رفتن به مطلب

asdr

کاربر سایت
  • پست

    3
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • بازخورد

    0%

پست ارسال شده توسط asdr

  1. فقط بابت اطلاع منه تازه وارد بگین:

    نباید قیمت تو تاپیک گفته بشه؟یا به قیمت دادن که میرسه میشه private pm بدیم؟

    راحت باش.cool.gif

    اینجا حراجی هست یعنی هرکی یه قیمت میده به بیشترین فروخته میشه. پس باید قیمت ها رو باشه نه در گوشی.wink.gif

    در این تاپیک آزاده pm یا داخل تاپیک فرقی نمیکنه فقط قصد فروش فوری به بالاترین قیمت رو دارم

    ممنون

  2. ساخت کاربر حراجی خوبه ولی هزینه 1000 تومن از دید من کاربر خوب نیست ولی اگه این هزینه برای یک ماه یا بیشتر باشه فکر کنم بهتره

    در مورد کالاهای حراجی هم بهتره هر روز یا هر یک روز در میان یک کالا برای حراجی قرار بگیره و وقتی که زمان حراجی یک کالا به پایان میرسه زمان حراجی کالای بعدی شروع بشه

    در ضمن بهتره این کار تداوم داشته باشه چون قبلا خیلی خیلی کم بود و مدتها طول میکشید تا حراجی برقرار بشه و وقتی هم که شروع میشد به نظر من بیشتر کاربران بی اطلاع بودند و تعداد شرکت کنندگان خیلی کم بود

    ممنون

  3. زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

    یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

    یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

    دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

    فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

    داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

    نوبت به داماد آخرى رسید.

    زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

    امّا داماد از جایش تکان نخورد.

    او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

    همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

    فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

  4. گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

    او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

    گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ، مال او را حفظ می کند. من دزد مال او هستم، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم وعقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

  5. پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي كرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند، اما اين كار خيلي سختي بود. تنها پسرش كه مي توانست به او كمك كند در زندان بود . پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : پسر عزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بكارم .من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من براي كار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشكلات من حل مي شد. من مي دانم كه اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي. ((دوستدار تو پدر))

    پيرمرد اين تلگراف را دريافت كرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان كرده ام.

    4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند. پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت كه بدون اينكه اسلحه اي پيدا كنند مزرعه را شخم زدند. چه اتفاقي افتاده و مي خواهند چه كنند؟

    پسرش پاسخ داد: پدر برو و سيب زميني هايت را بكار، اين بهترين كاري بود كه از اينجا ميتوانستم برايت انجام بدهم.

  6. تفاوت های زن و مرد

    مرد از راه می رسه

    ناراحت و عبوس

    زن:چی شده؟

    مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

    زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!

    مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه

    زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست

    تلفن زنگ می زنه

    دوست زن پشت خطه

    ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

    (مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره )

    زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

    مرد داغون می شه

    "می خواست تنها باشه"

    .....................................

    مرد از راه می رسه

    زن ناراحت و عبوسه

    مرد:چی شده؟

    زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

    مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش

    زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه

    مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.

    تلفن زنگ می زنه

    دوست مرد پشت خطه

    ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

    (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )

    مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!

    زن داغون می شه

    "نمی خواست تنها باشه"

  7. خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.

    منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

    منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

    خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

    منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه و کت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

    خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

    رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار رابکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»

    خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

    رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست

    دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

    خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

    شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد.

    دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان،

    یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

  8. یه خاطره از خودم

    6-7 سال پیش تو یه مجلس عزائی نشسته بودیم و کم کم آماده صرف شام شدیم در کنار من یه پیر مرد حدود 80 ساله نشسته بود و در کنار پیر مرد هم یه پسر 12-13 ساله همه داشتن غذاشون رو میخوردند که اون پسر نو جوان باد شکمش خارج شد و سکوت مجلس رو شکست خیلی خجالت کشید و سرش و انداخت پائین تو همین حین اون پیر مرده دستاش بر بالا و خدا رو شکر کرد منم گفتم حاجی حالا چرا خدا رو شکر کردی گفت:

    خدا رو شکر کردم که این نوجوون به صورت من نگاه نکرد و سرش رو انداخت پائین اگه به صورت من نگاه میکرد مینداخت گردن من 8-} ;) منم خدا رو شاکر شدم که این اتفاق نیفتاد

    عجب خاطراتی دارید شما =D>

  9. دوست من سلام

    روز 4 شنبه هفته گذشته یکی از دوستان یه کیسی رو آورد پیش من گفت که خانومش کیس رو با دستمال تمییز کرده ((البته کیس خاموش بوده)) دیگه روشن نمیشه

    کیس رو روشن کردم دیدم سیستم روشن میشه ولی تصویر نمیده دیباگر رو گذاشتم دیدم رمش مشکل پیدا کرده با تعویض رم مشکل حل شد

    من فقط میخام بگم اون سیستم قبل از دستمال کشیدن هم مشکل داشته و تقارن پیدا کرده با دستمال کشیدن که همه تقصیرا رو انداختن گردن کی بنده خدا خانومش

    حالا......

    گرافیک شما درست موقع بازکردن یه اسپم مرخص شده حالا هی شما بنداز گردن اون اسپم 8-} ;) =D>

    در مجموع بهترین راه تست با یه کارت گرافیک دیگست

    گفته های این دوست عزیز تایید میشه

×
×
  • اضافه کردن...