته شده است ، اما از آنجا كه از بچگي قدرت تنه درخت را باور كرده ايم، به خود جرات تلاش كردن نمي دهيم، غافل از اينكه براي به دست آوردن آزادي ، يك عمل جسورانه كافيست . پائولوكوئيلو1 امتیاز
-
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد... بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم... بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم1 امتیاز
-
وصیت نامه ی وحشی بافقی روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت1 امتیاز
-
چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟ روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!! به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود... ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...! دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!! هیچ کس کامل نیست!1 امتیاز
-
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم گفت: من رفتني ام! گفتم: يعني چي؟ گفت: دارم ميميرم گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد. گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟ فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟ گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟ گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟ گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!! يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟ گفت: بيمار نيستم! گفتم: پس چي؟ گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن:نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي مارفتني هستيم وقتش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد آگاه باش که تو شایسته آنی و از نیک ترین مهربانان هستی پس تو هم آن را برای نیک ترین مهربانانت بازگو و زنجیره مهربانی را ادامه بده برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام ... حرص می زنند و دیگران را می آزارند ... من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب1 امتیاز
این صفحه از تخته امتیازات بر اساس منطقه زمانی تهران/GMT+03:30 می باشد