رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

=D> =P~ =D> چنیند انسانهای بزرگ . اینها دل بزرگی داشتن که اینقدر بزرگ شدند @};-

با درود:

بله آقای حسینی دقیقا همینگونه است. =D>

شما هم از همین نوع انسانهایی هستید که دل بزرگی دارند و مثل شما در این دوره زمونه کم پیدا می شوند و باید قدر چنین انسانهایی را دانست . ( چون کم یابند ) =D>

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

با درود:

کارخانه‌ی لاستیک‌سازی سودان

کیم وو چونگ

سخنی از این داستان: «یک چیز هست که برای تحقق احتمالات ضروری است و آن، ازخودگذشتگی است.»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یک دهه‌ی پیش، یک کارخانه‌ی لاستیک‌سازی در سودان ساختیم. این اولین کارخانه‌ای بود که در سطح بین‌المللی توسط یک شرکت کره‌ای ساخته می‌شد و بسیاری از مردم، نگرانی‌های حاص خود را داشتند. چون دوو تا آن زمان هیچ‌گونه سروکاری با کسب و تجارت لاستیک نداشت. اما من شمارش امکانات را آغاز کردم.

کدام امکانات؟ اگرچه سودان برای لاستیک، بازار مناسبی داشت، اما کارخانه‌ای نداشت و با واردات لاستیک‌های خارجی گران‌قیمت، ارز خارجی از دست می‌داد. بنابراین، تصور کردم که این‌ها از این پروژه استقبال خواهند کرد. 80 درصد خاک سودان، کویر است، و شهرهای آن بسیار از هم فاصله دارند و این مسئله تقاضای حمل‌ونقل زمینی را افزایش می‌دهد.

همچنین، از منابع موثق امریکایی، اطلاعاتی دریافت کرده بودم که نشان می‌داد در جنوب سودان، منطقه‌ی نفت‌خیز عظیمی کشف شده است.

چنین منطقه‌ی نفت‌خیزی به شدت، توسعه‌ی اقتصادی را تقویت می‌کرد، و تقاضا برای اتومبیل و کامیون به نسبت توسعه‌ی اقتصادی بالا می‌رفت. به ازای هر خودرو اضافی، تقاضا برای حداقل 5 حلقه لاستیک بوجود می‌آید، و لاستیک‌ها در آب‌وهوای گرم کویری بسیار زودتر از آب‌وهوای معتدل فرسوده می‌شوند.

من این‌گونه به بازار نگاه می‌کردم و با حساب و کتاب من همه چیز جور درمی‌آمد. امروز، کارخانه‌ی لاستیک‌سازی پرکارتر از همیشه است و توسعه‌ی بسیار یافته است و تقاضا برای لاستیک آنقدر زیاد شده است که مردم آن را پیش‌خرید می‌کنند.

دقیقاً از همان لحظه‌ی آغاز، می‌بایست نسبت به هرآنچه که انجام می‌دهید، خوشبین باشید. اما یک چیز هست که برای تحقق احتمالات ضروری است و آن، ازخودگذشتگی است.

برگرفته از كتاب:

سنگفرش هر خيابان از طلاست

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

دایانا قدرت تخیل دنیا را تسخیر کرد

در سال 1981، یعنی به هنگام ازدواج با شاهزاده چارلز، دایانا کسی بود که بیش از هر کس، مردم دنیا درباره‌ی او صحبت می‌کردند. تقریباً یک میلیارد نفر مراسم عروسی او را، که از کلیسای جامع سن‌پال پخش می‌شد، تماشا کردند و ظاهراً به جز آن روز در روزهای بعد، مردم نتوانستند از او خبر کافی به دست بیاورند. مردم، کنجکاو زندگی او بودند.

او فردی عادی و زمانی، معلم کودکستان بود. در روزهای نخست پس از عروسی، به نظر بیش از حد خجول می‌رسید. او و شوهرش مسحور آن همه توجه مردم شده بودند. چیزی نگذشت که زمزمه‌هایی شایع شد: دایانا از انجام کارهایی که به عنوان شاهزاده‌ی دربار انگلستان از او انتظار دارند، طفره می‌رود. با این حال، دایانا می‌کوشید خود را با موفقیت تازه سازگار کند.

هم‌زمان با آغاز سفرهای رسمی، به نمایندگی از دربار انگلستان به این سو و آن سوی جهان، دایانا به جمع‌آوری اعانه برای مقاصد خیریه سرگرم شد. در جریان این سفرها و این نیکوکاری‌ها، مناسبات محکمی با اطرافیان برقرار کرد: با سیاست‌مداران، با بنیان‌گذاران و گردانندگان بنگاه‌های خیریه، بازیگران و هنرمندان و سران کشورها.

دایانا مردم را به سوی آرمان‌هایی نظیر پژوهش‌های طبی درباره‌ی ایدز، توجه به جذامیان و تحریم کاربرد مین‌های زمینی بسیج کرد. نقش او در جلب توجه رهبران دنیا به موضوع تحریم‌ مین‌های زمینی بسیار برجسته بود.

دایانا چند ماه پیش از مرگ، در سفری به ایالات متحده با اعضای دولت کلینتون تماس گرفت و کوشید آن‌ها را متقاعد کند از تصمیم‌های کنفرانس اسلو حمایت کنند. آن کنفرانس‌ درصدد منبع کاربرد مین‌های زمینی بود. پس از چند هفته، موضع دولت امریکا تغییر کرد. پاتریک فولر، نماینده‌ی صلیب سرخ بریتانیا می‌گوید: «شوق و شور او در جلب توجه دیگران به موضوع، کلینتون را تحت‌تأثیر قرار داد. دایانا مسئله را در دستور کار دنیا قرار داد، دراین‌باره هیچ‌کس تردید ندارد.»

برگرفته از كتاب:

جان ماکسول : (آنچه همه رهبران بايد بدانند)

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

تجربه مثل شونه ای هست که زمانه وقتی بهت می ده که دیگه کچل شدی

شاد بودن تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت.

مطالب جالب و آموزنده,مطالب شنیدنی

گنج، یک دوست همیشگی نیست، اما دوست خوب یک گنج همیشگیه.

مطال

ویرایش شده توسط maxel134
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

اثبات عشق

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.

گفتم: تو چی؟ گفت: من؟

گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟

برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوست داره.

گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت: موافقم، فردا می ریم.

و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلیآسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.

بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مثل بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...

علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟

اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوست دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوست داری...

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...

نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!

نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...

دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...

توی نامه نوشته بودم:

علی جان، سلام

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.

می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...

توی دادگاه منتظرتم...

با تشکر...

ویرایش شده توسط LEE
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سلام

حیف که بیشتر از 1 مثبت نمیشه داد / clapping.gif @};- clapping.gif

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

تفاوت فرهنگی!

در مهد كودك های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر كی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یك بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

در مهد كودك های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یكی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میكنن و همدیگر رو طوری بغل میكنن كه كل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و كسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

با این بازی ما از بچگی به كودكان خود آموزش میدیم كه هر كی باید به فكر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و كمك به همدیگر و كار تیمی رو یاد میدن ...

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

وقتی ریاضی دان عاشق می شود!!!

شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات

منحنی قامتم، قامت ابروی توست

خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست

بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست

(پروفسور هشترودی)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

عادت های مبتذل

در این مطلب ۱۰ عادت جالب اما عجیبی که در بین ما ایرانی ها رواج داره و متاسفانه هر روز در اجتماعی که درش زندگی می کنیم شاهد اون هستیم و میشه گفت پولدار و فقیر بودن هم برای اینجور عادت ها ملاک نیست رو مرور می کنیم که امیدوارم حداقل شما دوست عزیز پرشین استاری که مطالب زیر را از نظر خواهید گذراند یا دارای چنین رفتارهایی نباشید و اگر هم کم و بیش از بعضی از اونها بی بهره نیستید؛ بدون هیچ حساسیتی نکات این مطلب یک یادآور باشه برای تجدید نظر در مورد چنین عادت هایی :

1. غیبت و دخالت در امور خصوصی دیگران

یکی از سوژه های اصلی محاورات که به شدت بین مردم مرسوم شده است عمل زشت غیبت می باشد. این روزها زمانی که افراد همدیگر را ملاقات می کنند و یا در میهمانی ها حاضر میشوند عملاً حرفی جز غیبت کردن در مورد دیگران ندارند و با هیجان کامل به این کار مبادرت می کنند. برخی هم به خود اجازه میدهند در حریم خصوصی ترین مسائل دیگران وارد شوند و به امر و نهی و دخالتهای بی مورد بپردازند.

2. عدم رعایت حق عابرین پیاده

در اکثر نقاط دنیا دیدن یک عابر پیاده در خیابان به معنای فرمان ایست و احتیاط برای راننده مقابل است در صورتیکه در ایران برخی رانندگان به محض دیدن عابر پیاده سرعت خود را بیشتر نموده و بدون لحاظ کردن مسائل ایمنی و حق تقدم با بی رحمی تمام و با ایجاد رعب و وحشت برای عابرین پیاده به مسیر خود ادامه میدهند.

3. حفظ نشانه های نو بودن کالا

همسایه تان اتومبیلی نو خریداری کرده اما بعد از سپری شدن یک هفته هنوز برچسب شماره اولیه که بصورت تکه کاغذی روی شیشه جلو چسبیده است را جدا نکرده و حتی فومهایی که بصورت ضربه گیر در اطراف دربهای ماشین نصب شده است کماکان وجود دارند. دوستتان نیز بعد از گذشت یک هفته هنوز برچسب روی نمایشگر گوشی موبایل جدیدش را جدا نکرده!

4. تنبلی و از زیر کار در رفتن

متوسط ساعت مفید کار در ایران کمتر از یک ساعت و سی دقیقه میباشد که دلیل آن نبودن فرهنگ کار، فقدان انگیزه، تنبلی و بی مسئولیتی افراد است. این امر باعث نارضایتی ارباب رجوع، پایین آمدن کارایی و بهره وری و در کل کاهش پیشرفت ملی خواهد شد. در اغلب شرکتها، ادارات و سازمانها اینگونه باب شده که کسی زرنگ و باذکاوت است که تا حد امکان از انجام مسئولیتهایش شانه خالی کند و کم کاری را استراتژی اصلیش بداند و در عین حال حقوق و مزایایش را بصورت تمام و کمال دریافت نماید. کارمندان هیچ تلاشی در راستای بالابردن کیفیت و راندمان شرکت انجام نداده و در عین حال انتظار بالا رفتن درآمد خود را دارند. به ارباب رجوع کمتر احترام گذارده میشود و طلبکارانه با وی برخورد میشود.

5. تجمل گرایی و مصرفی شدن

امروزه شاهد آن هستیم که جامعه با سرعتی باور نکردنی به سوی مصرفی شدن در حال حرکت است. افراد بجای سرمایه گذاری پول خود در مکان مناسب و برای تولید بیشتر و اشتغال زایی ملی، ترجیح میدهند با خرید اتومبیلهای گران و کالاهای لوکس مصرفی ظاهری معقول کسب نموده و اعتبار خود را در بین اطرافیانشان بالا ببرند. چشم و هم چشمی های فراوان، گرفتار وامها و قرضهای سنگین شدن و استرس از جمله پیامدهای این مسئله است. اکثر مردم خوشبختی را در تجملات و برتری مالی می دانند و بین نیازها و خواسته هایشان تمایزی قائل نمی شوند. مسابقات و رالی خرید امری ناپسند ولی متداول در جامعه ایرانی است.

6. فقدان فرهنگ تشکر و احترام

از کوچه و خیابان گرفته تا دانشگاه و محل کار و اماکن عمومی، کمتر شاهد شنیده شدن جملاتی مانند "از لطف شما ممنونم"، "خواهش میکنم"، "اختیار دارید"، "تمنا می کنم"، "بفرمایید"، "بزرگوارید"، … هستیم. بجای آن فضای زیرآب زنی، استفاده از الفاظ ناشایست، بی حرمتی به افراد مسن، به سخره گرفتن افراد، بالا بردن تن صدا،… امری متداول شده است. مردم باید بیاموزند احترام به دیگران، احترام به هویت ملی یک کشور محسوب میشود. اگر افراد یک مملکت به یکدیگر احترام نگذارند چگونه میتوانند انتظار کسب احترام از ملتهای دیگر را داشته باشند؟!

7. عدم رعایت نظافت شخصی و شهری

احتیاج به توضیح ندارد که متاسفانه نظافت شخصی و اجتماعی از طرف برخی افراد جامعه رعایت نمیگردد. از طرز لباس پوشیدن تا بوی بدن و دهان و آرایش موها گرفته تا ریختن زباله در محیطهای شهری و تفریحی اهم موارد عدم رعایت نظافت است.

8. درگیری در صف و نوبت

صف ها هرکجا و به هر علتی که تشکیل شوند معمولاً تبدیل به جولانگاه بی نظمی، درگیری، فحاشی و هتاکی عده ای از افراد به اصطلاح "زرنگ" خواهند شد. حفظ نظم و ترتیب در صف نشان دهنده بالا بودن رتبه اجتماعی و فرهنگ کسانی است که در صف حضور دارند. متاسفانه شاهد آن هستیم که در برخی امور مذهبی و خیریه مانند سرو غذای نذری نیز چنین بی نظمی ها و زد و خوردهایی بوجود می آیند. احتمالاً باید برخورد کرده باشید در مجالس عروسی گاهی زمان سرو شام جمعیت با چه سرعتی به سمت میز سلف سرویس هجوم می آورند!

9. پرورش اندام برای رعب و ترس

شاید دیده باشید پسرانی که با اندامهای پرورش یافته و عضلانی درحالی که بازو و سینه های خود را در معرض نمایش گذاشته اند با چهره ای مهاجم و آماده درگیری در همه جا پرسه می زنند! آنها با نگاه خود اطرافیانشان را به مبارزه می طلبند! چه نکوهیده است زمانی که برخی افراد انگیزه های اصلی ورزش و تناسب را فراموش کرده و صرفاً برای عرض اندام، قلدری و جلب توجه در سطح جامعه اقدام به حجیم کردن عضلات خود می کنند.

10. اسراف، اسراف، اسراف!

اسراف یعنی زیاده روی در مصرف، بیهوده مصرف کردن، بیش از نیاز مصرف کردن، مصرف کنترل نشده، دور ریختن چیزی که میتوان از آن استفاده کرد. کافیست با محاسباتی ابتدایی متوجه شوید که میزان اسرافی که در کشور به عناوین مختلف همه روز در حال انجام است اگر جلوگیری می شد، چه میزان در صرفه جویی خانوادگی و ملی اثر می گذاشت و مشکلات چه تعداد از مردم حل می شد.

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛

اما خود نیز علت را نمی دانست.

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.

به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.

پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’

آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.

ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.

بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.

نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!

اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’

پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’

نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،

باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.

به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’

پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..

آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.

با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.

آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟

آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!

او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!

فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛

اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد

و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.

تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد

که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛

او فقط تا حد توان کار می کرد!!!

پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.

نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!

اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند

-- خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم :حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

پیرمرد وفادار

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است

لینک به دیدگاه
Share on other sites

من که رفتم زین چمن باغ و بهاران گو مباش

بوسه باران و رقص شاخساران گو مباش

چون گل لبخند من پژمرد ابری گو مبار

چون خزان شد عمر من صبح بهاران گو مباش

من که سر بردم به زیر بال خاموشی و مرگ

نغمه ی شور افکن بانگ هزاران گو مباش

تیشه را فرهاد از حسرت چو بر سر می زند

نقش شیرینی به طرف کوه ساران گو مباش

این درخت تشنه کام اینجا چو در بیداد سوخت

کوه ساران را زلال جویباران گو مباش

گر نتابد اختری بر آسمان من چه غم

پر تو شمعی به شام سوگواران گو مباش

لینک به دیدگاه
Share on other sites

تا ز دیدار تو ای آرزوی جان دورم

خار خشکم که ز باران بهاران دورم

گرچه تا مرز جنون رفته ام از خویش برون

باز صد مرحله از منزل جانان دورم

چون سبو دست به سر زنم می زنم از غم که چرا

جام بوسیدش و من زان لب خندان دورم

همچو شبنم دلم ایینه صد جلوه اوست

گرچه زان چشمه ی خورشید درخشان دورم

خضر راه من سرگشته شو ای عشق که من

می روم راه و ز پایان بیابان دورم

کی سر خویشتنم باشد و سامان خرد

من که در راه جنون از سر و سامان دورم

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

چگونه می تواند بر دیگران نفوذ کرد ؟

اصول دوستیابی و نفوذ بر دیگران و رهبری مؤثر به قرار زیر است:

1) انتقاد، شکایت و محکوم نکنید.

2) صادق باشید.

3) در دیگران انگیزه ایجاد کنید.

4) ذاتاً به دیگران علاقه مند باشید.

5) همیشه حتی در هنگام مشکلات و سختی ها خنده رو باشید.

6) به یاد داشته باشید که نام هر فردی زیباترین و مهمترین کلمه است.

7) شنونده خوبی باشید . دیگران را تشویق کنید در مورد خود صحبت کنند.

8) براساس علایق دیگران صحبت کنید.

9) طوری رفتار کنید که دیگران احساس کنند مهم هستند و هر کاری که از دستتان بر می آید صادقانه برایشان انجام دهید.

10) بهترین راه موفقیت در بحث، اجتناب از آن است.

11) به «نظر» دیگران احترام بگذارید. هرگز نگویید «اشتباه می کنید»

12) اگر اشتباه کردید، سریع و صادقانه آن را بپذیرید.

13) دوستانه صحبت کنید.

14) طوری صحبت کنید که طرف مقابل همیشه در پاسخ تان «بله» بگوید.

15) اجازه دهید طرف مقابل بیشتر صحبت کند.

16) اجازه دهید طرف مقابل احساس کند از شما برتر است.

17) صادقانه همه چیز را از نگاه طرف مقابل ببینید.

18) با عقاید و آرزوهای مثبت و سازنده دیگران همراه شوید.

19) با افراد مثبت و انگیزه دهنده دوست باشید.

20) عقایدتان را به دیگران تحمیل نکنید.

21) خود را با علائم غیرکلامی طرف مقابل هماهنگ کنید.

22) صادقانه از دیگران تعریف کنید.

23) اشتباهات دیگران را غیر مستقیم تذکر دهید.

24) قبل از انتقاد از دیگران در مورد اشتباهاتتان صحبت کنید.

25) به جای دستور صریح، سؤال کنید.

26) در دیگران احساس امنیت ایجاد کنید.

27) هر پیشرفت جزیی و هر نکته مثبتی را تحسین کنید.

28) مشوق باشید و بکوشید اشتباه دیگران را آسان و قابل اصلاح نشان دهید.

29) بگذارید افراد از انجام پیشنهادات شما خوشحال شوند.

30) اگر برای کسی کاری انجام می دهید، انتظار جبران نداشته باشید.

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

پول

رابرت کیوساکیمی گوید: “علت عمده ای که باعث می‌شود اغلب مردم در تنگناهای مالی به سر ببرند این است که آن‌ها سال‌های زیادی از عمر خود را در مدارس می گذرانند اما در خصوص پول، چیزی یاد نمی گیرند . نتیجه این است که مردم فقط یاد می گیرند برای پول کار کنند، اما هیچ گاه یاد نمی گیرند چه کنند تا پول برایشان کار کند. “

منبع:omidcloud.persianblog.ir

ویرایش شده توسط Hamid_5870
لینک به دیدگاه
Share on other sites

گفتم - گفتی

گفتم : خسته ام

گفتی : از رحمت خدا نا امید نشید ( زمر / 53 )

گفتم : هیچ کس نمی دونه تو دلم چی می گذره ؟

گفتی : خدا حائل است بین انسان و قلبش ( انفال/ 24)

گفتم : غیر از تو کسی ندارم .

گفتی : ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم. (ق / 16)

گفتم : ولی انگار اصلا منو فراموش کردی .

گفتی : منو یاد کنید تا یاد شما باشم . (بقره /152)

گفتم : تا کی باید صبر کرد؟

گفتی : تو چه می دونی شاید موعدش نزدیک باشد. (احزاب / 63)

گفتم : تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک خیلی دوره تا اون موقع چی کار کنم ؟

گفتی : کارهایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه . (یونس / 109)

گفتم : خیلی خونسردی تو خدایی و صبور من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک ...یه اشاره کنی تمومه.

گفتی : شاید چیزی که تو داری به صلاحت نباشه .(بقره /216)

گفتم : اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی : خدا نسبت به همه مردم مهربونه ( بقره /143)

گفتم : دلم گرفته

گفتی : مردم به چی دل خوش کردن باید به فضل و رحمت خدا شاد بود

گفتم : اصلا بی خیال توکلت علی ا..

گفتی : خدا اون هایی رو که توکل می کنن دوست داره (آل عمران /159)

منبع:omidcloud.persianblog.ir

ویرایش شده توسط Hamid_5870
لینک به دیدگاه
Share on other sites

زندگی یعنی چه ؟

از خیاطی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟

گقت: دوختن پارگیهای روح ودل با نخ توبه؛

از باغبانی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟

گفت: کاشتن بذر عشق درزمین دلها زیر نور ایمان؛

...

از باستان شناسی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟

گفت: کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون؛

از آیینه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟

گفت: زدودن غبار ایینه دل با شیشه پاک کن توکل؛

از میوه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟

گفت : دست چین کردن خوبها در صندوقچه دل؛

و اینک تو بگو زندگـــــــــــــــــــــــــــــــــی یعنی چه ؟

منبع:omidcloud.persianblog.ir

ویرایش شده توسط Hamid_5870
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

کامیون حمل زباله

روزی من با تاکسی عازم فرودگاه بودم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید.

رانندة تاکسی من محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از ماشین دیگر متوقف شد!

راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بیرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن به طرف ما. راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.

با تعجب از او پرسیدم: چرا شما این رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد! در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و برایتان توضیح میدهم:

قانون کامیون حمل زباله. او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.

به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.

آشغال های آنها را نگیرید تا به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنید.

حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آنها شوند.

زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که صبح با تأسف از خواب برخیزید، از این رو..... افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

وقتی یکی را دوست دارید...

وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود

وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید

وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید

وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید

وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است

وقتی یکی را دوست دارید، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست

وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است

وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هر کاری بزنید

وقتی یکی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید

وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید

وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید

وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید

وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد

وقتی یکی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید

وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند

وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد

وقتی یکی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید

وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید

وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی معناست

وقتی یکی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست

وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی هم عشق می ورزید

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سه آمريکايي و سه ايراني

سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند. يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم.

همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است.

بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند.

توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط ، لطفا!!!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

چگونه سیگار را در 31 روز ترک کنیم؟

اگر منتظر هستید که یک روز بیدار شده و به خود بگویید" من ترک می کنم" و دیگر هرگز سیگاری را آتش نکنید، باید گفت که زهی خیال باطل. این طور ترک کردن خیلی خیلی نادر است.

موفق ترین ترک کنندگان سیگار کسانی هستند که پیش از کشیدن آخرین سیگار، به خوبی خود را آماده کرده اند. چگونه؟ در اینجا چیزهایی را که در رنامه مشهور ترک سیگار کلینیک کلیولند به این افراد آموزش داده می شود را ارایه می کنیم. این ده گام را بردارید و به فاصله ی 30 روز از امروز، آماده ی پیوستن به جمع سیگاری های سابق بشوید.

1- امروز ترک نکنید. به جای آن، روزی را در نظر بگیرید که دست کم 30 روز بعد باشد و آن روز را بر روی تقویم خود به عنوان "روز ترک" در نظر بگیرید. سپس، چند هفته ی بعد را صرف آمادگی برای ترک کنید. این گونه است که موفق خواهید شد( زیرا دست کم روز طول می کشد تا مغز شما یک عادت جدید را بیاموزد).

2- بنویسید. بر روی یک کارت کوچک سه دلیل خود را برای ترک سیگار بنویسید. پول؟ رفع بوی بد دهان؟ انگیزه ها متفاوتند اما زندگی طولانی تر را بیشتر افراد به عنوان دلیل ترک سیگاردر ذهن دارند. این کارت را همواره با خود داشته باشید، و هر وقت که می خواهید سیگاری بگیرانید، نگاهی به آن بیندازید.

3- پیاده روی کنید. این یک عادت سالم است که می تواند جای آن عادت بد را بگیرد: هر روز، نیم ساعت پیاده روی کنید. نظمی که در این کار است باعث کمک به شما در برنامه تان و جلوگیری از افزایش وزن(که در برخی ترک کنندگان رخ می دهد و سبب بازگشت آنها به سیگار می شود) می شود.

4- در مورد پوشش بیمه سئوال کنید.شاید در برنامه شما برای ترک سیگار هزینه هایی باشد، مثلا داروهای تجویز شده، درمان های جایگزینی نیکوتین و مشاوره. به هر حال این راهها ارزانتر از یکسال کشیدن سیگار هستند.

5- پزشک خود را ببینید. یک چکاپ انجام بدهید و بخواهید که یکی از داروهایی که ترک سیگار را که ترک را برای شما آسان می سازد تجویز کند. یک داروی ضد تمایل مانند وارنیسلین( با نام تجاری چانتیکس) یا باپروپیون( با نام تجاری زیبان یا ولباترین) برای کار خوب است. اگر باپروپین را در نظر بگیرید، می توانید از جایگزین های نیکوتین، مانند آدامس یا چسب های مخصوص نیز استفده کنید( در صورتی که با مصرف چانتیکس، این کار مجاز نیست).

6- از محدودیت ها و اثرات جانبی محتمل برنامه خود، آگاهی پیدا کرده و برای آنها کسب آمادگی کنید.

7- سیگار کشیدن خود را تغییر داده و اصلاح کنید. شروع به تغییر دادن الگوهای گیراندن سیگار خود کنید. مثلا اگر همیشه به محض نشستن پشت فرمان ماشین سیگاری روشن می کنید، سعی کنید در هنگام رانندگی سیگار نکشید. همچنین مارک سیگار را مرتبا تغییر بدهید. در هنگامی که دچار استرس هستید، به جای روشن کردن سیگار، از تکنیک های مخصوص آزادسازی استرس استفاده کنید.

8- شخص یا اشخاص دیگری را که در حال ترک هستند پیدا کنید. می توانید از یک فرد حقیقی یا گروه آنلاین که مشغول ترک سیگار هستند کمک بگیرید و متقابلا به آنها کمک کنید.

9- با خود عهد ببندید. سوگند یاد کنید و به ترک سیگار متعهد شوید. برنامه های خود را با دوستان نزدیک یا اعضای خانواده خود در میان بگذارید، آنها از شما حمایت خواهند نمود.

10- آنها را دور بیندازید. در سی امین روز، هر دارو یا ماده جایگزینی را که مصرف می کنید قطع کنید. دو روز بعد، سیگار را نیز ترک کنید. مبارکه.

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

قدرت لبخند

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.

شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.

سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.

لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.

چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

شرلوک هولمز و واتسون

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟

واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم

هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟

واتسون گفت :

ازلحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم

از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد

از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد

شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی . نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند .

منبع: omidcloud.persianblog.ir

ویرایش شده توسط Hamid_5870
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

تو صیه های روانپزشکی

حرص نخورید. ناراحتی را نبلعید. همانطور که از خوردن غذای مانده و فاسد پرهیز می­کنید از جذب کردن و بلعیدن حرف­های مفت و مزخرف پرهیز کنید. نگذارید حرف­هایی که به نظر خودتان صحیح نمی­آید و چرند است، ذهن­تان را خراب کند و باعث شود که دچار تهوع فکری شوید.

اگر دلخورید بیان کنید. اگر می­ترسید ترس­تان را به زبان بیاورید.اگر عصبانی هستید عصبانیت­تان را نشان دهید. گریه دارید؟ گریه کنید. مفاهیمی مثل خویشتن­داری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار. این­ها ارزش­هایی ست که حکومت­های دیکتاتوری تبلیغ می­کنند که بتوانند فرد را از همان آغاز، در خانواده سرکوب کنند و یک مشت آدم ترس خورده تحویل جامعه بدهند. ناراحتی­ها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شود کابوس. می شود تیک عصبی. تنگی­نفس. خارشِ­تن. می شود دسیسه­چینی و بهانه­جویی. ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکان دادن.

نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کند. با نگاه. با لبخند معنی­دار. با کنایه. با حرف و طعنه. سعی کنید به خودتان ایمان بیاورید. با خودتان صلح کنید. خودتان را همانطور که هستید دوست داشته باشید. چهره­تان را، اندام­تان را. صلح کردن با خود آغاز زندگی­ست.

از گذشته­ فرار نکنید و آن را بپذیرید. با خود مهربان باشید و اشتباهات و غفلت­ها را به خودتان ببخشید. نگذارید ظلم و جفای دیگران در گذشته از شما یک قربانی بسازد. در نقش قربانی رفتن گاه برای بعضی می­شود همه ­ی محتوای زندگی شان. سالها در عزای خود می­نشینند و هیچ چیز هم تغییر نمی­کند. از گذشته فرار نکنید اما در گذشته هم غرق نشوید و در سوگ روزهای خوب از دست رفته ننشینید. هیچ زمانی جذاب­تر از زمان حال نیست.

از خودتان به اندازه­ی توانایی­تان انتظار داشته باشید. سعی کنید حد توانایی­تان را بشناسید. بیشتر ما حد توانایی خود را نمی­شناسیم و به همین خاطر همیشه از حد توانایی خود فراتر می­رویم. ممکن هم هست در کاری موفق بشویم اما چون از توان خود بیشتر مایه گذاشته­ایم، زود دچار خستگی و دلزدگی می­شویم.

سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید. این خیلی خوب بودن­ها عاقبت کار دست آدم می­دهد. آدم گاهی می­رود توی نقش­هایی که نقش واقعی­اش نیستند و از من واقعی­اش خیلی فاصله گرفته­ اند. بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهره­ی کسی را ببینید که از شما سوال می­کند: راستی تو کی هستی؟

اگر دوست دارید ورزش کنید، ورزش کنید. اگر هم از ورزش بیزارید، ورزش نکنید.اتفاقی نمی­افتد.

عشق ورزیدن را در زندگی فراموش نکنید.

هرچه هست و می ماند عشق است و دیگر هیچ

این مطلب رو یه جا خوندم جالب بود نظرتون چیه؟؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه
این مطلب رو یه جا خوندم جالب بود نظرتون چیه؟؟

لپ کلام میگه خودت باش خودت

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...