رفتن به مطلب

حتی خداوند هم گریست…/تکاندن خاک MEDAL OF HONOR


EVOLUTION
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

از دیگران شکایت نکن,خودت را تغییر بده,از آنجا که برای محافظت از پاهای خود پوشیدن یک دمپایی آسانتر از فرش کردن کل زمین است.

تجربه زندگی کردن با یک بازی خوب را نباید از دست داد…

memory2.jpg

یک هشتادوهشت اونجا هست,میتونیم خیلی راحت از کنارش بدون سر و صدا رد بشیم ولی برای چتربازهای ما ایجاد مزاحمت خواهد کرد,نظر شما چی هست بچه ها؟من میگویم کاپیتان بیخیالش بشویم بگذاریم گروههای دیگر با تسلیحات بیشتر حسابش را برسند,بله کاپیتان کار درست همین هست بهتر است خودمان را درگیر نکنیم!کاپیتان لحظه ای با خود فکر میکند لرزش دستانش که همراه وی بوده است شروع به کار میکند همه به دستان او مینگرند و منتظر شنیدن دستور از سوی او,کاپیتان تصمیم خود را گرفت!نه باید از بین ببریمشون,شما دو نفر از سمت چپ و تو گروهبان همراه من خواهی آمد,تو هم(مترجم)همینجا خواهی ماند تا بعد از پاکسازی صدایت کنیم,تو هم از سمت راست نارنجک پرتاب میکنی و بعد با اسنایپر به حسابشان خواهی رسید,شجاع باشید و به کار خودتان ادامه دهید مکث نکنید به هیچ عنوان,آماده اید؟بچه ها نوعی نگرانی در چهره خود دارند ولی حرف حرف کاپیتان هست درنگی نبایستی در آن کرد,بله قربان.حرکت…صدای شلیک,پرتاب نارنجک,مسلسل شروع به کار کرده است,کاپیتان با پشتیبانی گروهبان به راه خود ادامه میدهد,یک نفر,دو نفر,سه نفر,خوب است دارد تمام میشود,اوه خدای من نارنجک به سوی یاران خودی پرتاب شده است!!!نارنجک در حفره ای منفجر میگردد,بعد از آن صدای چند شلیک می آید و تمام…حال سکوت همه جا را فرا میگیرد,همه خود را به حفره میرسانند حتی مترجم.وای خدای من دکتر دارد از بین میرود!!خونی زیادی را از دست داده است,میلرزد,زیر لب مادر خود را صدا میزند,بچه ها,زخم من دقیقا کجا هست؟اندازه اش چقدر است؟اینها سوالاتی بود که دکتر بعد جراحت میپرسید,بچه ها آمار زخم را به وی دادند,او بیشتر میترسد و به خود میلرزد,اوه خدای من خورده به کبد من وای خدای من جای زخم را فشار دهید محکمتر,مورفین تزریق کنید,یکی دو تا…برای تزریق چندمین مورفین نگاهی به سوی کاپیتان میشود,کاپیتان با بغضی که در گلو دارد تایید میکند,مورفین محکم به پای راست دکتر تزریق میشود,دکتر وصیت نامه اش که در برگی نوشته شده است حال خونی گشته است را محکم لمس میکند,تنها چیزی که از وی شنیده میشود نام مادرش هست,ماما,ماما…بعد آرام جان میدهد.کاپیتان که نماد شجاعت و خونسردی و امید بوده است به گوشه ای میرود,دستانش شروع به لرزش میکند با قمقمه خود جرعه ای آب مینوشد,کلاه خود را برمیدارد,بغض او حالا در حال ترکیدن است,میترکد,گریه میکند,دست خود را فشار میدهد که اجازه دهد اشک هایش ریخته شود,بعد از چند لحظه اشک های خود را با لباس جنگی خاکی خود پاک میکند,اسلحه خود را برمیدارد,کلاه خود را برسر میکند,با شتاب به سوی اسیر آلمانی که بچه ها صید کرده اند میرود و…

Medal_of_Honor_Wallpaper.jpg

نفرت انگیزترین خلق و خوی بشری

بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی توسط ۱/۳میلیون تن بمب آمریکایی بر سر شهرهای آلمان در طول جنگ.کشته شدن ۱۲ میلیون انسان در اثر قحطی در کشورهای هندوستان,فرانسه,مالزی و…۳۷ میلیون نفر در شوروی به کام تشنه مرگ کشیده شدند.از بین رفتن ۳ میلیون نفر در اتاقهای گاز اردوگاههای آلمان نازی.خرابی,ویرانی,دود,آتش,هجوم,مرگ پدر,فرزند,همسر,خواهر و برادر دیگر چیز غریبی نبود.پافشاری بر سر یکسری عقاید پوچ و دروغین,قدرت طلبی,حرص و طمع,زیاده خواهی باعث شد کودکانی از فرط گرسنگی و تشنگی,بی سر پناهی و هجوم سرما جان خود را از دست بدهد.افراد ناتوان و افلیج به دلیل عدم توانایی کار کردن از پنجره ها به بیرون پرتاب میشدند.افسران آلمانی در اردوگاههای اسیران,صبحانه خود را با زدن گلوله هایی از فواصل دور با اسنایپر خود به اسرا صرف میکردند,بازی کودکانه ی افسران عالی رتبه چیزی جز شکنجه انسانها و شلیک بدون هیچ گونه حد و مرزی بود,آیا بایستی نوار این گلوله ها و صدای تیر اسلحه ها را در کودکی آدولف خلاصه کرد؟شکنجه مادر هیتلر به دستان پدرش؟یهود,یهودیست باید کشته شود آنها جامعه را از درون تخریب میکنند.ساحل نرماندیست یا جولانگاه مرگ؟این همان ایتالیا مهد هنر است؟اینبار مهد جنگ,خون,ظلم,قدرت طلبیست.وقتی از قایق پیاده میشوید فقط با سرعت خودتان را پشت خرک ها برسانید مکث نکنید,شجاع باشید,خدا با ماست.آیا واقعا خداوند تمام آن صحنه های فجیح مرگ بنده هایش را دید؟خدا در ساحل نرماندی نبود وگرنه نمیگذاشت بندگانش آنگونه یکدیگر را تکه پاره کنند خود خداوند هم چشمانش را بست تا روی وحشیانه این بشر نا چیزش را نبیند.به نظرت ما هم باز به خانه برمیگردیم؟من میخواهم مجدد دختر خویش را ملاقات کنم,فعلا بایستی به امروز فکر کنیم اگر آن تانک نازی وارد شهر شود دیگر فردایی نخواهد بود.فردی با پاهای قطع شده اش روی زمین میخزد,آن سمت,این سمت,بله میابد,او به دنبال پاهای قطع شده خویش میگشت تا با آنها بعد از جنگ به سراغ دختر کوچک خویش برود.فردی از ترس سنگر گرفته است,هیچگاه گمانش به این همه خشونت و سنگ دلی نبود,هیچ تکیه گاهی نیست,حتی خدا هم بدادت نخواهد رسید اینجا یک چیز حرف اول را میزند به کارت ایمان داشته باش و شجاع باش.این یک دعوای کودکانه نیست این زشت ترین خلق و خوی بشر ناچیز هست…

MEDAL-OF-HONOR-01.jpg

چشیدن بوی تلخ خمپاره

با فریاد یک نفر، تمدنی که انسان ها تا مدت ها به آن می بالیدند، فرو ریخت. در زمانی نه چندان دور، در کوچه ها و خیابان های شهر که با صدای خنده های مردم آمیخته شده بود، حالا صدای گوش خراش تانک هایی به گوش می رسد که تمام خانه ها را به لرزه در می آورند. صدای پوتین هایی که محکم بر روی زمین کوبیده می شوند و صدای پای مرگ را تداعی می کنند. در دهکده های سرسبز، به جای صدای شیهه اسب، صدای شیهه بمب هایی که آسمان را شکاف می دهند به گوش می رسد. خیزش سربازان، صدای موزون فریاد و شلیک و کلاه خودی که در گوشه ای افتاده و دستی که در کنار آن در سکون به سر می برد… ساحل نرماندی، و دریایی پر از خون. پوکه ها جای شن و ماسه را گرفته بودند. در دوردست ها مرگ چشمکی می زد و دستانش را به طرف سربازان دراز می کرد و سپس آتشی در دل دریا پدیدار می شد…هیچ چیز زیبایی باقی نمانده بود. همیشه ردی از خون به جا می گذاشتند. اگر به دشت های سرسبز می رسیدند، دشمن در آن کمین کرده بود و لوله تفنگی در میان علفزار به سوی جنگجویان نشانه رفته بود. ریشه گیاهان با خون آبیاری می شد… خانه ها، ساختمان های دولتی، کلیسا ها، کمینگاه هایی برای شکار. باران و مه شدید، همه چیز را به گمراهی کشیده بود… حتی بهترین تک تیر انداز ها هم دچار اشتباه می شوند. بازی قائم و موشک، هر نفسی شمارده می شد و هر کس حریفش را زودتر پیدا می کرد بازی زودتر تمام می شد. این قوانین در شب و هوای برفی و مه آلود سخت گیرانه میشد. در یک جنگل تاریک، باید با این درخت ها دوست میشد. این درخت ها در این هوای مه آلود تله خوبی بودند چون هر کسی را به اشتباه می انداخت. نفس یک تیرانداز باید از یخ باشد. بخار دهانش نباید جای او را لو بدهد. تک تیرانداز به آرامی بلند می شود و رد خونی را که ریخته بود با برف از بین می برد… به آرامی برگ ها را کنار می زنند. انگشتانشان روی ماشه و آماده شلیک، ژاپنی ها در تله گذاری استاد بودند. آنها حتی به خودشان هم رحم نمی کردند. بار ها شده بود که از کنار اجسادی عبور کنند که مرگ یکی از آنها به تاخیر افتاده باشد تا همان یک نفر افراد بیشتری را با خودش به کام مرگ بکشاند. صدای خش خش برگ ها سربازان را به وحشت انداخت. چیزی به کشیدن ماشه نمانده بود. ناگهان منوری به سوی آسمان شلیک شد. شاخ و برگ هایی به سرعت در حال حرکت بودند. فریادی های سهمگین از همه طرف به گوش می رسید. سر نیزه ها در زیر نور قرمز منور، به رنگ خون در آمده بود… صدای آژیر هوایی. این صدا قبل از چراغ قرمز سربازان را آماده باش می کرد. در دل شب، نور افکن ها، چهره هواپیماهای متفقین را آشکار می کردند. چراغ سبز و پرواز در میان رگبار ضد هوایی ها. هزاران چتر سفید بر روی زمین زشت فرود می آیند. شاید همین چتر های سفید بتوانند روی سیاهی را بپوشانند.

Medal_of_Honor_Airborne_by_igotgame1075.jpg

رهبران دو جبهه

مرگ یک انسان تراژدیست و مرگ میلیونها انسان آمار است!(استالین)

وقتی ایمان داری و میدونی که حق باتوئه و راست میگی از حرف های مردم ناراحت نشو!(روزولت)

هراندازه که فداکاری ما در جنگ زیادتر و دشوارتر باشه تاج افتخاری که از اون بدست میاد باشکوه تره(روزولت)

چرچیل با لیوانی در حال خالی کردن آب استخر بود,متعجب از او پرسیدند چه میکنی؟او گفت:من برای شکست دشمن عجله ندارم با حوصله روش مطمئن خودم را ادامه میدم و پس از تمام شدن آب استخر ماهی بدون اونکه آسیبی ببینه مال من خواهد بود!(چرچیل)

اگر کسی دست از مبارزه برداره اون هم در این دنیا او وابسته به مبارزه کردن خواهد شد و لایق زنده ماندن نیست(هیتلر)

ویرایش شده توسط MEHRAN 2012
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

MEDAL-OF-HONOR.jpg

حتی خدا هم گریست…

راهرو نسبتا تاریک بود ولی او آنقدر آن مسیر را رفته بود که چشم بسته هم می توانست خودش را به اتاق عملیات برساند. چراغ های اتاق عملیات روشن بودند. پنکه دیواری اتاق را روشن کرد. فقط برای این که از سکوت اتاق کاسته شود. این سکوت او را یاد خاطرات تلخی می انداخت. هنوز نقشه های هوایی مناطق مختلف به دیوار ها چسبیده بود. یک نگاه گذرا به نقشه ها باعث شد مغزش از شکست ها و پیروزی ها انباشته شود. واقعا شناسایی نشدن در عملیات جنگی مشکل بود. اما از آن مشکل تر فرار از مهلکه بود. در یکی از عملیاتی که در آفریقا جریان داشت اگر در حین بازرسی کسی به افراد ما شک نمی کرد، انقدر تلفات داده نمی شد. در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. شلیک پی در پی به نگهبان. در پشت بام ساختمان های کنار جاده، بازوکایی به سوی کامیون نشانه رفته بود. صدای مهیب انفجار تمام افراد را از جا پراند. این از همان لحظه هایی بود که هیچ سربازی دوست نداشت آن را تجربه کند. اما چاره ای نبود. یک نقشه هوایی از ساحل نرماندی. واقعا پشیمان شده بود که چرا به این نقشه ها نگاه می کند. زنده ماندن در آن نبرد از شانس هم فراتر بود. واقعا انقدر تلفات لازم بود؟اجساد سربازان در همه جای ساحل دیده می شد. یاد تعطیلات آخر هفته در کنار ساحل می افتاد. اما این سربازان بیچاره، به تعطیلات ابدی رفته بودند. پیروزی در بالای تپه های ساحل نرماندی نظاره گر این منظره بود، اما در سکوت. رویش از نقشه های هوایی گذراند. روی صندلی همیشگی اش نشست و به ماکت هواپیمایی که روی میزش قرار داشت نگاه کرد. نبرد پرل هاربر. هیچ وقت نمی توانست این نبرد را خوب توصیف کند. کشتی های جنگی همانند کشتی های اسباب بازی نویی بودند که تازه به آب انداخته شده بودند و یک حادثه ای آنها را غرق کند. هواپیماهایی ژاپنی نه به کشتی ها رحم می کردند نه به خودشان. انقدر نبرد سریع اتفاق افتاد که دیگر قادر نبود تمام صحنه ها را به خاطر بیاورد. یاد نیروی هوایی افتاد. سربازانی که مقصدشان را به باد می سپاردند. هیچ فرقی برای آنها نداشت چون سربازانی بودند که در آسمان بر سر دشمنانشان خراب می شدند. چه در مسیر تانکی آلمانی فرود بیایند یا چه در وسط میدان جنگ. همیشه پیش خودش فکر می کرد که سربازان نیروی هوایی با شرایط سخت بهتر کنار می آمدند. مهم نبود که از کجا ماموریتشان را شروع می کنند. مهم این بود که بالاخره با موفقیت ماموریتشان را به اتمام می رسانند. یک آلبوم عکس از کشوی میزش در آورد. عکس های مختلفی بودند. سربازانی که روی به دوربین لبخند های خسته ولی پیروزمندانه را داشتند. در پس زمینه عکس ها همه چیز شلوغ و درهم بود. با دیدن این عکس ها باز هم خاطرات تلخ و شیرین به ذهنش هجوم می آوردند. نبرد در میان شهرهایی که بمب ها هیچ خاطره خوبی را از آنجا به جا نگذاشته بودند. نبرد در میان جنگل های انبوه و تله هایی که با هر قدم سربازان را همراهی می کردند. اگر صدای شبپور و طبل نمی آمد او تا ساعت ها آنجا می نشست و در خاطراتش گشت می داد. زمانش رسیده بود. یک وداع غم انگیز اما بدون هیچ اشکی. باید پایدار ماند. شکست ها و پیروزی ها فراموش می شوند. اما این شجاعت و وفاداری سربازان است که همیشه در پوست و گوشت آیندگان باقی می ماند.

medal-of-honor-allied-assault-wallpaper.jpg

افتخارش باشد برای شما…

مدال افتخار تجربه ای را در اختیار ما گذاشت تا برای همیشه از جنگ متنفر باشیم,به تصویر کشیدن عظمت یک جنگ کار آسانی نیست ولی بازی مدال افتخار دریچه ای را برای ما گشود که یادمان نرود هرگاه خواستیم کار بزرگی را انجام بدهیم یاد بگیریم بایستی متحد شد,بایستی شجاع بود,بایستی …تجربه دیدن یک فیلم زیبا بسیار لذت بخش است پس اجازه بدهید حجتی دیگر را برای شما بازیبازها بازگو کنم,ما این فرصت را خواهیم داشت تا با واقعیات جنگ رو به رو شویم,خودمان تاریخ ساز شویم,قهرمان شویم و مدال را بر گردنمان بیاویزیم,خودمان تجربه تلخ جنگ را بچشیم لمس کنیم و حسش کنیم,خودمان از شنیدن صدای مهیب انفجارها لرزمان بگیرد,بترسیم و جا بخوریم,خودمان از قایقها در نورماندی پیاده شویم,گلوله بخوریم,نازیها را با آن عقاید پوچ بکشیم,خودمان,خودمان تاریخ را تغییر دهیم,مردم را نجات دهیم,به سوی برلین حرکت کنیم,تانک ها را نابود کنیم,ولی آن چیزی که انتهای بازی دلمان را درد میاورد,قلبمان را میلرزاند,شوق تجربه یک اکشن ناب نیست,این است:

چرا بشر با وجود داشتن قلبی مملو از احساسات گاهی قلبش از سنگی سخت تر میشود و هم نوع خویش را سلاخی میکند.

http://news.dbazi.com/1391/07/27/%d8%ad%d8%aa%db%8c-%d8%ae%d8%af%d8%a7%d9%88%d9%86%d8%af-%d9%87%d9%85-%da%af%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d8%aa%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%86-%d8%ae%d8%a7%da%a9-medal-of-honor/

ویرایش شده توسط MEHRAN 2012
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

نقل قول :

"چرا بشر با وجود داشتن قلبی مملو از احساسات گاهی قلبش از سنگی سخت تر میشود و هم نوع خویش را سلاخی میکند. "

این مقاله منو یاد فیلم نجات سرباز رایان انداخت .

بامید اون روزی که جنگ و " جنگ افروزی " وجود نداشته باشه !!

ویرایش شده توسط MEHRAN 2012
لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
  • اضافه کردن...