رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

با درود:

من به هيچ وجه اجازه نمي دهم كه شرايط مرا نااميد كند . سه چيز لازم برای رسيدن به يک هدف با ارزش عبارت است از : كار ، استقامت و عقل سليم .( توماس ادیسون )

وقتی كه مردی شجاع يا زنی دلير موضع می گيرد ، پشت ديگران گرم می شود. ( بيلی گراهام )

حقيقت كشف شده است ؛ آنچه اكنون لازم است ، عمل بدان است. ( مسيزادی )

_______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدند، مریدان شوریده حال شدند و از شیخ پرسیدند که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتند

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد ...

این آزمایشگاه ، بزرگترین عشق پیرمرد بود . هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود .

در همین روز ها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند ، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان ها است !

آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود ...

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند !!!

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد . او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد .

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت : پسر تو اینجایی ؟ می بینی چقدر زیباست ؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی ؟!! حیرت آور است!

من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است ! وای ! خدای من ، خیلی زیباست ! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید . کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت ! نظر تو چیست پسرم ؟!

پسر حیران و گیج جواب داد : پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی ؟!

چطور می توانی ؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای ؟!

پدر گفت : پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید . مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند . در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد ...!

در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم ! الآن موقع این کار نیست ! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود . آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد ، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی ؟ جواب می داد : یک ساعت بیش تر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم ، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم . یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید .

***

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود . یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود .

***

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آن ها می خواهند تحویل دهد ، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست . یک روز فهمید مشتریانش بسیار کم تر شده اند . مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت . باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد . ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد :

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سر کارش حاضر می شد ، کلاس هایش را مرتب تشکیل می داد و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد .

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد . وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت ، دست هایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت : خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم . سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد . تا حالا چند بار مادرش مرده بود ، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود .

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند .

اما او دیگر با خودش « صادق » نیست . او الان یک بازیگر است .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

همیشه کسانى را که خدمت می ‌کنند به یاد داشته باشید

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر ١٠ ساله ‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .

- پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است ؟

- خدمتکار گفت : ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید :

- بستنى خالى چند است ؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میز ها پر شده بود و عده ‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند ، با بی ‌حوصلگى گفت :

- ٣٥ سنت

- پسر دوباره سکه ‌هایش را شمرد و گفت :

- براى من یک بستنى بیاورید .

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت ‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورت ‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق ‌دار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریه‌ اش گرفت . پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى ، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود .

خدمتکار متوجه شد که او تمام با پول ‌هایش می‌ توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی ‌ماند ، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مردى برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد . رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار - دید و گفت : « شما استخدام شدین ، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم های مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین.

مرد جواب داد : « اما من کامپیوتر ندارم ، ایمیل هم ندارم ! » رئیس هیئت مدیره گفت : « متأسفم . اگه ایمیل ندارین ، یعنی شما وجود خارجی ندارین و کسی که وجود خارجی نداره ، شغل هم نمی تونه داشته باشه . »

مرد در کمال نومیدی اون جا رو ترک کرد . نمی دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه . تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره . یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی ها رو فروخت . در کم تر از دو ساعت ، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه . این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت .

مرد فهمید می تونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه . در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می شد . به زودی یه گاری خرید ، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت ( پخش محصولات ) داشت.

پنج سال بعد ، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان آمریکا بود و شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ربزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره . به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد . وقتی صحبتشون به نتیجه رسید ، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید . مرد جواب داد : « من ایمیل ندارم . »

نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید : « شما ایمیل ندارین ، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. میتونین فکر کنین به کجاها می رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین ؟ » مرد برای مدتی فکر کرد و گفت :

" آره ! احتمالاً می شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت!"

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی .

پسرک ، در حالی ‌که پاهای برهنه ‌اش را روی برف جابه‌ جا می ‌کرد تا شاید سرمای برف‌ های کف پیاده ‌رو کم ‌تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می ‌کرد .

در نگاهش چیزی موج می ‌زد ، انگاری که با نگاهش ، نداشته ‌هاش رو از خدا طلب می ‌کرد ، انگاری با چشم‌ هاش آرزو می ‌کرد .

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد ، در حالی ‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد .

- آهای ، آقا پسر !

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می ‌زد وقتی آن خانم ، کفش‌ ها را به ‌او داد . پسرک با چشم ‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید :

- شما خدا هستید ؟

- نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم !

- آها ، می‌ دانستم که با خدا نسبتی دارید !

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

یکی بود یکی نبود ، یک بچه کوچک بد اخلاقی بود . پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی ، یک میخ به دیوار روبرو بکوب .

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد . در روز ها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کم تر عصبانی شود ، تعداد میخ هایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد . پسرک متوجه شد که آسان تر آن است که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آن که میخ ها را در دیوار سخت بکوبد .

بالاخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد . پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازای هر روزی که عصبانی نشود ، یکی از میخ هایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد .

روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسر جوان به پدرش رو کرد و گفت همه میخ ها را از دیوار درآورده است . پدر ، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخ ها بر روی آن کوبیده شده و سپس در آورده بود ، برد .

پدر رو به پسر کرد و گفت : " دستت درد نکند ، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخ هایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن! این دیوار دیگر هیچ وقت دیوار قبلی نخواهد بود .

پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گویی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی . تو می توانی چاقویی را به شخصی بزنی و آن را درآوری ، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام ، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند . یک زخم فیزیکی به همان بدی یک زخم شفاهی است .

دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آن ها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت بکنند. آن ها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آن ها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند .0002030B.gif

لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام

به مطلب جالب درباره انرژی و انتقالش خوندم و به نظرم جالب اومد البته سخن یه فرد نیست و در واقع یه جور بررسیه . من بحث رو توی 2 الی 3 پست میزارم که هر کدوم براتون جذابیت داشت بخونید اما بهتره حتما از اول تا آخر بخونید تا همش قابل درک باشه

اما بحث داغ انرژی ها!

تمام اتفاق هایی که دور و بر ما میوفته، نتیجه ی انرژی هاست.

دوست مون انرژی!

شغل مون انرژی!

همسر مون انرژی!

اتفاقات، دونه دونه، انرژی!

دوستان عزیز قانونی داریم در فیزیک به اسم قانون "دوبروی"!

قانون دوبروی به زبان ساده میگه که:

هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژی از خود است.

خودکار ، مداد، پرده، بدن من و شما و خلاصه همه چیز در حال ساطع کردن مداوم انرژی از خودشون هستند.

این انرژی ها چه هستند؟ چه کار می کنند؟

بحث مفصلی است که تا جایی که به تکنیک های موفقیت مربوط میشه، براتون توضیح میدم.

از این انرژی ها حتی عکس و فیلم تهیه شده که می بینید :

دستگاه عکاسی از هاله های انرژی

19xnhojl4q8qxx6m2hkb.jpg

هاله های انرژی انسان

mc5yplzo5cdcy85ibpk5.jpg

بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی میشه تشخیص داد که عضو بیمار و گستردگی بیماری چطور هست

در ادامه ویژگی هاله ها را بررسی خواهیم کرد! هاله های انرژی انسان دو ویژگی دارند که این دو ویژگی رو بقیه انرژی ها ندارند.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

1) انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.

اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.

خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:

- "چه خوب شد زنگ زدی!"

- " داشتم بهت زنگ می زدم!"

- "داشتم بهت فکر می کردم!"

- "حلال زاده!"

- "دل به دل لوله کشی شده!"

و نکته فوق العاده جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. اصلا مهم نیست که من ایران باشم و طرف مقابل آمریکا باشه. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".

یعنی انرژی ما از زمان عبور می کند.

پس به محض اینکه ما به چیزی فکر کنیم انرژی ما پیش او حاضر است.

یه وقتایی دارین تو خیابون راه میرید. حس می کنید که یکی داره نگاه تون می کنه. برمی گردید می بینید که واقعا داره نگاه تون می کنه. شما چطور حس کردی که یکی داره نگاه تون می کنه؟ قبول دارین کسی که به شما نگاه می کنه، داره به شما فکر هم می کنه؟

انرژی اون شخص رو دریافت می کنید و نتیجه ی تحلیلی که مغز شما از اون انرژی می کنه، میشه حس شما. شکل پر رنگ این رو میگن "تله پاتی" که آدم ها یاد می گیرن با تبادل انرژی فکر همدیگه رو بخونن.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

2) انرژی من و شما مثبت و منفی میشه ولی انرژی اجسام همیشه خنثی است.

اگر ما حالمون خوب باشه، اگر آرام باشیم، اگر داریم مهر ورزی می کنیم، اگر داریم لطفی می کنیم، اگر داریم دعا می خونیم

انرژی ما مثبت است.

اگر حالمون بد باشه، اگه داریم غر میزنیم، اگه داریم بد و بی راه میگیم، اگه عصبانی هستیم، اگه استرس داریم، اگه نگران هستیم، اگه اضطراب داریم

انرژی ما منفی است.

و اما انرژی اجسام خنثی است ولی انرژی من و شما میتونه انرژی اجسام رو هم مثبت و منفی بکنه.

آدم هایی که مثبت هستن (فکر های خوب می کنن – روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است.

آدم هایی که منفی هستن (روحیه داغونی دارن) انرژی شون منفی است.

یکی از بحث های مهم موفقیت اینه که:

تا جایی که میتونی "از آدم های منفی حذر کن"

و تا جایی که می تونی "بچسب به آدم های مثبت"

چرا؟

چون انرژی اونها روی من و شما اثر می گذارد.

آدم مثبت دیدی، چی کار می کنی؟ بچسب بهش!

آدم منفی هم دیدی، در رو!

چون "افسرده دل، افسرده کند انجمنی را"

یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو، بعد از یک ماه خودت هم راه میری، غر میزنی.

قدیم یه موضوعی بود به نام "مجاورت". اگر عارفی و یا پهلوانی بود، عده ای به نام "مرید و نوچه" دور و بر اینها بودن. این مرید ها و نوچه ها همش حس خوبی داشتن. این حس خوب به خاطر چی بود؟

به خاطر انرژی فوق العاده مثبت اون عارف و پهلوان!

هاله های انرژی در پیرامون دو قسمت از بدن ما تراکم بیشتری دارند.

چشم ها و دست ها.

دوست من زمانی که:

- حالمون خوب نیست

- عصبانیم

- غر میزنیم

چشم های ما دروازه ی انتقال انرژی منفی اند.

دوست من وقتی حالت خوب نیست حق نداری وارد خونه بشی.

به محض اینکه شما با حالت منفی وارد خونه میشی و شروع به سلام کردن به دیگران می کنید، انرژی منفی رو از طریق چشم هاتون به اعضای خونه منتقل می کنید. نتیجه این میشه که نیم ساعت بعد یا دارید میزنید تو سر همدیگه یا هر کدوم خسته و کوفته و داغون یه گوشه خونه ولو شدید!

اول کیسه زباله انرژی های منفی رو بذار پشت در، بعد وارد شو.

یه خانمی در تهران تعریف می کرد می گفت:

"

من تو خونه مون یه دونه گلدون داشتم و این گلدون رو خیلی دوست داشتم. یه سفر 4 ماهه پیش اومد که من مجبور شدم برم آمریکا و به خواهرم گفتم که من که میرم مسافرت تو هر روز بیا و این گلدون رو آب بده. خواهرم هم قبول کرد. من رفتم سفر و اومدم دیدم گلدون خشک شده! من به خواهرم میگم تو گلدون رو آب ندادی و اون میگه به خدا آب دادم!

"

من گفتم:

"

من حق رو به خواهرتون میدم. قول میدم که به گلدونه آب داده.

"

بعد از خواهرش پرسیدم:

"

خانم محترم، از خونه تون که بیرون میومدی و یه مسافت طولانی رو می رفتی که بری و یه گلدون رو آب بدی، خداییش چپ چپ گلدونه رو نگاه نمی کردی؟

"

خواهرش گفت: "دقیقا یه همچین حالتی داشتم."

گفتم "شما با انرژی منفی چشمت، گل رو خشک کردی!"

عکس این هم صادق است.

وقتی حالمون خوبه، چشم های ما دروازه انتقال انرژی های مثبت است.

وقتی حالتون بده، به عزیزاتون نگاه نکنید.

وقتی حالتون خوبه، تا می تونید به عزیزاتون نگاه کنید.

هلند بزرگترین صادر کننده ی گل جهان است. دانشمندای هلندی تستی رو انجام دادن. بچه های مهد کودکی رو بردند در مزارع گل و گفتن شما در بین مسیر هایی که بین ردیف های گل وجود داره بازی کنید و راه برید و بدوید ولی به گل ها صدمه نزنید.

دیدند جاهایی که بچه ها رو بردن و بچه ها اونجا بازی کردند، گل های اونجا هم با نشاط تر شدند و هم شاداب تر، و زود تر هم رشد کردند. نتیجه ی تحقیقات شون رو به دولت هلند اعلام کردند.

هلند بخشنامه ای رو داد به مهد کودک ها که هر مهد کودک موظف است هفته ای یک روز، مهد کودک رو تعطیل کنه و بچه ها رو ببره در مراکز پرورش گل و بچه ها اونجا بازی کنن.

دوستان عزیز، چشم های ما اگه حالمون خوب باشه، دروازه ی انتقال انرژی مثبت است و اگر حالمون بد باشه، دروازه ی انتقال انرژی منفی است.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

و اما چشم زخم چیست؟

وقتی ما از درون حالمون خراب و از بیرون می خوایم نشون بدیم حالمون خوبه، نتیجه چیزی میشه به نام چشم زخم!

مثلا:

من یه نوزاد دارم، هر چی میدم میخوره، لپ از لپ دونش نمیزنه بیرون! مثل آدم های استخونی. میرم خونه فامیل. اون ها یه نوزاد دارن هم سن نوزاد من، ولی لپش مثل دو تا هلو! اونم از این هلو زعفرونی ها! میرم لپش رو میکشم و میگم "تپل مپل عمو چطوره؟" ولی تو دلم میگم "بچه بترکی! چی میدن تو میخوری!

وقتی از درون حالتون بد باشه و از بیرون بخواید نشون بدید که حالتون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنن.

من 20 ساله کارمند یک اداره ام. همین جور کارمند موندم. پسر عموم 5 ساله اومده توی اون اداره استخدام شده. پسر عموی من پارتی داره توی اون اداره و بعد از 5 سال بهش حکم "معاون مدیر کل" دادن! من 20 ساله اونجام ولی هنوزم کارمندم! از این گل ها دیدین که انقدر بزرگه که آدم پشتش دیده نمیشه! یه دونه از اون گل ها میخرم و میرم دم در اتاق پسر عمو، در میزنم میگم:

"پسر عمو مبارکه! حقت بود! لیاقتش رو داری! خدا رو شکر یکی از خاندان ما به جایی رسید!"

تو دلم دارم چی میگم؟ "بمیری الهی! حق من رو خوردی!"

زمانی که از درون حال مون خراب و از بیرون میخوایم نشون بدیم که حال مون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنه و اون انرژی منفی یه اتفاقاتی رو رقم می زند که ما بهش میگیم "چشم زخم"!

پس چشم زخم وجود داره برای رفع این چشم زخم چه بکنیم؟

بعضی ها میگن نعل اسب به خودت آویزون کن!

بعضی ها میگن عینک به خودت آویزون کن!

بعضی ها میگن نمک بزار تو جیبت!

بعضی ها ...

بعضی ها ...

بعضی ها ...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

و اما انرژی دست ها

بیشترین مقدار انرژی در دست ها است. بیشترین مقدار انرژی رو اول دست ها دارن و بعد چشم ها. تا به حال کسانی رو که انرژی درمانی می کنن دیدید؟

با چی انجام میدن؟

با دست.

چرا؟

چون بیشترین مقدار انرژی در کف دو دست است.

ما وقتی یه جایی از بدن مون درد می گیره، روش دست میزاریم و بعدش هم درد مون آروم میشه.

در حقیقت خودمون داریم به خودمون انرژی میدیم، بدون اینکه متوجه بشیم!

در آمریکا یه عده نوزادانی رو انتخاب کردن و به مادرها شون گفتن که روزانه حداقل 20 دقیقه این بچه ها رو نوازش کنید.

بچه هایی که نوازش میشدن، نفخ شکمشون، بی تابی هاشون، چیزهایی که بچه های کوچک رو در این سن اذیت میکنه و باعث گریه شون میشه، به شدت کمتر از بقیه بچه ها شد!

دوستان بچه هایی که زود به دنیا میان رو میگن "نارس" و این بچه ها رو میزارن توی دستگاه تا به رشد مطلوبی برسن و زنده بمونن. اما متاسفانه بیشتر این بچه ها می میرند!

در آمریکا تحقیق جالبی شد، از مادران بچه های نارس خواستند که روزانه در کنار محفظه ی شیشه ای قرار بگیرند و از سوراخ هایی که در محفظه وجود داره سر و بدن بچه شون رو نوازش کنن.

نتیجه تحقیق نشون داد که مرگ و میر بچه های نارسی که توسط مادرشون نوازش میشدن فوق العاده کمتر از بچه های نارسی بود که نوازش نمی شدند!

چرا؟

چون این بچه ها انرژی مثبت رو از طریق دست های مادرانشون دریافت می کردن. و این قضیه به صورت کاملا علمی اثبات شده که نوازش سر کودکان در رشد مغز اون ها شدیدا تاثیر مثبت دارد.

منبع : ایمیل دریافت شده و با کمی تغییرات از طرف خودم

مرسی

ویرایش شده توسط amirsss
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

دوستان عزیز حتما می دانید در کشور هند ، افرادی به نام ( مرتاض ) وجود دارند که کارهای عجیب و غریب انجام می دهند و مردم ساده نیز به عبادت آنها می آیند و دست به دعا می گذارند و در آخر هم پول می دهند.

آیا تا به حال دیدید ، مردمانی را که با چشمان پر از اشک یک ( مرتاض ) را می نگرند که در هوا نشسته است و به قولی در برابر جاذبۀ زمین مقاومت می کند و مردم ساده نیز با نگاه کردن به این شخص که در هوا نشسته است ، گریه می کنند و خدا را شکر می کنند و در آخر هم پول به آن شخص می دهند و آرزو دارند تا آن شخص دستی بر سر آنها بکشد .

دوستان عزیز لطفا قبل از خواندن ادامۀ مطلب ، فایل مورد نظر که فیلمی است از مرتاضی که در هوا نشسته است و قیافۀ مردم ساده ای که چگونه نگاه می کنند و خدا را شکر می کنند را دانلود کرده و نگاه کنید ، تا حقه و ترفند در هوا نشستن را با چشمان خود ببینید.

فایل مورد نظر :

raaze mortazha.wmv

فیلم را دیدید ، حالا نظرتان در مورد فریب دادم مغز انسان چیست. مغز انسان به راحتی فریب می خورد و افراد باهوش و زرنگ ، از همین نکته استفاده کرده تا تعداد صفرهای حساب بانکی خودشان را افزایش دهند.

آیا تا به حال عینک مخصوص تلویزیونهای 3 بعدی را به چشم زده و به فیلم سه بعدی نگاه کرده اید.

آیا دیده اید که موجودات از صفحۀ نمایش بیرون می آیند ، آیا حقیقت دارد ؟

خیر ، ولی مغز شما فریب می خورد .

با تشکر...

________________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB - Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

ویرایش شده توسط LEE
لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام

دوستان مطالبی که در پست 659 تا 661 هست مطالب جالبی در رابطه با انرژی های مثبت و منفی ، نحوه انتقال و اثر گذاریش روی اجسام یا اشخاص هست دعوت میکنم مطالعه کنید

به شخصه درک من رو بالا برد و امیدوارم برای شما هم جالب باشه

مرسی :-?

ویرایش شده توسط amirsss
لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام

نمیدونم مطلب اینجا بوده قبلاً یا نه اما برام جالب بود و در هر حال قرار میدم

در يك شركت بزرگ ژاپنی كه توليد وسايل آرايشی را برعهده داشت ، يك مورد تحقيقاتی به ياد ماندنی اتفاق افتاد : شكايتی از سوی يكی مشتريان به كمپانی رسيد. او اظهار داشته بود كه هنگام خريد يك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاكيد و پيگيريهای مديريت ارشد كارخانه اين مشكل بررسی ، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نيز تدابير لازمه را جهت پيشگيری از تكرار چنين مسئله ای اتخاذ نمايد. مهندسين نيز دست به كار شده و راه حل پيشنهادی خود را چنين ارائه دادند: پايش ( مونيتورينگ ) خط بسته بندی با اشعه ايكس.

بزودی سيستم مذكور خريداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسين ،‌ دستگاه توليد اشعه ايكس و مانيتورهائی با رزوليشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهيز گرديد. سپس دو نفر اپراتور نيز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطيهای خالی جلوگيری نمايند.

نكته جالب توجه در اين بود كه درست همزمان با اين ماجرا، مشكلی مشابه نيز در يكی از كارگاههای كوچك توليدی پيش آمده بود اما آنجا يك كارمند معمولی و غير متخصص آنرا به شيوه ای بسيار ساده تر و كم خرجتر حل كرد: تعبيه يك دستگاه پنكه در مسير خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد از خط توليد دور کند!!!

نکته:

معمولا در بسياری از موارد راه های ساده تری نيز برای حل هر مسئله و يا مشکلی وجود دارد. هميشه به دنبال ساده ترين راه حلها باشيد.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

نگرش ، احساسی درونی است كه رفتار ، نماد بيرونی آن است . ( جان ماكسول )

بگذاريد هر كس بر مبنای باور ، فكر ، آرزو ، مطالعه و دانسته های خود قضاوت كند ، نه اينكه شخص طوطی صفت گفته ديگران را بازگو كند. ( ديل كارنگی )

نا همسويی به معنی بی احترامی نيست.

____________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB - Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

مردی را كه آماده آموختن است تعليم ندادن ، انسانی را به هدر دادن است ، مردی را كه آماده آموختن نيست تعليم دادن ، سخن به هدر دادن است ، خردمند نه انسان را به هدر می دهد و نه سخن را. ( كنفوسيوس )

اخلاق ، چيز ساخته شده و حاضر آماده ای نيست ، بلكه ذره ذره و روز به روز ، خلق و ايجاد می گردد. ( ارناليل )

قبل از ازدواج شش نظريه درباره تربيت كودكان داشتم ؛ حالا شش فرزند دارم ، ولی دارای هيچ گونه نظريه ای نيستم. ( لورد روچستر )

_________________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB - Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

ویرایش شده توسط LEE
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

خانمی وارد داروخانه می‌شه و به دکتر داروساز می‌گه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه می‌گه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟ خانمه توضیح می‌ده که لازمه شوهرش را مسموم کنه.

چشم‌های داروسازه چهارتا می‌شه و می گه: خدا رحم کنه، خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد..... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد

بعد از این حرف خانمه دستش رو می بره داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون؛ عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و می گه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

یک سال از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود و من عضو ارتش اشغال گر جزیره ی «اوکیناوا» بودم. چند ماهی بود که در حیاط پایگاه ما دزدی می شد.
توری پنجره ی آلونک مرا بریده و وسایلم را برده بودند، اما عجیب بود که دزد فقط چند آب نبات و ماس ماسک برداشته بود و به چیزهای باارزش دست نزده بود!
یک بار ردپای گلی برهنه ای را روی زمین و میز چوبی دیدم. کوچک بود؛ انگار که ردپای بچه باشد. مدتی بعد فهمیدم چند بچه ی یتیم در جزیره زندگی می کنند که بی سرپرست اند؛ هرچه دست شان برسد می خورند و هر چیزی که چفت و بست درست نداشته باشد برمی دارند.
چندی نگذشت که خودنویس «واترمن» گران قیمتم ناپدید شد که این مسئله خیلی برایم سنگین بود.
یک روز صبح، مردی را از محوطه ی زندان آوردیم که بر انجام صحیح کارها نظارت می کرد. قبلاً چند بار او را دیده بودم. آدم آرام و خوش تیپی بود. شق و رق می ایستاد و با دقت به حرف گوش می کرد. با دیدنش پیش خود گفتم درجه اش در ارتش ژاپن هرچه که بوده (احتمالاً افسر) وظیفه اش را خیلی خوب انجام می دهد. اما حالا می دیدم خودنویسم به جیب این مرد متین ژاپنی گیره شده است!
باور نمی کردم آن را دزدیده باشد. معمولاً روان شناسی شخصیتم خوب است و این آدم به نظر من آدم قابل اعتمادی می آمد. اما انگار این بار اشتباه کرده بودم. خودنویسم پیش او بود؛ چند روزی هم بود که در محوطه ی ما کار می کرد. تصمیم گرفتم سوءظن خود را جدی بگیرم و احساساتم نسبت به او را فراموش کنم. دستم را پیش بردم تا خودنویس را از جیبش بردارم.
با تعجب خود را پس کشید.
خودنویس را لمس کردم و با قیافه ای حق به جانب از او خواستم آن را به من بدهد. سرش را به علامت منفی تکان داد. به نظر می آمد کمی ترسیده است ولی با این حال عقب نشینی نمی کرد. نمی خواستم به خودم بقبولانم که دارم اشتباه می کنم. قیافه ی عصبانی به خود گرفتم و اصرار کردم.
بالاخره آن را به من داد، اما به شدت ناراحت و افسرده شده بود. هرچه باشد، وقتی نماینده ی ارتش غالب به اسیر دستوری می دهد، او چه کاری غیر از تسلیم از دستش برمی آید؟ در صورت سرپیچی از فرمان، مجازات در انتظارش بود و او هم احتمالاً به قدر کفایت از این ماجراها دیده بود.
سه هفته بعد خودنویسم را در اتاقم پیدا کردم. از ظلم و بی رحمیی که نسبت به آن مرد ابراز داشته بودم، شرمنده می شدم. می دانم قربانی شدن چه قدر سخت است؛ از این که کسی ناعادلانه، مافوق تو باشد، از این که ببینی اعتماد و اطمینان با خونسردی سر بریده می شود. هر دو خودنویس ها سبز بودند و راه راه طلایی داشتند اما راه های یکی عمودی بود و دیگری افقی. بدتر از آن این که حالا می فهمم چه قدر به دست آوردن چنین خودنویسی برای او سخت تر بوده تا برای من.
حالا پنجاه سال از آن ماجرا می گذرد و من هیچ کدام از آن خودنویس ها را ندارم، اما ای کاش می توانستم آن مرد را پیدا کنم و از او معذرت بخواهم.

رابرت ام. راک

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

همسر حميد مصدق -لاله خانم - روي در ورودي سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حميد بيماري قلبي دارد . لطفا مراعات کنيد و بيرون از خانه سيگار بکشيد . خود حميد مصدق هم ميآمد بيرون سيگار ميکشيد و ميگفت : به احترام لاله خانم است

يک شب که باران شديدي ميباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد : چرا اينقدر عجله داري ؟ شاملو گفت : مي ترسم به آخرين اتوبوس نرسم . پرويز شاپور گفت : من ميرسونمت . شاملو پرسيد : مگه ماشين داري ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید

احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر

واجد شرایط اعلام شدند:

یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی

قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی

مصاحبه از آلمانی پرسید: برای ایمکار چقدر پول میخواهید؟

او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم

یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.

مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.

او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.

وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.

صد هزار برای خودم

صد هزار تا هم حق حساب شما

صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

سيستم هشداردهی زلزله و سونامی ژاپن چطور عمل می‌کند؟

بامداد روز جمعه يازدهم مارس، زلزله‌ای ژاپن را به لرزه درآورد که در سیصد سال اخیر در این کشور از حیث شدت (۸٫۹ ریشتر) سابقه نداشت. صدها نفر تا به حال کشته و زخمی شده‌اند.

اما به راستی اگر این زلزله در جایی به غیر از ژاپن رخ می‌داد، چقدر تلفات می‌داد؟

بی‌شک مقاوم‌سازی سازه‌ها و آمادگی‌ معمول ژاپنی‌ها در کاهش تلفات مؤثر بوده است. اما در این میان سامانه هشداردهی زلزله و سامانه هشداردهی سونامی (آبلرزه) واقع در اقیانوس‌ها در کاهش کشته‌‌ها و زخمی‌ها مؤثر بوده است.

سامانه هشداردهی زلزله، که پیش از این سابقه نداشت فعال شود، زمانی که نخستین امواج شوک تشخیص داده شدند، به فاصله کوتاهی مردم را از طریق تلویزیون و گوشی‌های موبایل مطلع کرد تا برای حوادث آتی آماده باشند. همچنین باز هم به صورت خودکار کار بسیاری از صنایع و مراکز تولید انرژی و سرویس‌های حمل و نقل، متوقف شدند.

زنجیره‌ای از حسگرهای شناور روی اقیانوس آرام، سونامی ناشی از زلزله را حس کردند و به ژاپنی‌ها هشدار لازم را دادند.

eew1s.jpg

در تصویر بالا، نمایی از سامانه هشدار زلزله را می‌توانید ببینید.

20110312011000391-120105.jpg

در تصویر بالا هم شدت زلزله در مناطق مختلف ژاپن نمودار است. توجه داشته باشید که ژاپن از مقیاس جداگانه‌ای برای سنجش بزرگی زلزله استفاده می‌کند.

dart_system_x582.jpg

در تصویر بالا می‌توانید ببیند که سامانه هشدار سونامی چطور کار می‌کند

map_x582.jpg

در اینجا هم مناطق نصب ابزارهای شناور هشدار سونامی مشخص است. حتی می‌شود اطلاعات زنده این سامانه را با مراجعه به اینجامشاهده کرد!

Energy_plot20110311.jpg

در تصویر بالا هم مدل پیشبینی امواج ورودی سونامی مشاهده می‌شود. سامانه پیشبینی کرده است که سونامی ورودی به سواحل مختلف، چقدر شدت و ارتفاع خواهد داشت. بیشترین ارتفاع سونامی همان طور که در شکل پیداست ۲٫۴ متر است

منبع : http://www.technologyreview.com/blog/editors/26505/

.

ویرایش شده توسط amirsss
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 2 هفته بعد...
  • کاربر ویژه

با درود:

انصاف

مردی به پدر همسرش گفت: عده زيادی شما را به خاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین می‌کنند. ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید؟

پدر با لبخندی پاسخ داد: هرگز همسرت را به خاطر کوتاهی‌هایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده، همواره این فکر را در یاد داشته باش که او به خاطر کوتاهی‌ها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند!!

______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

آن كه نمی تواند از خواب خود برای فراگيری دانش و آگاهی بكاهد ، توانايی برتری و بزرگی را ندارد. ( اُرد بزرگ )

مديرانی كه اهميت نمی دهند ؛ چيزی نمی شنوند ، چيزی نمی بينند و چيزی هم به ديگران نمی گويند. ( چستر تن )

بدترين و خطرناک ترين كلمات اينست : همه اينگونه اند. ( لئو نیکولایویچ تولستوی )

____________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار می ارزد. ( ژرژ هربرت )

بزرگترين عمل غير اخلاقی اين است كه انسان شغلی را كه از انجام آن ناتوان است بر عهده گيرد. ( ناپلئون بناپارت )

كلمه ای كه خوب فهميده شود ، دهها بار بيشتر از تعداد زيادی كلمه توخالی اثر دارد. ( ژرژسيون )

______________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 )

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 2 هفته بعد...

روزهايم را

چشمهاي تو

به بازي گرفته اند

پياده ميشوم

از سرنوشتي كه با تو

رقم خواهد خورد

.

.

.

عرض خيابان

رسيدن به آغوشت

چقدر طولانيست

__________________

پرواز چه لذتی دارد

وقتی

زنبور کارگری باشی

که نتوانی

عاشق ملکه بشوی...!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

آه ! سرشارم از مصدر آسودن

دمادم دوبیتی فهمیدن و سرودن

شاید سرمشق بعدی من اینست

هیچ نخواستن و تنها درپی تو بودن

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...