رفتن به مطلب

من ، تو ، او


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم

تو به مدرسه ميرفتي . به تو گفته بودند بايد دکتر شوي .

او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا ؟!

من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم.

تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود .

او هر روز بعد از مدرسه کنار خيابان آدامس ميفروخت !

معلم گفته بود انشا بنويسيد

موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است ، مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد!

تو نوشته بودي علم بهتر است ، شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي

او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود ، چون خودکارش روز قبل تمام شده بود !

معلم آن روز او را تنبيه کرد

بقيه بچه ها به او خنديدند

آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد

هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد

خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته

شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند

گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهارتوي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد

تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد

او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

سال هاي آخر دبيرستان بود

بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده

من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم.

تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد .

او اما نه انگيزه داشت نه پول . درس را رها کرد دنبال کار مي گشت

روزنا مه چاپ شده بود

هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم.

تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي .

او اما نامش در روزنامه بود . روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است .

تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به کناري انداختي .

او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه ، براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت

وقت گرفتن نتايج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم.

تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت .

او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود

جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند .

تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند .

او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند .

زندگي ادامه دارد

هيچ وقت پايان نمي گيرد

من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!

تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!

او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او

هيچگاه در کنار هم نبوديم

هيچگاه يکديگر را نشناختيم

اما من و تو اگر به جاي او بوديم

آخر داستان چگونه بود؟؟؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

مرسی محمد جان

جالبه به اینجور مطالب ادامه بده و فکر میکنم دوستان اگر بخوان بخونن چنین مطالبی رو حتما در وجودشون تغییر رو احساس میکنن و یا حداقل به خود شناسی میرسن .

تا وقتی که خودمون رو نشناسیم و ندونیم چی هستیم و چی میخوایم نمیتونیم بفهمیم که دیگری چی میخواد تا بهش ارائه بدید .

ولی دوستان , چقدر قشنگ میشد که " او " به خودش میومد و فقر رو نمی پذیرفت و کاری میکرد که "من" و " تو " بهش قبطه میخوردیم . میشه , مطمئنم میشه تست کردم , دیدم , تجربه کردن که میشه . پس یادتون باشه که میشه @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
  • اضافه کردن...