رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

و عشق آغاز شد

یه روزی آقای کلاغ ، به قول بعضیا زاغ رو دوچرخه پا می‌زد ، رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید ، صدای خوبی شنید نگاهی کرد به بالا ، صاحب صدا رو دید یه قناری بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ وقتی جیک جیکو می‌کرد ، آب می‌کردش دل سنگ

قلب زاغ تکونی خورد ، قناری عقلشو برد توی فکر قناری ، تا دو روز غذا نخورد

روز سوم کلاغه ،‌رفتش پیش قناری گفتش عزیزم سلام ، اومدم خواستگاری

نگاهی کرد قناری ، بالا و پایین، راست و چپ پوزخندی زد به کلاغ ، گفتش که عجب! عجب منقار من قلمی ، منقار تو بیست وجب واسه جی زنت بشم؟ مغز من نکرده تب کلاغه دلش شیکست ، ولی دید یه راهی هست برای سفر به شهر ، بار و بندیلش رو بست یه مدت از کلاغه ، هیچ کجا خبر نبود وقتی برگشت به خونه ، از نوکش اثر نبود داده بود عمل کنن ، منقار درازشو فکر کرد این بار مر‌خره ، قناریه نازشو

باز کلاغ دلش شیکست ، نگاه کرد به سر و دست آره خب، سیاه بودش! اینجوری بوده و هست دوباره یه فکری کرد ، رنگ مو تهیه کرد خودشو از سر تا پا ، رفت و کردش زرد زرد رفتش و گفت: قناری! اومدم خواستگاری شدم عینهو خودت ، بگو که دوسم داری اخمای قناریه ، دوباره رتفش تو هم! کله‌مو نگاه بکن ، گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت ، وای که هست خیلی کم فردا روزی تاس می‌شی! زندگی‌مون میشه غم کلاغ رفتش خونه نگاه کرد به آیینه نکنه خدا جونم ! سرنوشت من اینه؟

ولی نا امید نشد ، رفت تو فکر کلاگیس گذاشت اونو رو سرش ، تفی کرد با دو تا لیس کلاه گیسه چسبیدش ، خیلی محکم و تمیز روی کله‌ی کلاغ ، نمی‌خورد حتی لیز

نگاه که خوب می‌کنم ، می‌بینم گردنتو یه جورایی درازه ، نمی‌شم من زن تو کلاغه رفتشو من ، نمی‌دونم چی جوری وقتی اومدش ولی ، گردنش بود اینجوری

خجالت نمی‌کشی؟ واسه گوشتای شیکم!؟ دوست دارم شوهر من ، باشه پیمناست دست کم! دیگه از فردا کلاغ ، حسابی رفت تو رژیم می‌کردش بدنسازی ، بارفیکس و دمبل و سیم بعدش هم می‌رفت تو پارک ، می‌دویید راهای دور آره این کلاغ ما ،‌خیلی خیلی بود صبور

واسه ریختن عرق ، می‌کردش طناب‌بازی ولی از روند کار ، نبودش خیلی راضی پا شدی رفتش به شهر ، دنبال دکتر خوب دو هفته بستری شد ، که بشه یه تیکه چوب قرصای جور و واجور ، رژیمای رنگارنگ تمرینهای ورزشی ، لباسای کیپ تنگ آخرش اومد رو فرم ، هیکل و وزن کلاغ با هزار تا آرزو ، اومدش به سمت باغ

وقتی از دور میومد ، شنیدش صدای ساز تنبک و تنبور و دف ، شادی و رقص و آواز دل زاغه هری ریخت ! نکنه قناریه؟ شایدم عروسی بازای شکاریه

دیدش ای وای قناری ، پوشیده رخت عروس یعنی دامادش کیه؟ طاووسه یا که خروس؟ هی کی هست لابد تو تیپ ، حرف اولو می‌زنه! توی هیکل و صورت ،‌ صد برابر منه کلاغه رفتشو دید ، شوهر قناری رو شوکه شد ، نمی‌دونست، چیز اصل کاری رو! می‌دونین مشکل کار ، از همون اول چی بود؟ کلاغه دوچرخه داشت ،‌صاحب بي ام وِ نبود

sigh.gif یه چی شبیه ماجرای 86 من / @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

واقعا عالی بود

دستت درد نکنه

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

دعای کوروش

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند

و ایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار.

بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟

فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی ... انبارهای اذوقه وغلات می سازیم

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم

گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم

و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند...

تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!

وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :

من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است

لینک به دیدگاه
Share on other sites

الفبای درد از لبم می تراود

نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد

سه حرف است مضمون سی پاره ی دل

الف ، لام ، میم. از لبم می تراود

چنان گرم هذیان عشقم که آتش

به جای عرق از تبم می تراود

ز دل بر لبم تا دعایی بر آید

اجابت ز هر یاربم می تراود

ز دین ریا بی نیازم ، بنازم

به کفری که از مذهبم می تراود

لینک به دیدگاه
Share on other sites

هزار خواهش و آیا

هزار پرسش و اما

هزار چون و هزاران چرای بی زیرا

هزار بود و نبود

هزار شاید و باید

هزار باد و مباد

هزار کار نکرده

هزار کاش و اگر

هزار بار نبرده

هزار پوک و مگر

هزار بار همیشه

هزار بار هنوز ...

مگر تو ای همه هرگز

مگر تو ای همه هیچ

مگر تو نقطه ی پایان

بر این هزار خط ناتمام بگذاری

مگر تو ای دم آخر

در این میانه تو

سنگ تمام بگذاری

قيصر امين پور(استاد)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

جملات فوق العاده ارزشمند و تفکر بر انگیز

یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد

یك گل میتواند بهار را بیاورد

یك درخت می تواند آغاز یك جنگل باشد

یك پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد

یك لبخند میتواند سرآغاز یك دوستی باشد

یك دست دادن روح انسان را بزرگ میكند

یك ستاره میتواند كشتی را در دریا راهنمایی كند

یك سخن می تواند چارچوب هدف را مشخص كند

یك پرتو كوچك آفتاب میتواند اتاقی را روشن كند

یك شمع میتواند تاریكی را از میان ببرد

یك خنده میتواند افسردگی را محو كند

یك امید روحیه را بالا می برد

یك دست دادن نگرانی شما را مشخص میكند

یك سخن میتواند دانش شما را افزایش دهد

یك قلب میتواند حقیقت را تشخیص دهد

یك زندگی میتواند متفاوت باشد

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زيبای اون خيره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به اين مساله نميکرد .

آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زمانی هيچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلی خوبی داشتيم " ، و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلی فرا رسيد ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلی ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشی دنيا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جديدی شد. با مرد ديگه ای ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوری فکر نمی کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

سالهای خيلی زيادی گذشت . به تابوتی نگاه ميکنم که دختری که من رو داداشی خودش ميدونست توی اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختری که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من يه داداشی باشه. من عاشقش هستم.

اما .... من خجالتی ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش اين کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گريه !

اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

5 جملۀ خوب و 7 جملۀ بد ، برای کودکان

1 - خـودت تـصـمـیم بگیر:

کودک و دوستش در اتاق مشغول بازی هستند. سر و صدای آنها باعث اذیت و آزار شماست، بهتر است بگویید: "بچه ها تصمیم بگیرید یا بی سر و صدا بازی کنید، یا از اتاق خارج شوید." اگر بعد از ۵ دقیقه هنوز سر و صدا ادامه داشت، بگویید: "خوب می بینم تصمیم گرفتید که از اتاق بیرون بروید." این جمله، شما را از داشتن نقش منفی نجات می دهد، زیرا آنها می دانند این تصمیم آنها بوده که منجر به این نتیجه شده است. به این ترتیب کودک مسئول عمل خودش است.

2 - من تو را دوست دارم ولی این کار تو را نمی پسندم:

اگر می خواهید لفظی را به کودک بیاموزید، کار خوب و بد را برایش مشخص کنید. به او بیاموزید ما کار خوب و کار بد داریم ، نه بچه خوب و بچه بد. هدف از وضع قوانین، آموزش رفتارهای مناسب است نه تنبیه کودک. اگر چه به رفتار ناپسند او اعتراض می کنید ولی محبت خود را به او قطع نمی کنید.

3 - از تو می خواهم مشکل مرا حل کنی:

اگر کودک کاری را انجام می دهد که باعث رنجش شماست، به او بگویید که دچار مشکل شده اید. مثلا ً به او بگویید: "صدای بلند تلویزیون باعث می شود دچار سردرد شوم" و ازاو بخواهید در حل مشکل به شما کمک کند. در این صورت او که خود را دشمن شما نمی بیند خود را موظف می داند کاری انجام ندهد که برای شما مشکل آفرین باشد. اگر به رضایت خاطر شما اهمیت دهد، رفتار بد را خاتمه خواهد داد.

4 - احساس تو را درک می کنم:

وقتی کودک عصبانی است جملاتی را به کار می برد تا دیگران را متوجه احساس خود کند. مثلا ً می گوید: "از تو متنفرم" یا "خیلی بدی." این تنها جملاتی است که همه ذهن او را پرکرده. شما می توانید به او کمک کنید تا جمله مناسب را به کار ببرد.

5 - "آیا دوستت چیزی گفته که واقعیت ندارد و تو عصبانی شده ای؟:

" افراد متفاوت، نـیازهای متفاوتی دارند. اغلب کودکان در اعتراض به والدین می گویند: "عدالت را رعایت کنید و منصف باشید" و این جملات زمانی مطرح می شوند که کودک می خواهد وسیله خاصی برایش تهیه شود؛ صرفاً به این دلیل که برای برادرش تهیه شده است. باید به کودکان بیاموزیم "انصاف و عدالت این است که هر فرد، هر چه را نیاز دارد تهیه کند. اگر شما به عینک نیاز داری و خواهرت به کفش، هر کدام وسایل مورد نیاز خود را خریداری خواهید کرد و این است اجرای عدالت. گمان نمی کنم زمانی که خواهر شما به عفونت گوش مبتلاست و آنتی بیوتیک مصرف می کند لازم باشد شما هم آنتی بیوتیک مصرف کنی"!

7 جمله ناخوشایند برای کودکان

1 - مناسب سن خودت رفتار کن!

گاه والدین به رفتار کودک انتقاد می کنند، زیرا آن رفتار تأثیر بدی بر بزرگترها داشته است. در صورتی که رفتار کودک، نشان دهنده احساس درونی اوست و والدین وظیفه دارند احساس کودک را درک کنند. کودک ۶ ساله ای که نمی داند چه می خواهد و گریه می کند ، یا کودک ۴ساله ای که از محدود شدن در صندلی اتومبیل ناراحت است و گریه می کند ، هر دو متناسب سنشان عمل می کنند؛ اگر چه ما انتظار داریم رفتار آنها ما را آزار ندهد. به جای اینکه به کودک بگویید "مناسب سن خودت عمل کن" بگویید: "به نظر می رسد خیلی عصبانی هستی"، "می دانم وقتی چنین اتفاقی برایت افتاده بسیار ناراحت شده ای" این جملات به کودک آرامش می دهد و شرایط را قابل تحمل خواهد کرد.

2 - شوخی کردم:

دست انداختن کودک اگر چه ظاهراً شرایط را شاد می کند ولی در واقع به شدت مخرب است. هنگامی که کودک عصبانی است، خندیدن به او باعث می شود احساس بدتری پیدا کند. شما به عنوان والدین کودک وظیفه دارید او را حمایت کنید نه اینکه باعث اذیت و آزار او شوید. اگر چنین منظوری ندارید هنگامی که کودک ناراحت است شاد نباشید.

3 - چـرا مـثـل ... نـیستی؟

با مقایسه کـودکـان، آنـهـا احـسـاس مـی کـنـنـد در مرتبه پایین تری قرار گرفته اند و این راه مناسبی برای وا داشتن آنها به فعالیت نیست. زمانی که کودک خود را پایین تر از دیگری احساس کند ، روحیه خود را می بازد و دست از فعالیت خواهد کشید. شما باید ضعف و قوت کودکان را بپذیرید و آنها را بر اصلاح رفتار خودشان تشویق کنید.

4 - ندو و گرنه می افتی!

علی رغم تمام توجه شما به محافظت از کودک، به کار بردن این نوع جملات باعث می شود کودک بیفتد، زیرا به او القا می کنید منتظرید که او به زمین بخورد و این برای کودکی که تلاش می کند مستقل باشد بسیار مضر است. بهتر است در این موارد بگویید: "قبل از دویدن از محکم بودن بند کفش هایت مطمئن باش." در این صورت شما در مورد اشکال کفش صحبت کرده اید نه ناتوانی کودک.

5 - چیبهت گفتم؟

چرا سوالی را می پرسید که خودتان جواب را می دانید؟ انتظار دارید کودک چه پاسخی بدهد؟ وقتی می پرسید: لباست را کجا پرتاب کردی؟ لبخندی موذیانه می زند و می گذرد. اگر از رفتار او رنجیده اید بگویید: "من متاسفم که مجبورم برای بار سوم تکرار کنم که لباست را روی چوب لباسی آویزان کن."

6 - به تو قول می دهم که ... :

به کودکان باید نه وعده داد و نه وعده از آنها گرفت. روابط ما با فرزندانمان باید بر اساس اعتماد و اطمینان باشد.

وقتی پدر و یا مادر برای تأیید گفته خود مجبور است وعده بدهد، یعنی دارد اقرار می کند که "وعده داده نشده اش" اعتبار ندارد و قابل اعتماد نیست. وعده ها باعث می شوند که توقعات غیرواقعی در کودکان به وجود بیاید. وقتی به کودک وعده داده می شودکه او رابه باغ وحش ببرند، او آن وعده را یک تعهد به حساب می آورد و فکر می کند که براساس این تعهد، در روز موعود نه باران خواهد بارید، نه اتومبیل عیب و ایرادی پیداخواهد کرد و نه خود او مریض خواهد شد.

از طرفی نباید از کودکان وعده گرفت که درآینده رفتاری خوب داشته باشند یا رفتار بدشان را اصلاح کنند. وقتی کودک وعده ای ناخواسته می دهد، وعده ای که متعلق به خود او نیست، در واقع چکی بانکی می کشد که در آن بانک اصلاً حساب ندارد. ما نباید مشوق و محرک این قبیل اعمال فریب آمیز باشیم.

7 - آخر چند بار باید یک چیز را تکرار کنم؟

پدر یا مادری که در استفاده از سخنان نیشدار و طعنه آمیز استعداد ذاتی دارد، خطر و تهدیدی جدی برای سلامت روانی کودک به حساب می آید. این پدر یا مادر جادوگری است که از واژه ها استفاده می کند و با بیان این واژه ها، مانعی در برابر ایجاد ارتباط موثر برقرار می کند و مانع از پدید آمدن رابطه ای مثبت بین پدرومادر با کودک می شود. " آخر چند بار باید یک چیز را تکرار کنم ؟ مگر تو کری ؟ پس چرا گوشت به من نیست؟ ..."

این پدرو مادرها شاید ندانند که سخنان طعنه آمیز و کنایه دار جملاتی هستند که برخوردی متقابل طلب می کنند. این پدر و یا مادر آگاه نیست که با این اظهار نظرهای توهین آمیز، کودک را تحریک کرده و ذهن او را از نقشه های خیالی انتقام، پر می سازد ودر نتیجه باعث مسدود شدن راه ارتباطی بین خود او و کودکش می شود.

منبع : asriran

با تشکر...

ویرایش شده توسط LEE
لینک به دیدگاه
Share on other sites

درود

وقتی دلم بخواد موهای تنم سیخ بشه یه سری به این تاپیک میزنم و واقعا داستنهای کوتاه و پند امیز شما دوستان تاثیر گذاره و بارها شده که همین داستانها رو در محافل دوستان تعریف کردم . واقعا همگی لذت بردن . بهتون خسته نباشید میگم و ما رو فراموش نکنید . ;)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد. شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است. بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر.

خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.

اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ. جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است. و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا می نشینند. بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبی شان دست از بازی می کشند. و بعضی چنان فریفته این بازی اند و چنان سرگرم، که گمان نمی برند بازی ای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر.

و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بی کار آویخته بر دیوار.

هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادی ای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی.

اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده می شوند و آماده.

و آن کس که به نیکویی از عهده بازی با شمشیرهای چوبی برآید، کم کم سزاوار آن می شود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛ بُرنده و برهنه. و آن گاه است که خدا خود به میدان می آید تا حریف، عاشق شود و همبازی اش. و آن که با خدا شمشیربازی می کند، می داند که هرگز نخواهد برد. او برای باختن آمده است. اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند. و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ، زیر چکاچک رقص این شمشیر.

و عاشقان می دانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا.

برداشتی از این بیت مثنوی

عشقی که بر انسان بُوَد، شمشیر چوبین آن بُوَد

آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

لینک به دیدگاه
Share on other sites

معجزه ریاضی قرآن !

04339acf62a9787f83a17093360ba7dd.jpg

هر فرد نامسلمان منصفی با خواندن مطالب زیر ایمان می آورد که قرآن کلام خدا است .

چه رسد به افرادی که مسلمان هستند.

جمله ”بسم الله الرحمن الرحیم“ ۱۹ حرف است، و در آیه ۷۴:۳۰ سوره مدثر آمده است که نگهبانان جهنم ۱۹ فرشته هستند

و هر کس که بگوید قرآن سخن انسان است خداوند او را وارد جهنمی میکند که ۱۹ فرشته نگهبان آن هستند.

ما میدانیم که عدد ۱۹ عدد اول ( prime number ) است. عدد اول عددی است که فقط بر خودش و بر یک قابل تقسیم باشد.

افراد مختلفی در گذشته و حال سعی کرده اند که به رمزهای معجزات ریاضی قرآن پی ببرند.

در گذشته، یکی از این افراد پیگیری های زیادی در این مورد انجام داد و به موفقیت های زیادی “در این مورد” رسید.

در سالهای اخیرآقای کورش جم ‌نشان که در زمان حاضر در تهران زندگی میکند با یک ماشین حساب کوچک به نتیجه‌ای رسید

که شما میتوانید آن را امتحان کنید. او شماره هر سوره را با تعداد آیات آن بصورت زیر جمع کرد:

جمع تعداد آیه شماره سورهزوج۸=۷+۱زوج۲۸۸=۲۸۶+۲فرد۲۰۳=۲۰۰+۳زوج۱۸۰=۱۷۶+۴فرد۱۲۵=۱۲۰+۵ زوج۱۱۸=۵+۱۱۳زوج۱۲۰=۶+۱۱۴

جمع زوج هاجمع فردها جمع آیه ها جمع سوره ها ۶۲۳۶ ۶۵۵۵ 6236 6555

قابل توجه است که تعداد زوج‌ها ۵۷ عدد و فردها نیز به همان تعداد یعنی ۵۷ عدد میباشد که این خود به تنهائی یک معجزه است.

اما معجزه دیگر اینست که اگر حاصل جمع‌های زوج را با هم جمع کنیم ۶۲۳۶ بدست می ‌آید که مساوی است با تعداد کل آیه‌های قرآن.

و معجزه دیگر اینکه اگر حاصل جمع‌های فرد را با هم جمع کنیم ۶۵۵۵ بدست میاید که مساوی است با جمع کل شماره سوره‌های قرآن.

و معجزه دیگر اینکه اگر رقم‌های ۶۵۵۵ را با رقم‌های ۶۲۳۶ جمع کنیم، عدد ۳۸ بدست میآید که خود ضریب ۱۹ دارد:

۲ X 19 = ۳۸ = (۶+۲+۳+۶) + (۵+۵+۵+۶)

همانطور که تعداد سوره‌های قرآن ضریب ۱۹ دارد: ۶ X 19 = ۱۱۴

لطفا توجه کنید که اگر تعداد آیه‌های قرآن را کم یا زیاد کنیم یا فقط جای سوره‌ها را با هم عوض کنیم

دیگر چنین روابطی وجود نخواهد داشت،

و این نشان دهنده اینست که تعداد آیات قرآن همین اندازه و ترتیب سوره‌ها نیز به همین ترتیب بوده

و در نتیجه قرآن نمیتواند کار دست انسان باشد.

آقای عبدالله اریک متوجه شدند که

در چهار کلمه ”بسم” و ”الله” و ”الرحمن” و ”الرحیم“ ۱۸ رابطه ریاضی وجود دارد.

و یک رابطه دیگر را آقای مهندس جواد رحمانی بدست آورده اند که روی هم ۱۹ رابطه میشود.

که با محاسبه ارزشهای عددی حروف الفبای عربی (که در قدیم به آن ابجد میگفتند) به آن رسید.

حروف ابجد ۲۸ حرف عربی را نشان میدهد که بترتیب از یک تا هزار بترتیب زیر شماره گذاری شده:

ارزشهای عددی حروف ابجد

ا = ۱ک = ۲۰ق = ۱۰۰ب = ۲ل = ۳۰ر = ۲۰۰ج = ۳م = ۴۰ش = ۳۰۰د = ۴ن = ۵۰ت = ۴۰۰ه = ۵س = ۶۰ث = ۵۰۰و = ۶ع = ۷۰خ = ۶۰۰ز = ۷ف = ۸۰ذ = ۷۰۰ح = ۸ص = ۹۰ض = ۸۰۰ط = ۹ ظ = ۹۰۰ی = ۱۰ غ =۱۰۰۰

لازم به تذکر است که این ارزشهای عددی حروف الفبای عربی

مانند ارزشهای عددی حروف لاتین (Roman Numerals) قرن‌هاست که مورد استفاده بوده است.

19 حرف بسم الله الرحمن الرحیم و ارزشهای ابجدی مربوطه:

شماره حرفعربیارزش ابجدیبسم۱ب۲ 2س۶۰ 3م۴۰

4ا۱الله۵ل۳۰ 6ل۳۰ 7ه۵

8ا۱الرحمن۹ل۳۰ 10ر۲۰۰ 11ح۸ 12م۴۰ 13ن۵۰

14ا۱الرحیم۱۵ل۳۰ 16ر۲۰۰ 17ح۸ 18ی۱۰ 19م۴۰

معجزه ریاضی ”بسم الله الرحمن الرحیم“

چهار کلمه و ۱۹ حرف ( بسم الله الرحمن الرحیم ) چنان با یکدیگر، بنابر یک سیستم ریاضی متشکل گردیده است

که با دانش و احساس بشری غیر قابل انجام میباشد. این سیستم قابل تعمق، بر اساس ارزشهای ابجدی این حروف بدست میاید

که اطلاعات مورد نیاز برای شرح آن بطور خلاصه در زیر نشان داده شده است.

چهار کلمه ”بسم الله الرحمن الرحیم“ شماره حروف عربی هر کلمه و ارزشهای ابجدی آنها:

شماره کلماتتعداد حروفارزشهای ابجدیجمع ارزشها۱ ب س م۳۲/۶۰/۴۰۱۰۲۲ ا ل ل ه۴۱/۳۰/۳۰/۵۶۶۳ ا ل رح م ن۶۱/۳۰/۲۰۰/۸/۴۰/۵۰۳۲۹۴ ا ل ر ح ی م۶۱/۳۰/۲۰۰/۸/۱۰/۴۰۲۸۹ جمع ۱۹ جمع ارزشها ۷۸۶

1- بسم الله الرحمن الرحیم ۱۹ حرف است.

۲- اگر شماره ترتیب هر کلمه را بنویسیم، بعد از هر شماره تعداد حروف آن را بنویسیم

عدد ۱۳۲۴۳۶۴۶ بدست میاید که قابل قسمت به ۱۹ است.

(شماره ترتیب هر کلمه برای تشخیص بهتر قرمز نوشته شده):

۱۹ X ۱۹ X 36686 = ۱۳۲۴۳۶۴۶

۳- اگر ترتیب کلمات را با شماره آن از آخر بنویسیم باز ضریب ۱۹ دارد:

۴۶۳۶۲۴۱۳ = ۱۹ X ۲۴۴۰۱۲۷

۴- اگر بجای تعداد حروف هر کلمه جمع ارزش ابجدی آن را پس از شماره ترتیب آن بگذاریم باز قابل قسمت به ۱۹ است:

۱۱۰۲۲۶۶۳۳۲۹۴۲۸۹ = ۱۹ X 5801401752331

5- اگر ارزش ابجدی هر حرف را پس از شماره ترتیب کلمه بگذاریم، باز قابل قسمت به ۱۹ است:

۱۲۶۰۴۰۲۱۳۰۳۰۵۳۱۳۰۲۰۰۸۴۰۵۰۴۱۳۰۲۰۰۸۱۰۴۰ =

۱۹ X 66336954126595422109686863843162160

6- اگر پس از شماره ترتیب هر کلمه حاصل جمع تعداد حروف هر کلمه را با مجموع ارزش‌های ابجدی آن کلمه بگذاریم

باز ضریب ۱۹ دارد. یعنی:

۱۱۰۵۲۷۰۳۳۳۵۴۲۹۵ = ۱۹ X 5817212281805

(3 + 102 = 105), (۴ + ۶۶ = ۷۰), (۶ + ۳۲۹ = ۳۳۵), (۶ + ۲۸۹ = ۲۹۵)

۷ـ اگر پس از شماره ترتیب هر کلمه تعداد حروف هر کلمه را به اضافه مجموع حروف کلمات قبل از آن بگذاریم باز ضریب ۱۹ دارد

۱۳۲۷۳۱۳۴۱۹ = ۱۹ X 69858601

(0 + 3 = 3), (۳ + ۴ = ۷), (۳ + ۴ + ۶ = ۱۳), (۳ + ۴ + ۶ + ۶ = ۱۹)

۸- اگر پس از شماره ترتیب هر کلمه حاصل جمع ارزش ابجدی هر کلمه را باضافه مجموع ارزش‌های ابجدی قبل از آن بگذاریم

باز ضریب ۱۹ دارد یعنی:

۱۱۰۲۲۱۶۸۳۴۹۷۴۷۸۶ = ۱۹ X 58011412367094

چون (۱۰۲ + ۶۶ + ۳۲۹ + ۲۸۹ = ۷۸۶), (۱۰۲ + ۶۶ + ۳۲۹ = ۴۹۷), (۱۰۲ + ۶۶ = ۱۶۸)

میباشد.

۹- اگر ارزش ابجدی هر حرف از ۱۹ حرف (بسم الله الرحمن الرحیم) را قبل از شماره ترتیب آن حرف بگذاریم

( عدد ۶۲ رقمی بدست میاید) باز ضریب ۱۹ دارد یعنی:

۲۱۶۰۲۴۰۳ ۱۴۳۰۵۳۰۶۵۷ ۱۸۳۰۹۲۰۰۱۰۸۱۱۴۰۱۲۵۰۱۳ ۱۱۴۳۰۱۵۲۰۰۱۶۸۱۷۱۰۱۸۴۰۱۹ =

۱۹ X 113696858647 …)

زیر اعداد مربوط به هر یک از چهار کلمه )بسم الله الرحمن الرحیم( خط کشیده شده است. این خط ‌کشی برای درک نکات بعد مفید میباشد.

۱۰- اگر شماره ترتیب هر کلمه (۴ و ۳ و ۲ و۱) را در آخر هر عددی که زیر آن خط‌ کشیده شده است اضافه کنیم

عدد جدیدی بدست میآید (عدد ۶۶ رقمی) که باز هم ضریب ۱۹ دارد.

۲۱۶۰۲۴۰۳۱ ۱۴۳۰۵۳۰۶۵۷۲ ۱۸۳۰۹۲۰۰۱۰۸۱۱۴۰۱۲۵۰۱۳۳ ۱۱۴۳۰۱۵۲۰۰۱۶۸۱۷۱۰۱۸۴۰۱۹۴ =

۱۹ X 113696855849 …)

۱۱- اگر پس از هر کلمه بجای شماره ترتیب (۱ و۲ و ۳ و ۴) مجموع ارزش‌های ابجدی هر کلمه (۱۰۲ و ۶۶ و ۳۲۹ و ۲۸۹) را بگذاریم،

یک عدد ۷۳ رقمی بدست خواهد آمد که باز هم ضریب ۱۹ دارد.

۲۱۶۰۲۴۰۳۱۰۲۱۴۳۰۵۳۰۶۵۷۶۶۱۸۳۰۹۲۰۰۱۰۸۱۱۴۰۱۲۵۰۱۳۳۲۹۱۱۴۳۰۱۵۲۰۰۱۶۸۱۷۱۰۱۸۴۰۱۹۲۸۹ =

۱۹ X 111369685843 …)

۱۲- در این مرحله ارزش‌های ابجدی هر کلمه ۱۰۲ و ۶۶ و ۳۲۹ و ۲۸۹ را در ابتدای هر کلمه میگذاریم، باز هم عدد ۷۳ رقمی جدیدی بوجود میآید که ضریبی از ۱۹ است.

۱۰۲۲۱۶۰۲۴۰۳۶۶۱۴۳۰۵۳۰۶۵۷۳۲۹۱۸۳۰۹۲۰۰۱۰۸۱۱۴۰۱۲۵۰۱۳۲۸۹۱۱۴۳۰۱۵۲۰۰۱۶۸۱۷۱۰۱۸۴۰۱۹ =

۱۹ X 5379790738 …)

۱۳- برای هرکلمه (بسم الله الرحمن الرحیم) نکات زیر را مینویسیم:

1- تعداد حروف هرکلمه، مثلاً کلمه ” بسم ” از ۳ حرف تشکیل شده (برای تشخیص برنگ قرمز نوشته شده).

۲- جمع ارزش ابجدی هر کلمه، مثلاً کلمه ” بسم ” جمع ارزش حروف آن ۱۰۲ میباشد.

۳- ارزش ابجدی هر حرف در هر کلمه، مثلاً کلمه ” بسم ” از حروف (ب، س، م) تشکیل گردیده

که ارزش هر حرف به ترتیب ( ۲ و ۶۰ و ۴۰ ) میباشد.

اگر پس از تعداد حروف هر کلمه جمع ارزش ابجدی هر کلمه و بعد ارزش ابجدی هر حرف آن کلمه را بگذاریم

یک عدد ۴۸ رقمی بوجود میآید که باز ضریب ۱۹ دارد.

۳۱۰۲۲۶۰۴۰۴۶۶۱۳۰۳۰۵۶۳۲۹۱۳۰۲۰۰۸۴۰۵۰۶۲۸۹۱۳۰۲۰۰۸۱۰۴۰ =

۱۹ X 1632768634 …)

۱۴- در این مرحله پس از تعداد حروف هر کلمه ارزش هر حرف آن کلمه و بعد جمع ارزش حروف آن را مینویسم

که این بار هم عدد ۴۸ رقمی بدست می آید که باز هم ضریبی از ۱۹ میباشد.

۳۲۶۰۴۰۱۰۲۴۱۳۰۳۰۵۶۶۶۱۳۰۲۰۰۸۴۰۵۰۳۲۹۶۱۳۰۲۰۰۸۱۰۴۰۲۸۹ =

۱۹ X 1716000539 …)

۱۵- اگر شماره ترتیب حروف هرکلمه را با شماره ترتیب حروف کلمه‌‌‌‌‌های بعد جمع کنیم

عددی ۱۲ رقمی بدست میآید که باز هم ضریبی از ۱۹ میباشد.

۱۲۳ + ۴۵۶۷ + ۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳ + ۱۴۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹ =

۱۵۰۴۲۶۲۸۷۷۲۲ =

۱۹ X 7917173038

16- اگر شماره ترتیب هر کلمه را پس از شماره ترتیب حروف هر کلمه بگذاریم عدد ۲۳ رقمی بدست میآید

که باز هم ضریبی از ۱۹ میباشد

۱۲۳۱۴۵۶۷۲۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۳۱۴۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۴ =

۱۹ X 648135120479 …)

۱۷- اگر تعداد کلمات ”بسم الله الرحمن الرحیم” (۴) را اول بنویسیم و تعداد حروف (۱۹) آن را بعد از آن بنویسم

و بعد حاصل جمع ارزش ابجدی (۷۸۶) آن را بنویسیم عدد ۶ رقمی بوجود میاید که ضریبی از ۱۹ میباشد.

(برای تشخیص زیر آن اعداد خط کشیده شده است).

۴ ۱۹ ۷۸۶ = ۱۹ X 22094

18- اگر رقم های رابطه ۱۷ را برعکس بنویسیم ضریب ۱۹ خواهد داشت.

۳۶۲۰۶ x ۱۹ = ۴ ۹۱ ۶۸۷

۱۹- اگر شماره آیه )بسم الله الرحمن الرحیم( که اولین آیه قرآن است بنویسیم و بعد تعداد حروف آن (۱۹) را بنویسم

و بعد تعداد حروف هر کلمه را بنویسیم باز ضریبی از ۱۹ میباشد.

۱۷۴ X ۱۹ X ۱۹ X ۱۹ = ۳۴۶۶ ۱۹ ۱

باید توجه داشت که هر یکی از این رقمها اگر بخواهد درست سر جای خود قرار گیرد احتمال آن یک به ۱۰ میباشد.

چون احتمال بین صفر تا ۹ را دارد.

برای مثال: در شماره ۴ عدد ۱۰۲ شامل رقم های ۱ و ۰ و ۲ می باشد و عدد ۶۶ شامل رقم های ۶ و ۶ می باشد

و عدد ۳۲۹ شامل رقم های ۳ و ۲ و ۹ می باشد و عدد ۲۸۹ شامل رقم های ۲ و ۸ و ۹ می باشد، لذا امکان

درست کردن آن یک میلیون میلیاردیم یعنی ( ۱۰ به توان ۱۵ – ) یعنی ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ / ۱ می باشد.

اگر چهار کلمه ای که در ”بسم الله الرحمن الرحیم” وجود دارد برای اینکه ارقامش مطابق حساب ابجد ۱۹ بار قابل تقسیم به ۱۹ باشد،

امکان آن ۱۹ بار ۱۹ / ۱ ضرب در ۱۹ / ۱ است.

یعنی ۳۷۵۸۹۹۷۳۴۵۷۵۴۵۹۵۸۱۹۳۳۵۵۶۰۱ / ۱

آیا فکر میکنید این روابط ریاضی تصادفی است ؟

اگر اینطور فکر کنید خیلی بی ‌انصافی کرده‌اید و خواسته‌اید با کمال بی ‌انصافی این حقیقت بزرگ را

که قرآن کلام خدا است و نه تنها کار محمد (ص) و تمام مردم آن زمان نیست،

بلکه حتی مردم این زمان هم با وجود کامپیوتر نمیتوانند چهار کلمه پیدا کنند که اینهمه روابط ریاضی داشته باشد.

چون بیشتر این روابط باید در قالب ۱?۲?۳?۴? = ۱۹ X … باشد.

یعنی بجای علامت سؤال پس از شماره ترتیب باید عدد خاص آن چهار کلمه وجود داشته باشد.

مطابق محاسبه‌ای که با کامپیوتر شده، احتمال مرحله ۲، برابر یک در ۱۸۹۷۵۳ میباشد

و احتمال مرحله ۲ و ۴، کمتر از یک در ۳۶ میلیارد میباشد

و احتمال مرحله ۲ و ۴ و ۵، کمتر از یک در ۶٫۸۳۲ کاترلیون میباشد.

در نتیجه احتمال تصادفی بودن این ۱۹ رابطه تقریباً صفر یعنی محال است.

اندکی فکر کنید و منصفانه قضاوت کنید که آیا محاسبه این روابط کار مردم ۱۴ قرن پیش عربستان است؟ چه رسد به یک شخص.

آیا این روابط نشان ‌دهنده یک وجود بسیار بسیار دانا و حسابگر که خدا باشد نیست و پیامبری محمد (ص) و الهی بودن قرآن را نشان نمیدهد؟

حالا که معلوم شد قرآن واقعاً کلام خدا است،

آن را با دقت هر چه بیشتر بخوانید و در آیات آن اندیشه و فکر کنید تا راه درست زندگی را پیدا کنید.

چند معجزه ریاضی دیگر

کلمه اسم ۱۹ بار در قرآن آمده است

  • کلمه (الله) بدون حساب الله که در ”بسم الله الرحمن الرحیم“ اول سوره‌ها است، ۲۶۹۸ بار یعنی ۱۹ X 142بار آمده است.
  • کلمه (الرحمن) که یکی از صفات انحصاری خدا است، ۵۷ بار یعنی ۱۹ X 3 بار
  • و کلمه (رحیم) که بصورت صفت خداوند آمده ۱۱۴ بار یعنی۱۹ X 6 بار آمده است

(کلمه رحیم ۹:۱۲۸ سوره توبه در مورد صفت پیغمبر اسلام (ص) ذکر شده است، نه در مورد صفت خداوند).

  • سوره علق که ۵ آیه اول آن اولین آیاتی است که به پیغمبر (ص) نازل شده ۱۹ سوره مانده به آخر قرآن یعنی سوره ۹۶ قرآن است

و ۵ آیه اول آن که اولین آیاتی است که بر پیغمبر (ص) نازل شده ۱۹ کلمه دارد و ۷۶ حرف است یعنی۱۹ X 4 = 76

  • سوره علق ۱۹ آیه و ۲۸۵ حرف یعنی ۱۹ X 15 حرف دارد.
  • سوره ناس آخرین سوره قرآن (سوره ۱۱۴) است و ۶ آیه دارد یعنی ۱۹ X 6 = 114
  • سوره نصر سوره ۱۱۰ قرآن که بقولی آخرین سوره‌ای است که بر پیغمبر(ص) نازل شده ۱۹ کلمه دارد و آیه اول آن ۱۹ حرف دارد.
  • ۹ آیه اول سوره قلم سوره ۶۸ قرآن که دومین آیاتی است که به پیغمبر (ص) نازل شده، ۳۸ کلمه دارد که مساوی ۱۹ X 2 میباشد.
  • ۱۰ آیه اول سوره مزمل سوره ۷۳ قرآن، سومین آیاتی است که بر پیغمبر (ص) نازل شده که ۵۷ کلمه دارد یعنی۵۷ = ۱۹ X 3
  • حرف ”ق“ در سوره ق (سوره ۵۰) و در سوره شوری (سوره ۴۲)

که در حروف مقطعه اول این دو سوره ذکر شده ۵۷ بار تکرار شده است یعنی ۱۹ X 3

در تمام حروف مقطعه قرآن این روابط ریاضی وجود دارد که حدود ۲۰۰ رابطه است.

  • حرف ”ن“ در سوره قلم (سوره ۶۸) ۱۳۳ بار آمده است یعنی ۱۳۳ = ۱۹ X 7
  • حروف ”ی“ و ”س“ در سوره یس ( سوره ۳۶) ۲۸۵ بار آمده است یعنی: ۲۸۵ = ۱۹ X 15
  • حرف ”ص“ در سوره اعراف (سوره ۷) ۹۷ بار و در سوره مریم (سوره ۱۹) ۲۶ بار

و در سوره ”ص“ (سوره ۳۸) ۲۹ بار آمده که جمع آن در سه سوره (۱۵۲ = ۹۷+ ۲۶ + ۲۹) می باشد

یعنی: ۱۵۲ = ۱۹ X 8

در قرآن هفت سوره پیاپی (سوره های ۴۰ تا ۴۶) وجود دارد که با حم “ح” و “م” شروع میشود.

این سوره‌ها با هم روابط ریاضی عجیبی دارند که نامی جز معجزه بر آنها نمیتوان گذاشت.

  • اگر تعداد ”ح“ و ”م“ این هفت سوره را جمع کنید عدد ۲۱۴۷ میشود که مساوی است با ۱۹ X 113

و اگر ”ح“ های این هفت سوره را جدا و ”م“ های آنها را جدا جمع کنید و بعد رقم‌های بدست آمده را باهم جمع کنید

درست همان عدد ۱۱۳ بدست میاید.

منظور از رقمها عدد نیست مثلاً رقمهای عدد ۳۸۰، (۳) و (۸) و (۰)، و رقمهای عدد ۶۴ ، (۶)‌ و (۴) میباشد.

  • در این هفت سوره تعداد ”ح“ و ”م“ بترتیب
  • در سوره مؤمن یا غافر (سوره ۴۰) ، ۶۴ و ۳۸۰،
  • در سوره فصلت (سوره ۴۱)، ۴۸ و ۲۷۶،
  • در سوره شوری (سوره ۴۲) ، ۵۳ و ۳۰۰
  • در سوره زخرف (سوره ۴۳) ، ۴۴ و ۳۲۴
  • در سوره دخان (سوره ۴۴) ، ۱۶ و ۱۵۰
  • در سوره جاثیه (سوره ۴۵) ، ۳۱ و ۲۰۰
  • در سوره احقاف (سوره ۴۶) ۳۶ و ۲۲۵ میباشد.

۶۴ + ۳۸۰ + ۴۸ + ۲۷۶ + ۵۳ + ۳۰۰ + ۴۴ + ۳۲۴ + ۱۶ + ۱۵۰ + ۳۱ + ۲۰۰ + ۳۶ + ۲۲۵ = ۲۱۴۷

= ۱۹ X 113

حالا اگر رقمهای این اعداد را با هم جمع کنیم:

۶+۴+۳+۸+۰+۴+۸+۲+۷+۶+۵+۳+۳+۰+۰+۴+۴+۳+۲+۴+۱+۶+۱+۵+۰+۳+۱+۲+۰+۰+۳+۶+۲+۲+۵ = ۱۱۳

می ‌بینیم حاصل جمع این رقمها درست ۱۱۳ یعنی مساوی خارج قسمت ۲۱۴۷ به ۱۹ است.

  • حالا اگر همین کار را با سه سوره اول (سوره ۴۰ و ۴۱ و ۴۲) بکنیم باز

می ‌‌بینیم حاصل جمع ”ح“ و ”م“ های این سوره‌ها را اگر به ۱۹ تقسیم کنیم مساوی حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ این سه سوره میشود.

۶۴ + ۳۸۰ + ۴۸ + ۲۷۶ + ۵۳ + ۳۰۰ = ۱۱۲۱ = ۱۹ X 59

6+4+3+8+0+4+8+2+7+6+5+3+3+0+0 = 59

  • حال اگر ۴ سوره بعد یعنی سوره‌های ۴۳ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۶ را مورد امتحان قرار دهیم باز همین رابطه بدست می ‌آید.

۴۴ + ۳۲۴ + ۱۶ + ۱۵۰ + ۳۱ + ۲۰۰ + ۳۶ + ۲۲۵ = ۱۰۲۶ = ۱۹ X 54

4+4+3+2+4+1+6+1+5+0+3+1+2+0+0+3+6+2+2+5 = 54

  • حال اگر ”ح“ و ”م“ سه سوره ۴۱ و ۴۲ و ۴۳ را با هم جمع کنیم ۱۰۴۵ میشود

که اگر آنرا تقسیم به ۱۹ کنیم عدد ۵۵ بدست میاید که با حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ مساوی است.

۴۸ + ۲۷۶ + ۵۳ + ۳۰۰ + ۴۴ + ۳۲۴ = ۱۰۴۵ = ۱۹ X 55

4+8+2+7+6+5+3+3+0+0+4+4+3+2+4 = 55

  • حال اگر ”ح“ و ”م“ چهار سوره ۴۴ و ۴۵ و ۴۶ و ۴۱ را با هم جمع کنیم عدد ۱۱۰۲ بدست میاید

که خارج قمست آن به ۱۹ عدد ۵۸ بدست میاید که با حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ مساوی است.

۱۶ +۱۵۰ + ۳۱ + ۲۰۰ + ۳۶ + ۲۲۵ + ۶۴ + ۳۸۰ = ۱۱۰۲ = ۱۹ X 58

1+6+1+5+0+3+1+2+0+0+3+6+2+2+5+6+4+3+8+0 = 58

حالا شما سعی کنید با کامپیوتر ۱۴ رقم دیگر پیدا کنید که چنین خاصیتی داشته باشند.

حالا فکر کنید که اگر بخواهید هفت مقاله بنویسید که ”ح“ها و ”م“ های آن چنین خاصیتی داشته باشند.

چه زمانی باید صرف کرد؟

حالا فکر کنید اگر کسی بخواهد بطور عادی هفت سخنرانی بکند که چنین روابطی در آن وجود داشته باشد، امکان دارد یا نه؟

با توجه به اینکه خداوند در آیه ۲۹:۴۸ سوره عنکبوت به پیغمبر (ص) میفرماید:

تو قبلاً کتابی نخوانده بودی و با دستت چیزی ننوشته بودی

چون در آن حال کسانی که در صدد باطل ساختن رسالت تو هستند شک میکردند

یعنی پیغمبر سواد خواندن و نوشتن نداشت.

شما سعی کنید با کامپیوتر ۱۴ رقم دیگر پیدا کنید که چنین حالتی داشته باشد تا بدانید قرآن نمیتوانسته کار پیغمبر بیسواد ۱۴ قرن پیش باشد.

بلکه تمام مردم آن زمان هم نمیتوانسته‌اند چنین کاری بکنند

و بیائید واقعاً سعی کنید چهار کلمه مثل (بسم الله الرحمن الرحیم) بسازید که ۱۹ رابطه ریاضی در آن باشد.

یا حتی سه رابطه ریاضی از لحاظ حروف ابجد در آن باشد.

البته توجه داشته باشید در آن زمان چرتکه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشین حساب و کامپیوتر.

در انتها اگر قسمتی از این مطالب تکراری بود پوزش می طلبم

جداول در زمان بارگذاری خراب میشوند ، در این مورد هم عذر مرا بپذیرید

منبع:

http://best2fun.com/...%86/#more-17429

ویرایش شده توسط sator
لینک به دیدگاه
Share on other sites

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زيبای اون خيره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به اين مساله نميکرد .

آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زمانی هيچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلی خوبی داشتيم " ، و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلی فرا رسيد ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلی ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشی دنيا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جديدی شد. با مرد ديگه ای ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوری فکر نمی کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

سالهای خيلی زيادی گذشت . به تابوتی نگاه ميکنم که دختری که من رو داداشی خودش ميدونست توی اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختری که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من يه داداشی باشه. من عاشقش هستم.

اما .... من خجالتی ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش اين کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گريه !

اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.

خب روم نمی شه چی کار کنم

;)( @};-( ;)( <:-P( <:-P( @};-( :((

ویرایش شده توسط ace
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

خب روم نمی شه چی کار کنم

;)( @};-( ;)( <:-P( <:-P( @};-( :((

البته انشاا... که مصداق شما نباشه

ولی اگه یه روزی برات دفتر خاطراتش خوندن ......

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

شما مرغابی هستید یا عقاب

ماجرای یک راننده تاکسی نیویورکی

وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد.

هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.»

سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.»

بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.»

من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.»

گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم».

راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.»

سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.»

آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.»

از او پرسيدم: «چند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟»

پاسخ داد: « دو سال.»

پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟»

جواب داد: «هفت سال.»

پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟»

گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم.

روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.»

پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟»

گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.»

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

خوشحال کردن زنان چندان هم سخت نیست

تا به حال همیشه شاهد بوده‌ایم که به خانم‌ها گفته شده با همسرانشان چگونه برخورد کنند، چگونه مشکلات‌شان را حل کنند، چگونه رفتارهایشان را مدیریت کنند و.... ولی آقایان نیز به چنین توصیه‌هایی احتیاج دارند؛ به‌خصوص آقایانی که به رضایت و خوشحالی همسرشان اهمیت می‌دهند و به‌دنبال راه‌هایی برای بهتر کردن زندگی‌شان هستند، آن‌ها می‌دانند وقتی زنان آنچه را احتیاج دارند و می‌خواهند از همسرشان دریافت کنند، برنده اصلی مرد است. چون داشتن یک زن خوشحال‌تر مساوی است با یک زندگی شادتر و یک خانه آرام‌تر.

همدردی کنید، نصیحت نکنید

اگر قرار باشد فقط یک چیز را در خودتان تغییر دهید تا به همسرتان نزدیک‌تر شوید، کافی است،وقتی او با شما درباره مشکلش صحبت می‌کند، فقط به حرف‌های او گوش دهید. لازم نیست که او را نصیحت کنید. او فقط می‌خواهد هنگامی که درد دل می‌کند به او توجه کنید،.همدردی شما باعث می‌شود حال او بهتر شود و او به‌دنبال راه حل یا نصیحت نیست.

همیشه بگویید دوستش دارید

اگر عادت دارید با همسر یا نامزدتان همانند یکی از دوستان‌تان برخورد کنید، باید بدانید که احتمالا او از رابطه‌اش با شما چندان خوشحال نیست. همه آنچه یک زن از مردش می‌خو اهدعشق اوست و شما تا زمانی که به‌طور علنی این را به او نشان ندهید، کافی نیست؛ فقط کافی است به‌طور مرتب با رفتارها و حرف‌های‌تان به او اظهار عشق کنید و یادش بیاورید که چقدر او را دوست دارید، تا او احساس کند که چقدر خوشبخت است که در کنار شما زندگی می‌کند.

اگر شما هم شاد باشید

یک مرد باید نسبت به چیزهایی که در زندگی‌اش دارد احساس شوق و اشتیاق داشته باشد (در کنار همسری که دوستش دارد) وگرنه روز به روز کسل‌تر می‌شود. این می‌تواند کار یا فعالیت فرهنگی یا... باشد. وقتی شما به نیازهای خودتان توجه کافی داشته‌ باشید و سعی کنید استعداد‌های بالقوه خودتان را شکوفا کنید و با انجام دادن کاری که دوست دارید شاداب باشید، مسلما در کنار همسرتان نیز زندگی بهتری خواهید داشت و بهتر می‌توانید او را خوشحال کنید.

قدیمی‌ها را دور بزنید

اصلا کافی نیست که تنها مشارکت شما در خانه فقط آوردن پول باشد. همسرتان احتیاج دارد که به لحاظ عاطفی او را پشتیبانی کنید‌، او احتیاج به همراهی دارد که در تمام قدم‌های زندگی همراهش باشد از عوض‌کردن پوشک و آرام کردن کودک‌تان در شب گرفته تا تقسیم مساوی کارهای خانه. اگر همسرتان را دوست دارید، عقاید قدیمی را که بعضی از کارها را زنانه می‌دانند دور بریزید و در همه کارها به همسرتان کمک کنید. مطمئن باشید در این حالت او نیز همراه بهتری برای شما خواهد بود.

درد دل کنید

مردی که هیچ وقت احساساتش را با همسرش در میان نمی‌گذارد یا به ندرت این کار را می‌کند و با او درددل نمی‌کند ،مسلما در آینده‌ای نه چندان دور همسرش را ناامید خواهد کرد.

این کار نه‌تنها برای خود او و سلامتش بهتر است، چون کسی را دارد که با او حرف بزند، بلکه وقتی همسرش احساس کند که شوهری دارد که می‌تواند احساساتش را با او شریک ‌شود، احساس نزدیکی بیشتری می‌کند و در نتیجه در زندگی خوشحال‌تر خواهد بود و زندگی شیرین‌تری خواهد داشت.

این تاریخ‌ها را فراموش نکنید

به‌عنوان یک اصل مهم در زندگی شما هیچ وقت نباید تولدها و سالگردها را فراموش کنید. فراموش‌کردن هرکدام از این وقایع مهم برای همسرتان نشانه این است که در زندگی شما اولویت اول را ندارد. اگر شما یکی از این وقایع را فراموش کردید و او اعتراضی نکرد، یعنی کاملا دلش شکسته و از شما قطع امید کرده ‌است. او حتی وقایع نه چندان مهم را نیز به خاطر می‌سپارد و دوست دارد برای سالگردهای آن وقایع نیز با شما جشن بگیرد، اگر می‌خواهید او را غافلگیر کنید و به معنی واقعی کلمه اهمیتش را در زندگی‌تان یادآور شوید، این سالگردها را به خاطر بسپارید. مثلا سالگرد نخستین باری که به او اظهار عشق کردید یا سالگرد نخستین بار که او را دیدید یا... با یادآوری هرکدام از این وقایع او روی شما حساب دیگری باز خواهد کرد و تمام ناراحتی‌های گذشته را فراموش می‌کند.

تا می‌توانید حرف بزنید

اگر نتوانید درباره موضوعاتی به جز مسائل مالی، بچه‌ها، کارهای خانه، شغل و مسائل کاری و....با همسرتان یک گفت‌وگوی خوب داشته ‌باشید، زندگی‌تان دیر یا زود خسته‌کننده و کسل‌کننده خواهد شد و هم شما و هم همسرتان نسبت به زندگی زناشویی بی‌میل خواهید شد. سعی کنید با همسرتان درباره موضوعاتی متفرقه‌ای چون فیلم‌ها، کتاب‌ها‌، خاطرات دوران کودکی، رویاها و... گفت‌وگو و بحث کنید.

برایش وقت بگذارید

زنان بسیاری هستند که وقتی می‌خواهند میزان علاقه همسرشان را بسنجند، به ‌مدت زمانی توجه می‌کنند که شوهرشان به آن‌ها اختصاص می‌دهد و اگر این مدت کوتاه باشد، خانم ممکن است فرض کند شوهرش علاقه چندانی به او ندارد. بهتر است وقتی همسرتان از شما خواسته‌ای دارد، در سریع‌ترین زمان ممکن خواسته او را اجابت کنید. اگر هم کار دارید، می‌توانید با یک یا 2جمله او را مطمئن کنید که حواس‌تان به او هست و خیلی زود به سراغش خواهید رفت.

فعالیتی خارج از خانه داشته باشید

یکی از چیزهایی که هر زنی از مردش انتظار دارد این است که زمان‌هایی را خارج از خانه با او بگذراند. زنان دوست دارند زندگی را‌ همراه مردشان تجربه کنند، البته نگران نباشید ؛منظور ما این نیست که همه جا همراهش بروید. انجام فعالیت‌هایی چون کوهنوردی، پیــاده‌روی و... می‌توانند باعث شوند هر دو باهم لذت ببرید. اگر هیچ‌کدام‌تان فعالیت‌های ورزشی را دوست ندارید، می‌توانید به‌ دنبال انجام کارهایی باشید که در آن‌ها تبحر دارید و سعی کنید آن‌ها را به همسرتان نیز یاد دهید.

کمی منظم باشید

همه زنان نفرت دارند ـ تکرار می‌کنم: نفرت دارند ـ از این‌که مدام پشت همسرشان حرکت کنند و نا‌منظمی‌های او را مرتب کنند. حتی ادب و مهربانی شما هم حکم می‌کند تا کارهای مربوط به‌خودتان را انجام دهید. مثلا لباس‌های کثیف‌تان را به جای این‌که وسط اتاق بریزید، جمع کنید در سبد لباس چرک‌ها بگذارید، در شستن ظرف‌ها کمک کنید یا در جمع‌آوری خانه همراه همسرتان باشید و وسایل‌تان را جمع کنید.

بهترین هدیه برای او

زنان عاشق این هستند که همسر یا نامزدشان زمانی را با خانواده او بگذرانند. حتی اگر علاقه چندانی به خانواده همسرتان ندارید و خیلی راحت نمی‌توانید با مادر زن یا پدرزن‌تان صحبت کنید، گاهی به همسرتان پیشنهاد دهید که همراه هم به دیدن خانواده‌‌اش بروید. باور کنید این برای او به یک هدیه می‌ماند، چون می‌فهمد که شما برای خانواده‌اش ارزش قائل هستید. این پیشنهاد شما در او احساسات بسیار خوبی به‌وجود می‌آورد، بنابراین از دادن چنین پیشنهادی نترسید.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

این متن جالب را بخوانید تا از نحوه پردازش کلمات در مغز مطلع شوید!

چناچنه به طور رومزره به زبان فارسی صبحت می کیند، خاوهید تواسنت این نوتشه را بخاونید. در داشنگاه کبمریج انگلتسان تقحیقی روی روش خوادنه شدن کملات در مغز اجنام شده است که مخشص می کند که مغز انسان تهناحروف اتبدا و اتنها ی کلمات را پدرازش کرده و کمله را می خاوند. به هیمن دلیل است که با وجود به هم ریتخگی این نوتشه شما تواسنتید آنرا بخاونی

ویرایش شده توسط ace
لینک به دیدگاه
Share on other sites

زندگی به قلم وودی آلن در زندگی بعدی من می­خواهم در جهت معکوس زندگی کنم ...!

با مردن شروع می­کنی و می­بینی که همه چیز خیلی عجیب است ...

سپس بیدار می­شوی و می­بینی که در خانه سالمندان هستی ...!

و هر روز که می­گذرد حالت بهتر می­شود ...!

بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال می­شوی از آنجا اخراجت می­کنند ...!

بعد از آن می­روی و حقوق بازنشستگی­ات را می­گیری و وقتی کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا می­گیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده می­شود ...!!!

(میهمانی ای که موقع بازنشستگی برای شما می­گیرند و به شما پاداش یا هدیه می­دهند).

40 سال آزگار کار می­کنی تا جوان شوی و از بازنشستگی­ات لذت ببری ...!

سپس حال می­کنی و الکل می­نوشی و تعداد زیادی دوست دختر خواهی داشت و کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی ...!!!

سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه می­شوی و بازی می­کنی و هیچ مسوولیتی نداری...

سپس نوزاد می­شوی و آنگاه به دنیا می­آیی ...!

در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا ­کنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و فضا هر روز بزرگتر می­شود، واااای ...!

و در پایان شما با یک ارضاء به پایان می­رسید ...!

می­ بینید که حق با بنده است ...!!!

ویرایش شده توسط ace
لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام

چند جمله جالب که توصیه می کنم بخونید

اگه ماشین سنگین هم دارین یه چند تاش به درد پشت ماشینتون می خوره !

تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش زندگی نکنی!

اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای!

اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن!

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود! حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود!

آسمان فرصت پرواز بلندی است. قصه این است چه اندازه کبوتر باشی!

گفتم: ای جنگل پیر تازگی‌ها چه خبر؟ پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر!

گفت: چند سال داری؟

گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند ساله‌ام!

گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند!

دیوانگی یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر همیشگی و انتظار نتیجه متفاوت داشتن!

شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه یکی بی دل می‌شود و دیگری دو دل!

پروانه گاهی فراموش می‌کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی‌داند که روزی به پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد...

فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست!

روزانه هزاران انسان به دنیا می‌آیند... اما انسانیت در حال انقراض است!

وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن...

وقتی میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن...

باید از دوست داشتن آدما ترسید!

اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد ... در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند!

حرف هایم را تعبیر می‌کردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...

به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ گلایه می‌ساختی ...از همه چیز بهانه...

من کجای این نمایش بودم؟

علم فیزیک دروغ می‌گوید!

برای دیدن نیاز به نور نیست، فقط دلیل لازم است!

**************************************************************

راستی داشت یادم می رفت تولد شما هم مبارک آقای LEE B)

ویرایش شده توسط ace
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مت‌آمفتامین، که صورتی از آن بنام «شیشه» معروف است، نام یکی از ماده روان گردان است. این ماده محرک اعصاب است. مت‌آمفتامین گاهی اوقات توسط پزشکان برای بیماری‌های خاص تجویز می‌شود که با تاثیر مستقیم بر مکانیسم‌های مغز شادی و هیجان در فرد ایجاد می‌کند. مت‌آمفتامین همچنین باعث اختلال شدید در خواب و یا بی‌خوابی شدید می‌شود. مصرف کننده دچار بی‌اشتهایی شدید شده و ساعت‌ها و حتی تا روزها اشتها به غذا ندارد. در عین حال این ماده باعث تشنگی می‌شود و مصرف کننده مجبور است مقدار زیادی آب بنوشد.

این ماده در سال ۱۸۹۳ در ژاپن ساخته شد. در زمان جنگ جهانی دوم توسط سربازان ژاپنی، امریکایی و آلمانی برای برطرف کردن خستگی و افزایش انرژی استفاده می‌شد. بعد از جنگ داروی باقی مانده وارد بازار ژاپن شد و یک همه گیری از مصرف مت آمفتامین رخ داد و باعث شد که مصرف آن ممنوع گردد

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مرحوم حسين پناهي هنرپيشه فقيد ميگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت! شايد بعضي از اشخاص فكر ميكردند وي عقل درستي ندارد اينك به بعضي از حرفهاي او توجه بفرماييد

ازآجيل سفره عيد

چند پسته لال مانده است

آنها که لب گشودند؛خورده شدند

آنها که لال مانده اند ؛مي شکنند

دندانساز راست مي گفت:

پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

*************************************************

من تعجب مي کنم

چطور روز روشن

دو ئيدروژن

با يک اکسيژن؛ ترکيب مي شوند

وآب ازآب تکان نمي خورد!

*************************************************

بهزيستي نوشته بود:

شير مادر ،مهر مادر ،جانشين ندارد

شير مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد

پدر يک گاو خريد

و من بزرگ شدم

اما هيچ کس حقيقت مرا نشناخت

جز معلم عزيز رياضي ام

که هميشه ميگفت:

گوساله ، بتمرگ!

*************************************************

با اجازه محيط زيست

دريا، دريا دکل مي‌کاريم

ماهي‌ها به جهنم!

کندوها پر از قير شده‌اند

زنبورهاي کارگر به عسلويه رفته‌اند

تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند

چه سعادتي!

داريوش به پارس مي‌نازيد

ما به پارس جنوبي!

*************************************************

رخش،گاري کشي مي کند

رستم ،کنار پياده رو سيگار مي فروشد

سهراب ،ته جوب به خود پيچيد

گردآفريد،از خانه زده بيرون

مردان خياباني براي تهمينه بوق مي زنند

ابوالقاسم براي شبکه سه ،سريال جنگي مي سازد

واي...

موريانه ها به آخر شاهنامه رسيده اند!!

*************************************************

صفر را بستند

تا ما به بيرون زنگ نزنيم

از شما چه پنهان

ما از درون زنگ زديم!

ویرایش شده توسط atagamer
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :

اون رفیــــــــــــــــــــــــق منه .......

وقتی باختم گفت : من رفیـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

*به سلامتی کلاغ که آزادی رو به زیبایی ترجیح داد!!!!!

*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر

*به سلامتی نیمکت آخر کلاس که زمانی عالمی داشتیم..........

*به سلامتی اون قدیما وقتی بچه بودیم غم بود، ولی کم بود.....

*به سلامتی اونایی که...

درد و دل همه رو گوش میدن......

اما معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن...

*به سلامتی اونایی که به ظاهر آرومن ولی توی دلشون سونامی هست

*سه سال از اون وداع تلخ میگذره ولی هنوز طنین گرم صدات تو گوشمه که میگفتی:

قهر کردی؟

حرف که میزنی؟!

و بعد صدات رو میبردی بالا: "اصلا چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی حرف نزنه"

به سلامتی خسرو شکیبایی...

*به سلامتی‌ اون بچه‌ای که شیمی‌ درمانی کرده همهٔ موهاش ریخته،

به باباش میگه بابا من الان شدم مثل رونالدو یا روبرتو کارلوس.

باباش میگه قربونت برم از همهٔ اونا تو خوش تیپ تری ....

\

*به سلامتیه همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!

*کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...میگه : آره

میگم : بریزمش دور ؟

میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره !!!!سلامتی همه باباها....

*به سلامتی اونايی که بی کسن ولی ناکس نیستن..

*سلامتی اونایی که خدا رو با غول چراغ جادو اشتباه گرفتن وقتی آرزویی دارن یادش میوفتن

*به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که

بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . .

*سلامتی پدرایی که:شب خوابشون نمی بره و از غصه ی قسطای عقب افتاده تا صبح راه میرن.

كه غرورشون اجازه نمی ده وقتی توی خیابون می مونن از کسی پول قرض بگیرن ولی وقتی زنشون یه کم اخم می کنه با اون همه ریش و سیبیل کرخت،نازشون رو می کشن و هی برای یه لبخندشون ادا درمیارن و لوس بازی می کنن.

که:وقتی برا خانواده شون اتفاقی میفته،ادای محکم بودن در میارن و به همه روحیه میدن ولی خودشون وقتی تنها میشن،آروم آروم اشک میریزن.

وقتي که بچشون گیر میده یه چیز بخر و پول ندارن میگن فردا برات میخرم و آروم تو خودشون خرد می شن.

*به سلامتی همه باباهایی که

رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه...

*به سلامتی مادر که بخاطر ما

شکمش را بزرگ کرد.

بخاطر او که خط چشمش را با عینک عوض کرد

بخاطر او که میهمانی

های شبانه را با شب بیدار ماندن در کنار ما عوض کرد

پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد.

بخاطر آن مادری که همه چیز را با عشق عوض کرد.....!

*به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره

به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....!

به کودک خیابانی که چسب زخم میفروخت گفتم تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم

باز نه زخم های من خوب می شود

نه زخم های تو ...!

ویرایش شده توسط atagamer
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.

پسر با صدایی لرزان گفت: ننوشتیم آقا..!

پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود

و در حالی که دست‌های قرمز و باد کرده‌اش را به هم می‌مالید،

زیر لب می‌گفت:

آری! ثروت بهتر است چون می‌توانستم دفتری بخرم و بنویسم....

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

وقتی 4 ساله بودم : بابا هرکاری می تونه انجام بده.

وقتی 5 ساله بودم : بابام خیلی چیزها میدونه .

وقتی 6 ساله بودم : بابام از بابای تو باهوش تره.

وقتی 8 ساله بودم : بابام هرچیزی رو دقیقا نمی دونه.

وقتی 10 ساله بودم : در گذشته زمانی که بابام بزرگ می شد همه چیز مطمئنا متفاوت بود.

وقتی 12 ساله بودم : خب ، طبیعیه پدر در اون مورد چیزی نمی دونه، اون برای بخاطر آوردن کودکی اش خیلی پیر شده .

وقتی 14 ساله بودم : به پدرم خیلی توجه نکن ،اون خیلی قدیمی فکر می کنه .

وقتی 20 ساله بودم : آه خدای من ! اون از جریان روز خیلی پرت است .

وقتی 25 ساله بودم : پدر درباره آن کمی اطلاع دارد .باید این طور باشد ، چون او تجربه زیادی دارد .

وقتی 35 ساله بودم : بدون مشورت پدر کوچکترین کاری نمی کنم .

وقتی 40 ساله بودم : متعجبم که پدر چگونه آن جریان را حل کرد. او خیلی عاقل و دانا بود و دنیایی تجربه داشت .

وقتی 50 ساله بودم : اگر پدر اینجا بود همه چیز را در اختیار او قرار می دادم و در این باره با او مشورت می کردم . خیلی بد شد که نفهمیدم او چه قدر فهمیده بود .می توانستم خیلی چیزها را از او یاد بگیرم حیف که او مرده است .

زندگی با دفترچه راهنما نمی آید، برای همین است که همه ما پدر و مادر داریم

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :

اون رفیــــــــــــــــــــــــق منه .......

وقتی باختم گفت : من رفیـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

*به سلامتی کلاغ که آزادی رو به زیبایی ترجیح داد!!!!!

*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر

*به سلامتی نیمکت آخر کلاس که زمانی عالمی داشتیم..........

*به سلامتی اون قدیما وقتی بچه بودیم غم بود، ولی کم بود.....

*به سلامتی اونایی که...

درد و دل همه رو گوش میدن......

اما معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن...

*به سلامتی اونایی که به ظاهر آرومن ولی توی دلشون سونامی هست

*سه سال از اون وداع تلخ میگذره ولی هنوز طنین گرم صدات تو گوشمه که میگفتی:

قهر کردی؟

حرف که میزنی؟!

و بعد صدات رو میبردی بالا: "اصلا چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی حرف نزنه"

به سلامتی خسرو شکیبایی...

*به سلامتی‌ اون بچه‌ای که شیمی‌ درمانی کرده همهٔ موهاش ریخته،

به باباش میگه بابا من الان شدم مثل رونالدو یا روبرتو کارلوس.

باباش میگه قربونت برم از همهٔ اونا تو خوش تیپ تری ....

\

*به سلامتیه همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!

*کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...میگه : آره

میگم : بریزمش دور ؟

میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره !!!!سلامتی همه باباها....

*به سلامتی اونايی که بی کسن ولی ناکس نیستن..

*سلامتی اونایی که خدا رو با غول چراغ جادو اشتباه گرفتن وقتی آرزویی دارن یادش میوفتن

*به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که

بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . .

*سلامتی پدرایی که:شب خوابشون نمی بره و از غصه ی قسطای عقب افتاده تا صبح راه میرن.

كه غرورشون اجازه نمی ده وقتی توی خیابون می مونن از کسی پول قرض بگیرن ولی وقتی زنشون یه کم اخم می کنه با اون همه ریش و سیبیل کرخت،نازشون رو می کشن و هی برای یه لبخندشون ادا درمیارن و لوس بازی می کنن.

که:وقتی برا خانواده شون اتفاقی میفته،ادای محکم بودن در میارن و به همه روحیه میدن ولی خودشون وقتی تنها میشن،آروم آروم اشک میریزن.

وقتي که بچشون گیر میده یه چیز بخر و پول ندارن میگن فردا برات میخرم و آروم تو خودشون خرد می شن.

*به سلامتی همه باباهایی که

رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه...

*به سلامتی مادر که بخاطر ما

شکمش را بزرگ کرد.

بخاطر او که خط چشمش را با عینک عوض کرد

بخاطر او که میهمانی

های شبانه را با شب بیدار ماندن در کنار ما عوض کرد

پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد.

بخاطر آن مادری که همه چیز را با عشق عوض کرد.....!

*به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره

به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....!

به کودک خیابانی که چسب زخم میفروخت گفتم تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم

باز نه زخم های من خوب می شود

نه زخم های تو ...!

خیلی قشنگ بودن مرسی @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...