رفتن به مطلب

برج میلاد پیرم کرد، ولی ارزشش را داشت (مصاحبه با مهندس سیدرضا میرصادقی )


AL! REZA
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

برج میلاد پیرم کرد، ولی ارزشش را داشت (مصاحبه با مهندس سیدرضا میرصادقی )

milad.jpg

مردی که افتتاح آزمایشی برج میلاد را کلید زده است، کسی نیست جز سیدرضا میرصادقی. مهندس میرصادقی، ۴۱ سال بیشتر ندارد، اما موهایش سفید شده است. برج میلاد و سختی هایش، او را پیر کرده و حتی، جان او را هم از او گرفته است! ایست قلبی که در ۴۰ سال و شش ماهگی سراغ او آ»د، در برنامه هایش نبود و غافلگیرش کرد. البته در کنار غافلگیری، درسهای بزرگی هم به او داد.

مهندس میر صادقی، تمام کننده پروژه های زیادی بوده است. در ایران، پروژه ها، معمولا بالای دو برابر هزینه زمانی و ریالی برآورد اولیه شان هزینه و زمان می برند. این آمار، در مورد برج میلاد و تونل رسالت و .... هم صادق بوده است. او، این پروژه های عظیم نیمه تمام را، تمام کرده تا نامش را در تاریخ ساخت و ساز و عمران این مرز و بوم، حک کند. تونل رسالت و برج میلاد، دو نمونه از کارهایی است که شرکت یادمان سازه با مدیریت مهندس سیدرضا میرصادقی به سرانجام رسانده است. حرفهای این مرد با اراده، البته باید شنیدنی باشد، که شنیدنی هم هست. با ما به نزدیکی های برج میلاد پایتخت سفر کنید تا حرفهایی بلند پروازانه، به بلندای همین برج، شکار کنید.

* همه پیش شما می آیند و از برج حرف می زنند. ما آمده ایم که از برج ساز حرف بزنیم. یادم هست که در یکی از مصاحبه های قبلی مان، گفته بودید از زمان جوانی پروژه های سنگینی را دست گرفته بودید. اولین پروژه سنگینتان کی بود؟

۲۵ سالگی، زمان جنگ. ۱۱ کیلومتر راه به من دادند که به جاده آسفالته وصلش کنم. به رقم امروز، ۱۳ یا ۱۴ میلیارد تومانی هزینه اش می شد.

* دانشجو بودید؟

سال دوم را تازه تمام کرده بودم و وارد سال سوم شده بودم.

* من ۲۵ ساله های الان را با ۲۵ سالگی شما که مقایسه می کنم، کلی تعجب می کنم که چطور در این سن توانستید اولین کار جدیدتان را انجام بدهید؟

فضا این طور بود. جنگ بود و باید اعتماد می شد. از خطا هم نمی ترسیدیم. به الان نگاه نکنید که حتی اگر مدیر میانسالی هم اشتباه کند، این قدر جنجال می کنند که توبه می کند تا دیگر از این جسارتها نداشته باشد.

* جواب هم گرفتید؟ جواب هم گرفتند؟ از اعتماد به این جوانها....

بله، اصلا من بدون ابلاغیه و مکاتبه ای، با یک لندکروز و راننده و لوازم نقشه برداری که پشت ماشین بود، رفتم سر پروژه. یک دفعه دیدم ۴۵ تا کامیون، ۱۰-۱۲ تا بلدوزر و .... را در اختیار من گذاشتند. ۷-۸ تا تکنیسین هم داشتم که مدام به من می گفتند مهندس. بعضی هایشان هم می گفتن حاجی. فقط ۲۵ سالم بود!

* با اشتباه های شما چطور برخورد می شد؟

فضا و راه باز بود. اگر خطا می کردیم، که قطعا بارها هم خطا کردیم، نمی ترسیدیم. بالادستی ها هم اگر انتقادی می کردند، به ما برنمی خورد. اصلا بعضی از کارها را، مثل پروژه پل نصف شده ای که در بمباران این طور شده بود، الان که فکر می کنم، مانده ام که با آن دانشی که داشتم، چطور انجام می دادم! جوشکاری های ما، نیروهای مردمی ای بودند که می گفتند جوشکاری اتصالات بلدند. بعد سرکار می آمدند و شب ها، کار ما شده بود قطره چکاندن در چشم اینها، از بس که سوزش چشم داشتند. تجربه جوشکاری اتصالات نداشتند. بگذارید از این مرحله رد شوم، مرحله ای است که در خاطراتم با آن صفا می کنم.

* بسیار خوب، پس همین را ادامه اش بدهید.

جنگ تمام شد. در جهاد و وزارت راه و چند جای دیگر هم بودم. برای بنیاد هم کار کردم. بلند مرتبه سازی می کردیم. در کارخانه های ساخت سازه های فلزی، که علاقه و تخصص من هم بود، کار کردم. مانیفست جدیدی را در بلند مرتبه سازی مطرح کردیم، بحث مدیریت زمان را.

* ابتکاری بود؟

مهندسان صنایع ما، همه شان کنترل پروژه را می خوانند، اما نسبت به این بحث شناخت ندارند. متاسفانه خیلی از کارهایی که در کشور ما انجام می شود، سنتی است. وقتی که ما کار را دست گرفتیم، دیدیم بعضی از فرآیندها قابل قبول نیست. مثل این که حتما باید مرحلی تمام بشود تا مرحله دیگر شروع بشود. ما چند مرحله را همزمان شروع کردیم . تونل رسالت هم این طوری بود. ۷۰ درصد کار در هشت سال و نیم تمام شد. ما چند جبهه را همزمان فعال کردیم تا زمان را از دست ندهیم.

* کسی از شما نخواسته بود که این ابتکارها و کارها را انجام بدهید. خودتان احساس کردید که باید انجام بشود، بعد هم انجام دادید. این روحیه که منتظر کسی و دستوری نمانید را از کجا آورده اید؟

ما عادت کرده ایم همه اش انتقاد می کنیم. تا به دو کشور خارجی می رویم و بر می گردیم، شروع می کنیم به انتقاد کردن. اما هیچ کس از خودش نمی پرسد که چه کار می شود کرد. دیدم خیلی از انتقادهایی هم که می کردم، به منی بر می گردد که در مدیریت اجرایی هستم. نشستیم و هرجایی که هزینه مالی و زمانی اضافه ای بود، حذف کردیم. تغییر نگاه مدیریتی داشتیم تا عزمی برای تمام کردن پروژه ها وجود داشته باشد.

* یعنی میل شدیدی برای تمام کردنشان ایجاد کردید؟

در تمام حوزه ها. در کشور ما، زمان پایان پروژه ها، ۲.۲ برابر و بودجه آنها، ۲ تا ۲.۵ برابر میزان برآورد شده اولیه است. واقعا چرا؟ ما به این چراها فکر کردیم. ما بحث مدیریت زمان و مهندسی ارزش را وارد پروژها هایمان کردیم. دستاوردهای خوبی هم در این زمینه داشتیم. فکر کنم الان رکورددار هستیم.

* آقای مهندس، چرا نشریه ای که درباره موفقیت کار می کند، برای مصاحبه با یک آدم موفق، سراغ شما آمده؟ اصلا خودتان را آدم موفقی می دانید یا نه؟

ترین که نیستم. تحصیلات خیلی بالا و دکترا هم که ندارم و مدرس دانشگاه هم که نیستم. شما اول باید نسل مرا تعریف کنید: در نوجوانیمان انقلاب شده، در جوانیمان جنگ. روزگار تحصیل ما در جنگ گذشت. خیلی از همدوره های ما که موفقیتهای تحصیلی داشتند، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می رفتند. درس خواندن در آن روزها واقعا مشکل بود، رقابت هم برای ورود به دانشگاه سنگین بود. خیلی ها هم بودند که در تحصیل موفق بودند و به جبهه رفتند. ما گفتیم برویم خارج از کشور که چه بشود؟ برای چه؟ مدام از خودمان می پرسیدیم که چطور می توانیم به عنوان یک شهروند ایرانی، تاثیرگذار باشیم. چرا همه اش باید از گذشتگانمان انتقاد می کردیم. این گذشتگان فقط شامل حاکمان نمی شود، شامل خود جوانها و مردم هم می شود. فلسفه ما، "کارکن، اثرش را هم ببین" بود. این، هدف ما شد. به خیلی از این کارشناسانی هم که مرا معتمد خودشان می دانند و برای مشاوره پیش من می آیند، همین را می گویم.

* یعنی با این مشغله سنگین، وقت برای این کار هم کنار می گذارید؟

معمولا روزانه یکی-دو ساعتی می توانم برای این کار وقت بگذارم. همین چند وقت پیش بود که یک زوج فوق لیسانس، که هر دو از دانشگاه های خارجی پذیرش داشتند، اینجا بودند. خوشحالم که توانستم در چند جلسه، اثری روی آنها بگذارم که از رفتن منصرف شوند و به درد مملکتم بخورند.

* خیلی دوست دارم بدانم کسی که در این سطح بالای فنی و اجرایی مدیریت می کند، چه سبک زندگی ای دارد و چه عادت هایی دارد و چطور کار می کند؟

من سعی داشته ام در زندگی شخصی ام، با خانواده ام به تعامل برسم. در سال، باید دست کم دو سفر را داشته باشیم. صبح ها هم مثل همه، ساعت شش و نیم آماده رفتنم.

* سحرخیز هستید؟

بعد از نماز صبح نمی خوابم. قطعا هر روز، یک دوش آب ولرم مایل به سرد می گیرم تا سرحال بیایم. از دبیرستان عادتم شده. بعد هم می آیم سرکار. این جا هم تنوع کاری داریم. غروب ها هم معمولا ۹ می روم. بیشتر از ۵ ساعت هم نمی خوابم.

* این میزان خواب، اذیتتان نمی کند؟

اتفاقا اگر ۸ ساعت بخوابم، کسل خواهم بود.

* چه عات های کاری ای دارید که شما را الان پشت این میز، در مقام تمام کننده پروژه برج میلاد، نشانده است؟ میزی که خیلی ها دوست داشتند الان به جای شما، پشت آن نشسته باشند...

البته من معتقدم که خیلی هم نقص دارم....

* شکسته نفسی؟

نه! ما دو گروه مدیر داریم. یک گروه روی زمان و قرارها و انضباط و ... خیلی حساس اند و باید کار، سر زمانش تمام شود. عذاب هم می کشند بابت این زمان. به جزم این دسته ام. اگر نتوانم سر قراری برسم، به هم می ریزم.

* چرا؟

عادت کرده ام. حتما باید همه چیز سر جای خودش باشد.

* به مرز حساسیت رسیده است؟

بله. این مدیران، شاید در بیرونشان موفق باشند و نشان بدهند، اما در موضوعات شخصی دچار مشکل اند. زودجوش اند، عصبی اند، خونسرد نیستند و زندگی می کنند که کار کنند. گروه دوم، برعکس اند. کار می کنند که زندگی کنند. دیر و زود شدن و انضباط برایشان مهم نیست.

* گروه سومی هم داریم؟

کسانی که می توانند مدیریت زندگی برای کار و کار برای زندگی را دست بگیرند. این گروه، خیلی کم اند و موفق ترند. من عضو گروه اولم، اما دوست دارم به شرایط گروه سوم برسم.

* وقتی به برج میلاد آمدید که کار را تمام کنید، چه اتفاقاتی افتاد؟

وقتی که من و گروه من، برنامه فشرده زمانی را ارایه کردیم، همه می خندیدند! که گروهی پیدا شده که می خواهد ۵۸ درصد کار را در دو سال انجام بدهد! غیر قابل باور بود....

* چه بهانه هایی برای نشدن این کار می آوردند؟

این که تجربه دیگران، نشان می دهد که شدنی نیست، فکرش را هم نکن.

* این بهانه ها را، چطور مدیریت می کردید که تاثیر منفی رویتان نگذارد؟

وقتی دکل آنتن را بدون هلی کوپتر(کسی به ما هلی کوپتر نمی داد، تحریم بودیم) می خواستیم بالا ببریم، آن هم با ابتکار خودمان، افرادی که سن و سال دارتر از من بودند، محتاطانه عمل می کردند.

* نصیحتتان می کردند؟

غیر از این، برای من شرایط احتیاطی شدیدی هم می گذاشتند. ریسک بالا بود. من البته یک اعتقادی هم دارم: اگر نیت ما، صددرصد برای درست انجام دادن کاری باشد، اگر در درصدی از آن هم فکرش را نکرده باشیم، خودش درست می شود. واقعا اعتقاد دارم که خدا کمک می کند.

* مثال بزنید!

دکل آنتن، قطعه ای ۱۰۰ تنی بود. به صورت آونگ بود باید بالا می رفت. از پایین ول بود و مهار نشده بود. رفت بالا، دیگران گفتن دیگر کافی است و بالاتر نمی شود برد. من گفتم بالاتر. تا جایی بالا رفتیم که خیلی از دوستان با شک و ابهام کار را انجام می دادند. وقتی به مرحله ای رسید، گفتم کافی است. ۴۸ ساعت بعد، در اطراف تهران زلزله ای شد. اگر این کار را نکرده بودیم، تخریب شدیدی را در بالا داشتیم. یک هفته بابت بالا بردن این خواب نداشتم. همه می گفتند نکن و نبر و نن های زیاد دیگری. تنها کسی که ما را شارژ می کرد، دکتر قالیباف بود که آن هم شارژ دستوری بود.

* در روزهای تمام کردن این پروژه، کسی هم به شما روحیه می داد؟

مردم! روزی، داشتم بر می گشتم خانه. ۸ شب بود. پیرمردی را دیدم که با نوه اش داشت این جا را بالا می آمد. پرسید کجا می شود عکس گرفت. اهل شهرک غرب بود و فردا، می خواست برگردد آمریکا. ۷۸ ساله بود. نمی دانست زنده می ماند که دوباره به ایران برگردد یا نه. می خواست از این جا عکس بگیرد که به نوه هایش نشان بدهد و افتخار کند که زمانی که او زنده بوده، چنین کاری در ایران انجام شده! وقتی فهمید مسوولیت من چیست، تا ۱۱ شب با هم گپ زدیم. چنان مرا شارژ کرد که تا ماه ها انرِژی برای کارکردن داشتم. تجربه برج میلاد پیرم کرد، اما خوشحالم که تجربه درونی دیگری، به من بخشید.

* شما برای تمام کردن این برج، سختی ها و محدودیت های زیادی داشتید. تحریم بودیم و کلی مصالح و امکانات کم بود. می توانستید یک عالم بهانه های موجه بیاورید و کار را انجام ندهید. بهانه هایتان هم موجه باشد که بودجه نیست و امکانات نیست و مدیریت شهری همراهی نمی کند و .... اما این کار را نکردید. چرا؟

به خواطر پرستیژ حرفه ای خودم. خیلی از دوستان متخصصم با آمدن من به برج میلاد مخالف بودند....

* چرا؟

حمایت نمی شوی و بلندپروازی و زمین می خوری و .....

* پس بلند پرواز هم هستید؟

بله. می گفتن زمین می خوری و پرستیژ اجتماعی و حرفه ای تو هم ضربه می خورد. برای خودم هم خوشایند بود که کاری به این ابعاد را تمام کنم. مردم هم خسته شده بودند از دیرکرد این پروژه. البته به این راحتی ها هم نبود که بگوییم غیر ممکن ها، ممکن شدند. خیلی جاها هم پیش می آمد که ناامید می شدیم.

* بالاخره بخشی از مدیریت هم همین است دیگر. اگر قرار بود هیچ مشکلی نباشد و شمای مدیر، هیچ مساله ای را حل نکنید که دیگر مدیریت معنایی نداشت. این ناامیدی ها چطور بود؟

این نا امیدی ها، باعث اشتباه ماهم می شد. گروه ما، به بعضی از گروه ها اعتماد بیش از حدی می کرد که از این اعتماد خودش جواب نمی گرفت. دوباره از اول شروع می کردیم. خدا را شکر که همه این ها را گذراندیم.

* با چه نیرویی گذراندید؟

با هم افزایی ای که در مجموعه داشتیم. در همین شرکت، در سطح نیروها و مدیریت، کسانی را داریم که دقیقا خصوصیات ضد مرا دارند. اما وقتی که خوب نگاه می کنیم، می بینیم که همدیگر را تکمیل می کنیم. فکر کنم پروژه های بعدی، بتوانم از تجربه های اینجا استفاده کنم.

* قصد بازنشستگی دارید؟

بله، اما بازنشستگی دوره ای کوتاه دارد. به مدیریت پروژه ها خواهم پرداخت.

منبع: مجله موفقیت، شماره ۱۵۹، نیمه اول بهمن ۸۷

ویرایش شده توسط AL! REZA
لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
  • اضافه کردن...