داستان آهو و مار

[gh.m 40]

پیشنهاد می کنم این داستان و بخونید

نمی دونم چقدر این داستان مفیده فقط همیشه هیچکس لیاقت خوبی رو نداره

و همیشه سعی کنید بهترین راه را برای موفقیت انتخاب کنید

واقعا داستان جالبیه کمی عجیبه ولی یه جورای واقعی

روزی روزگاری در یه جنگل یه اتیش به شکل دایره ای برگهای خشکیده پاییزی رو می سوزانه

داخل این دایره یه مار اسیر شده و اتش مانع از ان می شود که خود راه نجات بده

در این هنگام یه اهو که یه عصا در دست داره از انجا رد می شه

مار ناچار از او کمک خواست. آهو با عصاش ان را از رو اتش به مار نزدیک می کنه

تا مار خود را به وسیله عصا نجات بده .

بعد از نجات مار توسط اهوی قصه ما . مار تصمیم می گیره او را نیش بزنه

اهو بهش می گه من که تو رو نجات دادم این پاداش منه . و از مار می خواد تا به سه نفر

ماجرا راتعریف کنند تا کدوم یک رای بیشتری می یاره که نیش بزنه یا نه ؟

به یه بزرسیدن و ماجرا رو به بزه می گن و بزه رای به نفع مار می ده

سراغ از یه درخت می گیرن و درخت نیز به مار رای می ده

مار دیگه تصمیم داره او را نیش و بکشه. اما آهو اسرار می کنه که از نفر سوم نیز بپرسن

اینبار به یه روباه می رسن ماجرا رو به روباه می گن . اما روباه می گه من خیلی متوجه حرفای شما ها نشدم

بیاین ببینم اول از کجا شروع شد . مار وآهواو را به محل دایره اتش که شعله وره می برن

روباه می گه خوب الان بگین ببینم ماجرا چه جوری بوده

آهو عصاش و از روی اتش به داخل دایره اتش قرار می ده و مار نیز از روی همان عصا

به همان شکل که نجات داد به درون دایره می ره . بعد می گن ماجرا از این قرار بوده

که من کمک خواستم و اونم ...........

روباه هم به مار می گه خوب الان شما جای اولی خودتون قرار گرفتین واهوشما هم همینطور

و به آهو می گه که از نجات دادن مار صرف نظر کنه و به دنبال زندگیش برسه

مارم که تو اتش سوخت چون قدر آهو که او را نجات داد ندونست

خوب نظر شما دوستان در مورد این داستان چی؟؟؟

ویرایش شده آگوست 18, 2010 توسط ghoochi.m

[سعید حسینی 12551]

درود

محمد جان جالب بود ولی یه ذره قدیمی بود .

ببین این مسئله بستگی داره به طرفی که داری بهش کمک میکنی . این دوره از زندگیها یه چیزی تو این مایه ها شده و اکثر مسائل و مشکلات به دلیل اعتماد به هم پیش میاد . ولی من اعتقاد دارم که برای کسی باید مرد که یه ذره بتونه برات تب کنه . الان دیگه دوره ای نیستش که اگر در خیابان تاریک گفت بچم مریضه و برسون منو واقعا نمیشه اعتماد کرد چون دقیقا با همین طرفند میشناسم کسی رو که خفتش کردن و چندین ضربه چاقو بهش زدن و ماشین و پولش رو دزدیدن .

محمد جان تو باید ببینی برای چه کسی داری محبت میکنی این مهمه .

مثلا تو خیابنون الکی به یه نفر پول بدی ایا میدونی پول تو رو در چه راهی خرج میکنه . ممکنه پول تو رو برداره بره یه چاقو بخره و همون روز تو شکم یه نفر فرو کنه اینجا کی مقصره ؟ نمیگم تو مقصری ولی خودت سهیمی . پستحقیق که به کی و چطور باید کمک کنی .

این اعتقاد شخصیه منه که شاید خیلیها قبول نداشته باشن . این مسئله قبلا و در گذشته چنین نبوده ولی به دلیل پیچیده شدن زندگی الان اینطور شده متاسفانه

[MaKenZi 362]

تنها چیزی که این داستان داره به نظر من افسوس خوردن هست.

لپ مطلب رو هم آقای حسینی گفت.

ویرایش شده آگوست 18, 2010 توسط MaKenZi

[ZeroWatt 15]

آدم عاقل که مار نجات نميده ،حالا باز يه کرمی ،آسکاريسی چيزی بود باز يه حرفی :)

[mahddi 284]

به نظر من این داستان اصلا جالب نیست و موجب خشکیدن مهر و محبت در جامعه میشه

آدم باید طرف مقابلشو بشناسه و بقول جناب zero watt (که مودشم با من یکی هست :) ) آدم عاقل که مار نجات نميده

[سعید حسینی 12551]

به نظر من این داستان اصلا جالب نیست و موجب خشکیدن مهر و محبت در جامعه میشه

آدم باید طرف مقابلشو بشناسه و بقول جناب zero watt (که مودشم با من یکی هست :) ) آدم عاقل که مار نجات نميده

بله قبول دارم یه جورایی دپرس کنندست ولی باید از اینجور چیزها پند گرفت