رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

با درود:

عشق امری است بس مهم ، زيرا برخلاف ساير امور، سر و كاری با خوشبختی و بدبختی فرد حاضر ندارد ؛ عشق بايد هستی و ماهيت ويژه ی بشر آينده را تامين كند. ( آرتور شوپناور )

شجاعت در آن نيست كه انسان خطر را نبيند ، بلكه در اين است كه خطر را ببيند و بر آن غلبه كند. ( ديشتر )

گريه كردن هم دل خوش می خواهد. ( مثل فارسی )

_____________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

پیرترین کاربر ف ی س بوک

مادربزرگ ۱۰۳ ساله اهل تنبی در انگلستان ، لیلیان لاو ( Lillian Lowe ) پیرترین کاربر ف ی س بوک است.

وی با آی پد خود به ف ی س بوک می رود تا با دوستان و خانواده اش در تماس باشد،او همچنین ۳۴ دوست در شبکه های اجتماعی دارد که نتیجه ۱۰ ساله وی ، کیلی لاو فعال ترین دوست اینترنتی وی می باشد.

خانم لاو روز غرق شدن کشتی تایتانیک را در سال ۱۹۱۲ به یاد می آورد همچنین زمانی که به مدرسه می رفت جنگ جهانی اول شروع شد.

لیلیان لاو میگوید : من آی پد خود را خیلی دوست دارم آی پد یک وسیله شگفت انگیز است برای برقراری ارتباط با دوستان و آشنایان خود و من آن را به تمام پدربزرگ ها و مادربزرگ ها سفارش می کنم .

وی به مدرسه می رفت که جنگ جهانی اول شروع شد و هنگامی که ۱۲ ساله بود یک رادیو در خانه داشت.خانم لاو میگوید:من فکر میکنم ، همه چیز در زمان من اختراع شده است.

استیو نوه وی می گوید:چیزی که در مورد مادربزرگم بسیار جالب هست این است که وی از یادگیری نمی ترسد و همیشه مایل است چیزهای تازه ای یاد بگیرد و این برای ما یک الگو می باشد.

منبع

ویرایش شده توسط maxel134
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

وقتی مديران قبل از كاركنان سر كارشان حاضر شوند و بعد از آنها محل كارشان را ترک كنند ، رهبريشان مورد پسند واقع می شود. ( پرمود بترا )

برای اينكه از مغزتان استفاده كنيد ، نيازی به اين نيست كه نابغه باشيد ، كافی است از ذهنی كه خداوند به شما ارزانی كرده ، استفاده كنيد. ( جان ماكسول )

هنگامی كه خوشی بنا به دليلی باشد ، پايدار نخواهد بود ، اگر خوشی بنا به هيچ دليلی نباشد ، پايدار و برای هميشه می ماند. (اشو)

_______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

با سلام خدمت دوستان:

خداوند وقتی میخواهد به یکی از بنده هایش فضیلتی بزرگ عطا کند به آن سه چیز میدهد.

1-او را کم حرف میکند.

2-او را کم غذا میکند.

3-او را کم خواب میکند.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

زناشويی عبارت است از سه هفته آشنايی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل.

فداكاری در راه وطن از همه دانش ها باارزش تر است . ( ناپلئون بناپارت )

چه بسيار گردن كشانی كه به آنی دچار زبونی شدند. ( اُرد بزرگ )

__________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

درود دوستان خوبم

در گذشته داستانهايي در اين تاپيك گذاشته ميشد كه باعث تغيي افكار ميشد و واقعا عالي بود و چند وقتي كه چنين داستانهاي كوتاهي رو نميبينم و واقعا دلم تنگ شده و نياز به پند و اندرز دارم شديدا :o ;) :) :)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.

ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.

بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!

ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.

و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست

بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،

درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.

در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟

مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!

گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

بودا به دهي سفر کرد .

زني که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وي باشد .

بودا پذيرفت و مهياي رفتن به خانه‌ي زن شد .

کدخداي دهکده هراسان خود را به بودا رسانيد و گفت :

«اين زن، هرزه است به خانه‌ي او نرويد »

بودا به کدخدا گفت :

« يکي از دستانت را به من بده»

کدخدا تعجب کرد و يکي از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت :

«حالا کف بزن» کدخدا بيشتر تعجب کرد و گفت: « هيچ کس نمي‌تواند با يک دست کف بزند»

بودا لبخندي زد و پاسخ داد :

هيچ زني نيز نمي تواند به تنهايي بد و هرزه باشد، مگر اين که مردان دهکده نيز هرزه باشند .

بنابراين مردان و پول‌هايشان است که از اين زن، زني هرزه ساخته‌اند .

برو و به جاي نگراني براي من نگران خودت و ديگر مردان دهکده ات باش.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سراسیمه و نگران از خواب بیدار شدم. لحظه ای از ذهنم گذشت كه می باید سر

ساعت شش و نیم از خانه بیرون بروم تا در جلسه مهمی كه آن روز برگزار می شد،

شركت كنم. از فرط خستگی پشت سر هم خمیازه می كشیدم و به شدت كسل

بودم. به آرامی سرم را چرخاندم و با چشمان نیمه باز، از پنجره بیرون را نگاه كردم.

هوا گرگ و میش بود. وحشتزده از تختخواب بیرون پریدم و چراغ را روشن كردم. صدای

تك تك ساعت رومیزی، توجهم را به خود جلب كرد، اما عقربه ساعت، روی چهار و

بیست دقیقه درجا می زد. زیر لب گفتم:

- پس واسه اینه كه زنگ نزد!

بی اختیار نگاهم چرخید و روی صفحه ساعت بزرگ دیواری، ایستاد. هر دو عقربه آن

هم روی عدد دوازده متوقف مانده بود. تازه یادم آمد كه از هفته پیش، خوابیده است.

یك آن، به یاد ساعت بزرگی افتادم كه وسط میدان نزدیك خانه ام بود. به سرعت كنار

پنجره رفتم و از دور، زمان را خواندم. پنج و چهل دقیقه.

شادی ملایمی به من دست داد و خیالم راحت شد. هرچند كه این شادی و آسودگی

چندان دوام نیاورد، چون به یاد كاسب محل افتادم كه سه روز پیش گفته بود:

- این ساعت هم همیشه خدا عقبه! كسی نمیدونه چرا نمیان درستش كنن؟

ترس بر وجودم سایه انداخت و لحظه ای احساس درماندگی كردم. ناگهان فكری به

ذهنم رسید:

- ساعت گویا! این دیگه ردخور نداره!

بی درنگ گوشی تلفن را برداشتم و با دقت شماره گرفتم اما با شگفتی تمام، با این

پیام ناگوار روبرو شدم:

- به علت كابل برگردان، تا اطلاع ثانوی، برقراری تماس امكان پذیر نمی باشد.

گوشی را گذاشتم، چراغ را خاموش كردم و دوباره به رختخواب بازگشتم.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل

مردم را ببيند خودش را در جايي مخٿي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تٿاوت از

كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد

. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر

نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.

بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار

داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن

سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي

تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند

زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است

او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است ، همان پول گلدان ساده را مي گيري؟

فروشنده گفت: من هنرمندم .

قيمت گلداني را كه ساخته ام مي گيرم. زيبايي رايگان است

مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند

پدر و مادر مي ترسيدند ساكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار ساكي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند .

ساكي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو ، به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود . ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد : « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! »

راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد . سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند ، برآشفته شد ، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند !

راهب به آرامی گفت : « خشم تو نشانه ای از جهنم است . »

سامورایی با این حرف آرام شد ، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد .

آنگاه راهب گفت : « این هم نشانه بهشت ! »:)

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم هی میگفت علی‌جان تویی، هی میگفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت رضا جان تویی مادر، میگفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد 00020461.gif

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :

- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :

- بله، شما چه عقیده ای دارید؟

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:

«همسر تو گوژپشت خواهد بود»

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن»

فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.

او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.

0002030B.gif

لینک به دیدگاه
Share on other sites

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.

و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست

بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،

درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.

در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...

:o ;) =D> =D> همه داستنها عالي بودن ولي اين يكي ادمو تكون ميده ، اون هم بد جور :) :)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

مردی كه دارای عزمی نيرومند و اخلاقی متين است ، هرگز فضيلت اخلاقی خود را فدای هوس های زندگی نمی كند ، آری مردانی در اين جهان زندگی كرده اند كه برای تكميل و حفظ فضايل اخلاقی ، جسم و جان خود را فدا ساخته اند. ( كنفسيوس )

بگذار از انسان هايی كه ما را شاد می سازند ، قدردانی كنيم ، آنها باغبانانی دوست داشتنی هستند كه روح ما را شكوفا می سازند. ( مارسل پروست )

تنها كسی كه می تواند شما را در رسيدن به روياها و آرزوهايتان‏ كمک كند ، خودتان هستيد ، وقتی اين نكته را خوب بفهميد و آنرا بپذيريد ، ديگر هيچ چيز و هيچ كس نمیتواند سد راه موفقيت شما بشود. (ويلزر ويتنى )

____________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

كافرى ، غلامى مسلمان داشت . غلام به دین و آیین خود سخت پایبند بود و كافر، او را منعى نمى كرد . روزى سحرگاه ، غلام را گفت : طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . در راه به مسجدى رسیدند. غلام گفت :اى خواجه !اجازت مى فرمایى كه به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم . خواجه گفت : برو؛ ولى چون نمازت را خواندى ، به سرعت باز گرد. من همین جا مى ایستم و تو را انتظار مى كشم .

نماز در مسجد پایان یافت . امام جماعت و همه نمازگزاران یك یك بیرون آمدند . اما خواجه هر چه مى گشت ، غلام خود را در میان آن ها نمى یافت . مدتى صبر كرد؛ پس بانگ زد كه اى غلام بیرون آى . گفت : نمى گذارند كه بیرون آیم . چون كار از حد گذشت . خواجه سر در مسجد كرد تا ببیند كه كیست كه غلامش را گرفته و نمى گذارد كه بیرون آید . در مسجد، جز كفشى و سایه یك كس ، چیزى ندید . از همان جا فریاد زد: آخر كیست كه نمى گذارد تو بیرون آیى . غلام با لبخند گفت : همان كس كه تو را نمى گذارد كه به داخل آیى

لینک به دیدگاه
Share on other sites

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می‌پرسند:

Winter is hard on you before

«آیا زمستان سختی در پیش است؟»

رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»

بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد»…

پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند

و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:

«شما نظر قبلیتون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»

رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.

بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!

رییس: «از کجا می دونید؟»

>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!

========

خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم

ویرایش شده توسط maxel134
لینک به دیدگاه
Share on other sites

داستان کوتاه ازدواج

دانایی را پرسیدند: چه وقت برای ازدواج پایدار مناسب است؟

دانا گفت: زمانی که شخص توانا شود!

پرسیدند: توانا از لحاظ مالی؟

جواب داد: نی!

گفتند: توانا از لحاظ جسمی؟

گفت: نی! پرسیدند:

توانا از لحاظ فکری؟ ... جواب داد: نی!

پرسیدند: خود بگو که ما را در این امر دیگر چیزی نیست!

دانا گفت: زمانی یک شخص می تواند ازدواج پایدار نماید که اگر تا دیروز نانی را به تنهایی می خورد امروز بتواند آن را با دیگری نصف نماید بدون آنکه اندکی از این مسئله ناراحت گردد!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

داستان کوتاه

شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید :

می خواهم از كوهی بلند بالا روم می توانی نزدیكترین راه را به من نشان دهی؟

بهلول جواب داد: نزدیكترین و آسانترین راه : نرفتن بالای كوه است

ویرایش شده توسط maxel134
لینک به دیدگاه
Share on other sites

ابلهی می خواست بر اسب سوار شود . پای راست بر رکاب گذاشت و بالا رفت . ناگزیر ، رویش یه طرف پشت اسب قرار گرفت . اندکی رفت تا به جماعتی رسید . گفتند :

" چرا واژگونه بر اسب نشسته ای ؟ ! "

گفت :

" من درست نشسته ام . این اسب از کره گی بر عکس بوده است ! "

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

چنان باش كه بتوانی به هر كس بگويی : مثل من رفتار كن. ( ایمانوئل کانت )

اعضای هر تيمی هميشه ستايشگر بازيكنی هستند كه بتواند به آنها كمک كند تا به سطح جديدی برسند. ( جان ماكسول )

از آهسته رفتن نترس ، از بی حركت ايستادن بترس. ( مثل چينی )

_______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

بی صبری ، شخص را از هيچ رنجی نمی رهاند ، بلكه درد جديدی را برای از پا در آوردن او به وجود می آورد. ( افلاطون )

شجاعت ، انجام كاری است كه از آن بترسيد . اگر ترس نباشد ، شجاعت معنايی ندارد. ( ادی رايكنبكر )

بدگويی حسود دليل برتری شماست.( تن )

_____________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

با صبر و بردباری ، برگ توت تبديل به پيراهن ابريشمی می شود. ( مثل چينی )

هيچ كس موفق نمی شود ، مگر اينكه كار خود را دوست داشته باشد . ( ديويد سارنوف )

آنان كه می خواهند خوب زندگی كنند بايد به حقيقت نزديک شوند ؛ زيرا پس از نيل به مقام حقيقت يابی است كه دست از غم و اندوه دنيا برمی دارند. (افلاطون )

_______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...