رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

خیلی باحال بود آقای LEE . کلی خندیدیم@};-@};-)@};-

ویرایش شده توسط Hamed
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

گزینش فرد مناسب برای CIA

حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.

.

.

پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت :

.

.

"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!"

مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت :

.

.

" – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم."

.

.

مامور CIA نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید."

.

.

بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:

.

"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش "

.

.

مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:

.

.

" – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،"

.

.

کارمند CIA پاسخ داد:

.

.

"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."

.

.

حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:

.

.

" – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش."

.

.

او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت:

.

.

"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است.

.

.

من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد!!!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

من که آوردم میخواستی بخوری!

مردی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کاردوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.

چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”.

جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.

گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ”ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.”

گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: ”خودشان می فهمند که من نخوردم!”

اما جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت ۱۵ دلار و ۱۰ سنت.

جانی معترض شد: ”ولی من هیچ کدوم رو نخوردم!” و مرد پاسخ داد ”ما آوردیم، می خواستین بخورین!”

جانی که خودش ختم زرنگ های روزگار بود، سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی متصدی اعتراض کرد، گفت: ”من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم.”

متصدی گفت: ”ولی ما که مشاوره نخواستیم!” و جانی پاسخ داد: ”من که اینجا بودم! می خواستین مشاوره بگیرین!”

و سپس به آرامی از آنجا خارج شد.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

مرگ از زبان استیو جابز

هیچ کس مردن را دوست ندارد ، حتی افرادی که معتقدن به بهشت میرن هم از مرگ فرار میکنن با این حال مقصد همه ی ما مرگه هیچ کس و ناکسی نتونسته از اون فرار کنه و به اعتقاد من این همون چیزیه که باید باشه ، چون مرگ بهترین اختراع زندگی و خداونده ، مرگ عامل تغییر در زندگیه ، پاک کردن دوباره ی ما از گناهان برای قدم گزاردن در راهی جدید ، بالآخره روزی نوبت شماهم میرسه ، ولی به تدریج ، به نوبت و طولانی ، برای همین نباید وقت رو از دست بدیم ، ببخشید که این صحبت ها رو میکنم ، اما حرف راست گفتن داره .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

خدا رحمت کنه شهریار رو

حيدر بابا، دنيا يالان دنيا دي

حيدر بابا ، دنيا ، دنياي دروغي است

سليماندان، نوح دان قالان دنيا دي

از سليمان و نوح اين دنيا مونده

اوغول دوغان، درده سالان دنيا دي

پسر داده (زائیده) و به درد گرفتار کنه اين دنيا

هر کيمه هر نه وئريب، آليبدي

به هر کي هر چي داده ازش گرفته

افلاطوندان بير قوري آد قاليبدي

از افلاطون فقط يه اسم خشک و خالي مونده

حيدر بابا، يارــ يولداشلار دوندولر

حيدر بابا، رفقا همشون رو برگردوندن

بيرــ بير مني چولده قويوب، چوندل

يکي يکي منو تو صحرا گذاشته و رهام کردن

چشمه لريم، چراغلاريم، سوندولر

چشمه هام، چراغ هام ،خشک و خاموش شدن

يامان يئرده گون دوندي، آخشام اولدي

بد موقعي خورشيد رفت و غروب شد

دنيا منه خرابهي شام اولدي !

دنيا برام مثل خرابه شام شد

حيدر بابا ،يولوم سنن کج اولدي

حيدر بابا، راهم از تو جدا شده

عمروم کچدي، گلمه ديم گج اولدي

عمرم گذشت و نيومدم و دير شد

هئچ بيلمه ديم گوزللرون نج اولدي

هيچ وقت نفهميدم چشمات چي شدن

بيلمزديم دنگه لروار، دونوم وار

نمي فهميدم که برگشتني هست

ايتگين ليک وار، آيرليق وار، ئولوم وار

گم شدني هست، جدايي هست، مرگ هست

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

لباس هاي كثيف

زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌كشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش درحال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت:«لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالآ بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.

هر بار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشك شدن آويزان مي‌كرد زن جوان همان حرف را تكرار مي‌كرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباس‌هاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده‌ام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز كردم!»

زندگي هم همينطور است. وقتي كه رفتار ديگران را مشاهده مي‌كنيم، آنچه مي‌بينيم به درجه شفافيت پنجره‌اي كه از آن مشغول نگاه كردن هستيم بستگي دارد. قبل از هرگونه انتقادي، بد نيست توجه كنيم به اينكه خود در آن لحظه چه ذهنيتي داريم و از خودمان بپرسيم آيا آمادگي آن را داريم كه به‌ جاي قضاوت كردن فردي كه مي‌بينيم در پي ديدن جنبه‌هاي مثبت او باشيم؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

اول چی بودیم ، چی داشتیم

حالا شدیم این :

الفبا از پ ، و ، ل شروع میشه ،بابا دیگه آب نمیده چون اداره آب و فاضلاب آب رو قطع کرده ،دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این اداره میره تو اون اداره..!!

مرغا هورمون خوردن وخروس شدن، خروسا مامانی شدن برای مرغا عشوه میان و ناز میکنن،

سن ازدواج مرغا بالا رفته دیگه تخم نمی کنند،چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره، شنگول و منگول بزرگ شدن و گرگ شدن.

مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند گیساشو ببافه، دارا و سارا رفتن فرانسه کبابی باز کردن، کوکب خانم رفته یه ماکروفر سامسونگ خریده و دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب تلفن رو هم نمیده، کبری موهاشو مش کرده و تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه، روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست، حسنک گوسفنداشو فروخته و پیکان خریده مسافرکشی می‌کنه، آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ هم نمی تونه پرت کنه، شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی، رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن میرن کیف قاپی،پتروس از بس با دوست دختراش چت کرده انگشت درد گرفته و دیگه نمی تونه انگشتشو بکنه تو سوراخ سد، خانواده آقای هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و سفر ندارن چون آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو گوشت خر بهشون فروخته

لینک به دیدگاه
Share on other sites

وعده لباس گرم

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد .

منبع: http://omidcloud.persianblog.ir

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سلام حمید جان یه مثبت بهت بدهکارم/ امروز همش تموم شد /

«رحیم ایروانی» موسس و بنیانگذار گروه کارخانجات ملی بود. وی در یکی از سال های دهه 30 به چکسلواکی سفر کرد که حاصل این سفر آوردن دو کارشناس و یک دستگاه اتوکلاف به ایران بود. تولید این نوع کفش در مقایسه با نمونه خارجی 10تومانی اش 3 یا 4 تومان هزینه داشت.

وی بعدها زمینی در مهرآباد خرید. وسعت این زمین 700 متر بود که 400 متر بنای ساختمانی داشت. ایروانی کارش را تنها با35 نفر کارگر آغاز کرد. ایروانی بعد از آغاز به کار کارخانه ، با خرید ماشین دوخت از پارچه های ایرانی استفاده کرد و کارخانه ای به نام ولکو نیز حاضربه سرمایه گذاری و آوردن فناوری به ایران شد.

این کارخانه در ابتدا 150 زوج محصول داشت. کارخانه، کفش ملی نام گرفت که ملی شدن نفت را در ذهن مردم و مشتریان تداعی می کرد. رحیم ایروانی با خرید تعداد زیادی از خانه های مهرآباد کارخانه خود را گسترش داد. او در یکی از زمین هایی که خریده بود مسجدی را نیز احداث کرد. تا سال 1337 در ایران کفش های چرمی تولید نمی شد اما بعد از این سال،به دنبال تاسیس کارخانه های چرم ، تولید کفش چرم نیز در کفش ملی آغاز شد.

در این زمان رقبای عمده کفش ملی کفش های وارداتی بودند که از چکسلواکی وارد می شدند.از سال 47 به بعد در کنار تولید کفش محصولاتی مثل جوراب ، توید آستر و بند کفش و مواردی دیگر اقدام نمود.

در سال 47 بعد از موفقیت تولید کفش در مهرآباد جنوبی مرحله سوم توسعه صنعت کفش ایران در کیلومتر 18 جاده قدیم کرج در اسماعیل آباد شروع شد. وی زمینی به مساحت 400هزار متر خرید و پارک صنعتی کفش ملی فعالیت خود را رسما در اوایل سال های دهه 50 آغاز کرد. در این زمین نقشه احداث 400 خانه سازمانی برای کارگران در نظر گرفته شده بود. او با احداث این خانه ها به دنبال کاهش هزینه رفت و آمد کارگران و هزینه نقل و انتقال آنان بود.

در کارخانه کفش ملی تا سال 1350 انواع مختلفی از کفش مثل کفش ورزشی ، کفش برای روزهای بارانی،چکمه،پوتین،دمپایی،کفش کتانی،کفشهای بچه گانه و کفش ایمنی تولید می شد.

به تدریج گنجایش کارخانه مهرآباد زیاد شد به طوریکه روزانه 12هزار و 500 جفت کفش در کارخانه کفش ملی توسط 2هزار و 500 کارگر استخدام شده تولید می شد.

ایروانی طی سال های 1335 تا 1357 بیش از 50 شرکت صنعتی و تجاری تاسیس و در زمینه تولید انواع کفش در بیش از 25 شرکت صنعتی با شرکای داخلی و خارجی مشارکت داشت.

جالب است بدانید که رحیم ایروانی در سال 1343 شرکتی به نام شرکت کانون مشاوره اقتصادی را به منظور تربیت و پرورش 22 کودک دو ماهه تا 2ساله تاسیس کرد تا در آینده این کودکان از مدیران بنگاه های صنعتی او بشنود.قرار بر این شد قسمت عمده بودجه کانون به مصارف تحصیلی این اطفال برسد و لوازم خوارک پوشاک و وسایل زندگی ساده و کم خرج باشد. همچنین هیچ کدام از این اطفال نیز پس از رسیدن به سن 18 سالگی هیچ تعهدی نسبت به کانون ندارند و مختارند که هرجور که خواستند در اجتماع زندگی کنند.فقط انتظار موسسه این است که نسبت به تحصیل جدی باشند و تمسک به دین اسلام و حسن اخلاق را پیشه خود سازند.با وقوع انقلاب اسلامی ایروانی این کودکان را که آن زمان 14 تا 16 ساله بودند با خود به خارج از کشور برد .

در سال 57 سرمایه گذاری شرکت در مقایسه با سال 1355 به میزان 741 میلیون ریال افزایش یافت . ایروانی علاوه بر تاسیس فروشگاه کفش کلی در سراسر کشور ویکسان سازی قیمت ها در فروشگاه های کفش ملی توانست به کشورهای اروپای شرقی و شوروی نیز کفش صادر کند. در کارخانه کفش ملی طی 30 سال بیش از 10 هزار نفر در کارخانه مشغول به کار بودند.

شرکت کفش ملی با وقوع انقلاب مصادره و ملی شد و متاسفانه به دلایلی مثل ضعف مدیریت و واگذار نکردن آن به بخش خصوصی متحمل 4 میلیادر زیان خالص و 800میلیون تومان زیان انباشته شد.

ایروانی بعد از 25 سال مصادره کارخانه با روی کار آمدن هر مدیر جدیدی به وی تلفن می زد و انتصابش را به مدیریت تبریک می گفت و او را به حفظ شرکت تشویق می کرد زیرا معتقد بود که چند هزار نفر از این طریق زندگی می کنند.ایروانی تا سال 57 در ایران زندگی می کرد و بعد از آن با مهاجرت اجباری به آمریکا رفت.

وی ابتدا کارخانه کفش و چرمسازی را در بوستون آمریکا تاسیس کرد و سپس در قاهره کارخانه کفش استاندارد را تاسیس کرد.

رحیم ایروانی سرانجام در 12 بهمن 84 بعد از یک روز کامل کاری درگذشت.

اکنون فروشگاه های کفش ملی به عرضه تولیدات صنایع کوچک و دیگر کارخانه ها تبدیل شده اند.پارک صنعتی کفش ملی نیز انبار شرکت های خودرو سازی است.هم اکنون بعد از 32 سال،از پرسنل 10 هزار نفری گروه کفش ملی تنها 700 نفر باقی مانده اند که در کفش گنجه و بخش های بازرگانی مشغول به کار هستند.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

این چهار جمله شما را تکان نمی دهد ؟

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت‌ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که...

افتان و خیزان راه می‌رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

منبع: asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سرگذشت جالب یک لغت

در پس اکثر لغات و اسم ها فلسفه ی جالبی نهفته است.چرا "استکان"؟؟

در زمان‌های قدیم هنگامیکه هندوها با کشورهای عربی مراوده تجاری داشتند برای نوشیدن چای به همراه خود پیاله‌هایی را به این کشورها خصوصا عراق و شام قدیم آوردند که در آن کشورها به بیاله معروف شد.پس از آن اروپاییانی که برای تجارت به کشورهای عربی سفر میکردند چون در کشورشان از فنجان برای نوشیدن چای یا

قهوه استفاده میکردند هنگام بازگشت به کشورشان این پیاله‌ها را به عنوان یادگاری میبردند و آن را East Tea Can مینامیدند. "یک ظرف چای شرقی!!!"به تدریج این کلمه به کشورهای شرقی بازگشت و در آنجا متداول شد.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

كوهنوردي مي‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود كند. پس از سال‌ها تمرين و آمادگي، سفرش را آغاز كرد. به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملا تاريك شد. به جز تاريكي هيچ چيز ديده نمي‌شد. سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمي‌توانست چيزي ببيند حتي ماه و ستاره‌ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند. كوهنورد همان‌طور كه داشت بالا مي‌رفت، در حالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط كرد. سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگي‌اش را به ياد مي‌آورد. داشت فكر مي‌‌كرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان دنباله طنابی که به دور كمرش حلقه خورده بود بين شاخه های درختی در شيب کوه گير کرد و مانع از سقوط كاملش شد. در آن لحظات سنگين سكوت، که هيچ اميدی نداشت از ته دل فرياد زد: خدايا كمكم كن !

ندايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي‌خواهي؟

- نجاتم بده خدای من!

- آيا به من ايمان داري؟

- آري. هميشه به تو ايمان داشته‌ام

- پس آن طناب دور كمرت را پاره كن!

كوهنورد وحشت كرد. پاره شدن طناب يعني سقوط بي‌ترديد از فراز كيلومترها ارتفاع. گفت: خدايا نمي‌توانم.

خدا گفت: آيا به گفته من ايمان نداري؟

كوهنورد گفت: خدايا نمي توانم. نمي‌توانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد كه جسد منجمد شده يك كوهنورد در حالي پيدا شده كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود و تنها يك متر با زمين فاصله داشت...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

داستان نجار پیر

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .

او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .

زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!

نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .

در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .

این داستان ماست .

ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .

شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .

مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

ویرایش شده توسط otello
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

آشنایی با بازی درمانی

برنا: بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد.

بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها، مسائل و رشد کودک پی برد.

بازی‌های کودکان مختلف و نوع ویژگی‌هایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروه‌های سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.

اصول بازی درمانی

اسکلاین در سال 1982 اصول پایه‌ای را برای اجرای روش بازی درمانی معرفی می‌کند و معتقد است بدون رعایت این اصول رابطه و شرایط اولیه برای بازی درمانی ایجاد نخواهد شد.

• درمانگر باید به توسعه یک رابطه گرم و دوستانه با کودک بپردازد. این رابطه اهمیت شایان توجهی بر مؤثر بودن این روش خواهد شد. شاید درمانگر ناچار شود برای ایجاد چنین رابطه‌ای ویژگی‌هایی را در موقعیت بازی بپذیرد.

• درمانگر پذیرش بدون قید و شرط از کودک داشته باشد. به عبارتی کودک بدون در نظر گرفتن ویژگی‌های خوب و بدی که دارد یا کارهای خوب و بدی که دارد مورد پذیرش قرار بگیرد. عکس این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که درمانگر والدین یا اطرافیان به کودک چنین می‌گویند. چون این کار بد را انجام دادی دیگر دوستت ندارم، گفتن چنین مطالبی به کودک یا ایجاد شرایطی که چنین پیغامی را به کودک برساند، در کودک احساس پذیرش بدون قید و شرط را خدشه‌دار می‌سازد.

• باید شرایط و موقعیتی حاکی از احساس آزادی برای کودک بوجود بیاید. بازی درمانگر این کار را با کنار گذاشتن روش‌های محدود کننده سخت گیرانه انجام می‌دهد، تا کودک احساس آزادی کند. این آزادی ، آزادی در عمل و رفتار و همچنین آزادی در احساس را شامل می‌شود.

• درمانگر حضور فعال و عملکرد سریعی در جریان درمان دارد. بر حسب شرایط و موقعیت‌هایی که پیش می‌آید رفتارهایی که از کودک سر می‌زند به موقع وارد عمل می‌شود و با مداخله مثلا تفسیر احساسات و استفاده از رفتارهای جایگزین به کودک کمک می‌کند.

• درمانگر توانایی‌های کودک را مهم و با اهمیت می‌شمارد و تلاش می‌کند و در فرصت‌های مناسب از آن‌ها برای حل مشکل استفاده کند. درمانگر برای این کار باید تلاش زیادی در جهت شناخت کودک و بویژه توانایی‌های او انجام دهد و زیرکانه از این توانایی‌ها به نفع کودک استفاده کند.

• درمانگر هیچ نوع بازی و شرایطی را برای کودک القا نمی‌کند و کودک را آزاد می‌گذارد تا به بازی بپردازد و درمانگر آن هوشیارانه بازی او را مورد بررسی قرار می‌دهد و از آن برای درمان کودک استفاده می‌کند.

• درمانگر تلاش نمی‌کند که فرآیند درمان را سرعت ببخشد. بازی درمانی به صورت تدریجی ادامه و گسترش می‌یابد تا به نتیجه مورد نظر برسد.

• در کنار آزادی و اختیار عمل که کودک در جریان بازی دریافت می‌دارد محدودیتهایی تنها با هدف نزدیک سازی درمان به دنیای واقعی اعمال می‌شود و توجه کودک را به مسئولیت خود و احساسات خود جلب می‌نماید.

کدام اختلالات با روش بازی درمانی می‌توانند درمان شوند؟

انواع اختلالاتی را که ریشه در احساسات و هیجانات کودک، سازگاری او با محیط و ... دارند، می‌توان با این روش درمان کرد. افسردگی کودکان، ترس‌های کودکان، مشکلات رفتاری که ریشه اضطرابی دارند شب ادراری، ناخن جویدن، دروغ گفتن، پرخاشگری و ... را می‌توان با استفاده از این روش حل کرد.

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

کمربند

کيف مدرسه را با عجله گوشه اي پرتاب کرد و بي درنگ به سمت قلک کوچکي که روي تاقچه بود ، رفت .

همه خستگي روزش را بر سر قلک بيچاره خالي کرد . پولهاي خرد را که هنوز با تکه هاي قلک قاطي بود در جيبش ريخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشيد آقا ! يه کمربند مي خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

- به به . مبارک باشه . چه جوري باشه ؟ چرم يا معمولي ، مشکي يا قهوه اي ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقي نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

26 مهر روز در گذشت توماس ادیسون

درگذشت توماس ادیسون

توماس آلوا ادیسون دریازدهم فوریه سال 1847 میلادی در خانواده ای متوسط در آمریکا دیده به جهان گشود . خانواده او در سال 1854 میلادی به پورت هوورن میشیگان مهاجرت کرد .

توماس ادیسون در کودکی و نوجوانی خود ، کار های مختلفی انجام داد و توانست از محل این کار ها در آمدی برای خود و خانواده اش فراهم سازد . وی از همان نوجوانی به اختراع علاقه وافری داشت و حتی علاقه مندی های خود را در زمینه های مختلف به معرض آزمایش می نهاد .

بنا به گفته خود او یکبار هنگامی که در کوپه یکی از قطار ها مشغول آزمایش بود پس از انفجار مواد مورد آزمایش رییس قطار او را مورد مواخذه شددید قرارداد . روحیه علم اندوزی او البته از کاستی ها و شماتت های دیگران دچار یاس نمی شد. ادیسون همچنان به ذهنیات خود جامعه عمل می پوشانید .

وی سرانجام توانست در سال 1879 میلادی نخستین لامپ الکتریکی را اختراع کند . در این لامپ از یک رشته ذغال که حباب آن در خلا قرار داده شده بود ، جریان الکتریکی عبور و روشنایی ایجاد می کرد .

گفته اند لامپ ادیسون یک دهم روشنایی لامپ های امروزی را دارا بود و بیشتر انرژی مصرفی صرف گرم کردن ذغال می شد . او به این مقدار بسنده نکرد و اختراعات دیگری نیز به نام خود به ثبت رسانید که از میان آنها می توان به دستگاه گرامافون اشاره کرد .

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

آخه ما غذای سگ نمی خوریم!

توی قصابی بودم که پیرزنی آمد تو و یک گوشه ایستاد ... یک آقای خوش تیپی هم آمد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش ... همینجور که داشت کارش را می کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه !

قصاب یک نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه ... بدم؟! پیرزن کمی فکر کرد و گفت: بده ننه!

قصاب آشغال گوشت های اون جوان را می کند ومی گذاشت برای پیرزن ... جوانی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟! پیرزن نگاهی به جوان کرد گفت: سگ؟!! جوان گفت: اره ... سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره ... سگ شما چجوری اینارو می خوره؟!

پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه ... شکم گشنه سنگم میخوره ... جوان گفت: نژادش چیه مادر؟! پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه ...ایناره برای بچه هام میخوام ابگوشت بار بذارم ! جوونه رنگش عوض شد ... چند تیکه بزرگ از گوشتهای فیله رو برداشت گذاشت روی آشغال گوشتهای پیرزن ... پیرزن بهش گفت: تو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟! جوان با شرمندگی گفت: چرا ! پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه ... بعد فیله ها رو گذاشت آن طرف و اشغال گوشتهایش را برداشت و رفت !

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

حکایت عبرت آموز:

میرزا پول را داد دست سبزی فروش، سبزی فروش حرف همیشگی اش را تکرار کرد:

- آقا شما با این سن و سالتون نباید بیاید خرید، شما بزرگ مائید، امر بفرمائید خودم براتون میارم ...

میرزا جواد تهرانی مثل همیشه تبسم کرد. راه افتاد سمت خانه. آرام و آهسته و با کمک عصا. کمی قدش خمیده شده بود. رسید دم خانه ...

خواست کوبه در را بزند، سبزی را داد آن دستش ...

نگاهش روی سبزی ها ایستاد ...

برگشت؛ آرام و آهسته و با کمک عصا، اما خسته تر ...

رفت دم مغازه سبزی فروش...

سبزی فروش گفت:

- آقا من سبزی خوب به شما داده ام!!!

میرزا جواد لبخندی زد و گفت:

سبزی شما همیشه خوب است، آمدم این مورچه روی سبزی ها را برگردانم خانه اش...[/indent]

ویرایش شده توسط nightkiler
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

مناسبت های امروز 27 مهر

شکست پادشاه بابل از ایران

سیروس ، پادشاه بزرگ هخامنشی در چنین روزی در سال 539 قبل از میلاد ، نابینید وس پادشاه بابل را شکست داد . وی در چنین روزی وارد بابل شد و در میان شادی مردم آن را به تصرف خود در آورد. همچنین برخی از مورخان گفته اند او نابینید وس را کشت . برخی نیز معتقدند وی ، نابینیدوس را به شهر کارمانیا تبعید کرد .

استقلال کلمبیا

درچنین روزی در سال1819میلادی: کلمبیا به استقلال رسید. در چنین روزی در سال 1819 میلادی کلمبیا به استقلال دست یافت . کلمبیا کشوری است در منطقه استوایی شمال آمریکای جنوبی ، بین پاناما و برزیل در ساحل دریایی کاراییب و اقیانوس کبیر . نژاد مردم این کشور سفید ، سیاه ، سرخ و دو رگه است . زبان رایج میان اهالی این سرزمین اسپانیولی است و مذهب اکثریت مردم این کشور مسیحیت کاتولیک است . نوع حکومت این کشور جمهوری است . کلمبیا در سال 1945 میلادی به عضویت سازمان ملل متحد در آمد .

شکست کمونیسم در کامبوج

در چنین روزی در سال 1991میلادی حکومت کمونیسم در کامبوج پایان یافت .کامبوج در سال 1949 میلادی به استقلال داخلی دست یافت . کامبوج کشوری جلگه ای است در منطقه استوایی جنوب شرق آسیا با مساحت 181 350 کیلومتر مربع . نژاد مردم آن زرد و اکثر آنان بودایی هستند و به زبان کامبوجی تکلم می کنند . نوع حکومت این کشور جمهوری است . کامبوج ازسال1863میلادی تحت الحمایه فرانسه بود . پس از به قدرت رسیدن سِهانوک در سال 1941 میلادی ، وی قول داد که در این کشور نظام مردم سالارانه ای ایجاد کند . سرانجام به سال1949مبارزات مردم این کشور به خودمختاری داخلی منتهی شد . این کشور در سال 1949 میلادی از فرانسه مستقل و در چهاردهم دسامبر سال 1955 به عضویت سازمان ملل متحد در آمد . پایتخت آن پنوم پن نام دارد .

درگذشت جانتان سوئیفت

در چنین روزی در سال 1745میلادی جاناتان سوییفت نویسنده انگلیسی در77سالگی درگذشت. درچنین روزی درسال 1667 میلادی جاناتان سویفت نویسنده برجسته انگلیسی دیده به جهان گشود . وی دوران کودکی و تحصیلات خویش را در ایرلند به پایان رسانید. او مدت ها در جنبش آزدیخواه مردم ایرلند علیه انگلستان به مبارزه پرداخت . وی مدتی نیز به سوی کار های سیاسی روی آورد .سویفت در اواخر عمر دچار جنون شد و در سال 1745 در هفتادوهفت سالگی دیده از جهان بربست.سفرهای گالیور، باران شهر، نامه های یک بزاز، دادخواست خانم ، فرانسیس هاریس، ، اتفاقات روزانه برای استلا، گفت وگوی مؤدبانه و باشگاه هنگ از مهمرتین آثار اویند .

تولد سر توماس براون

براون نویسنده انگلیسی در چنین روزی در سال 1605 میلادی به دنیا آمد . باغ سیروس عنوان مهمترین اثر داستانی اوست .

تولد لی هانت

لی هانت یا جیمزهنری مقاله نویس ، منتقد ، روزنامه نگاروشاعر انگلیسی درچنین روزی درسال 1784 میلادی به دنیا آمد . لرد بایرون عنوان مهمترین اثراوست .

تولد آگوست لومیر

لومیرسازنده نخستین فیلم درجهان درچنین روزی درسال 1862 میلادی دیده به جهان گشود . کارگران کارخانه لومیررا ترک می کنند ، عنوان مهمترین اثرسینمایی اوست .

تولد وینکاس کرومیکیویسیوس

میکیویسیوس شاعر، واژه شناس ونمایشنامه نویس لیتوانیایی درچنین روزی درسال 1882میلادی به دنیا آمد . اودرادبیات لیتوانی رتبه نخست را ازآن خود کرده است .

تولد سوبراهمانیان چاندرا شکار

چاندرا شکاردانشمند وفیزیکدان برجسته هندی درچنین روزی درسال 1910 میلادی به دنیا آمد . وی درسال 1983میلادی جایزه نوبل را از آن خود کرد .

تولد جرج کیتز

کیتزرهبرارکستروموسیقیدان برجسته آمریکایی درچنین روزی در سال 1911 میلادی دیده به جهان گشود . نمایش لورنس ولک عنوان مهمترین اثرموسیقایی اوست .

تولد جان لو کاره

لوکاره نویسنده برجسته انگلیسی درچنین روزی در سال 1931 میلادی به دنیا آمد . وی درزمینه پلیسی می نگاشت . دخترطبل کوچک عنوان مهمترین اثر داستانی اوست .

درگذشت حبیب الله بدیعی

درچنین روزی درسال 1371هجری شمسی استاد حبیب الله بدیعی موسیقیدان برجسته ایرانی دارفانی را وداع گفت . ازاوبیش از دویست قطعه دردستگاه های مختلف موسیقی سنتی به جای مانده است .

یورش به تاسیسات نفتی ایران توسط ناوشکن های آمریکایی

درچنین روزی درسال 1366 ه ش 4 ناوشکن آمریکایی به جزیره رستم ، پایانه نفتی رشادت و میدان نفتی رسالت، درخلیج فارس، حمله کردند که به نابودی این تأسیسات انجامید. این یورش وحشیانه به بهانه تلافی حمله به کشتی نفت کش کویتی، با پرچم آمریکا، صورت گرفت.

تصویب اساسنامه سازمان صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران

درچنین روزی درسال 1362 ه ش اساسنامه سازمان صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران به تصویب رسید . این اساسنامه مسوولیت ها و وظایف اصلی این سازمان را برشمرده است . سازمان صدا وسیما به عنوان یک نهاد رسانه ای حساس ومهم در کشوروهمچنین به عنوان رسانه ای ملی باید براساس اصل 175قانون اساسی موجبات آزادی بیان ونشرافکار رابا رعایت موازین اسلامی ومصالح کشورفراهم آورد. براساس این اصل نصب وعزل رییس سازمان صدا و سیما با مقام معظم رهبری است و شورایی مرکب ازنمایندگان سه قوه بر این سازمان نظارت خواهند داشت .

امتیاز لاتاری

درچنین روزی درسال 1306 هجری قمری ، میرزا ملکم خان امتیاز لاتاری را از ناصرالدین شاه قاجاردریافت کرد. ناصر الدین شاه در سفر سوم خود به فرنگ و در زمانی که میرزا ملکم خان ناظم الدوله وزیر مختار ایران در انگلستان بود امتیازدایر کردن لاتاری در ایران را در مقابل در یافت مبلغی به میرزا ملکم خان داد . ملکم خان با توافق قبلی امتیاز مزبور را به دوکمپانی انگلیسی فروخت . شاه وقتی از سفر برگشت به تحریک میرزا علی اصغر خان امین السلطان و مخالفتی که علما ازخود نشان دادند امتیاز مزبور را لغو کرد . خصوصیات اخلاقی ملکم با خلقیات اکثریت اهل دولت چندان تفاوتی نداشت یا لااقل وجه مشترک آنان زیاد بود - یعنی، مثل دیگران به دنبال جاه و مقام و شهرت و پول بود. در ضمن خودخواه و متظاهر هم بود. به لقب " پرنس رفورماتور" و عنوان " حضرت اشرف" هم دلبستگی داشت. دوست قدیمی او نریمان خان قوام‌السلطنه می‌نویسد: «یک قدری بد خویی و وسواس جبلی دارد» و نیز به « بلندپروازی» او اشاره می‌کند. ملکم خود مدعی است که «من خیلی چیزها دارم که بر کیسه‌ی منصب به مراتب ترجیح می‌دهم که از آن جمله یکی استغنای طبع من است». ولی در پول‌دوستی او شکی نیست. ماجرایی که در قضیه‌ی فروش امتیازنامه‌ی لاتاری گریبانگیر او شد از عوارض حرص او به جمع مال بود. ولی نباید فراموش کنیم که آن نقصهای اخلاقی را تقریباً همه‌ افراد طبقه‌ی حاکم وقت از شاهزاده و وزیر و حاکم و مستوفی و غیره داشتند، به اضافه‌ی نقصهای بیشتر و بدتر". (فرشته نورائی، تحقیق در افکار میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله ).

میرزا ملکم خان از ابتدا برای تحصیل به اروپا رفت و بعدها در مدرسه‌ عالی پلی‌تکنیک پاریس مشغول به تحصیل شد . وی مدتی در دارالفنون مترجم استادان اروپایی بود و پس از آن به دربار ناصرالدین شاه راه یافت. ملکم خان یکی از عناصر وابسته و مهره دست انگلستان در ایران بود . او بر همین مبنا نیز طرح ایجاد لژ فراماسونری در ایران با نام فراموشخانه را به شاه ارایه کرد که از ریشه طرحی استعماری است . ملکم در اواخر سال 1280 ه‍ ق به عثمانی تبعید شد. اما بعد از چندی دوباره به کار در سفارت ایران در استانبول دعوت شد. آخرین شغل او وزیر مختاری ایران در رم بود . وی در سویس درگذشت . انتشار کتاب " کتابچه غیبی" و انتشار چهل و دو شماره روزنامه قانون در لندن از جمله اقدامات اوست .

قتل عام در لیچفیلد

در چنین روزی در سال 303 ه ق حکمران رومی انگلستان از مردم شهر لیچفیلد خواست انجیل ها را تحویل دهند . مردم به این اخطار وقعی ننهادند و حکمران دستور قطع گردن تمام مردم این شهر را صادر کرد .

تولد مارد ینی

درچنین روزی درسال826هجری قمری سبط مارد ینی ستاره شناس ، ریاضیدان ودانشمند سوری دیده به جهان گشود . به نام وی بیش از 40 کتاب ثبت کرده اند که در رشته های مختلف به رشته تحریر در آمده است . تحفه الاصحاب فی علم الحساب از جمله مهمترین آثار اوست .

منبع : asriran

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:

افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.

فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.

پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان دربند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.

ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

مناسبت های امروز 28 مهر

روز ملی صادرات

صادرات امروزه به عنوان بخش مهمی ازاقتصاد جوامع ، روند روبه رشدی را درکشورهای توسعه یافته ازآن خود کرده است . میزان تولید ناخالص ملی امروزه دیگروابستگی مستقیمی به میزان صادرات آن کشور دارد لذا هرچه میزان صادرات یک کشوربیشتروهمچنین نحوه ارتباط آن با کشورهای دیگرروبه گسترش وتعامل قرارگیرد بی شک میزان توسعه یافتگی کشور نیز مورد بررسی قرار می گیرد . در جمهوری اسلامی ایران نیز سالهاست که بر صادرات غیر نفتی تاکید می شود . به گفته بر خی کارشناسان وابستگی شدید تولید داخل و صادرات به درآمد نفت و تزلزلی که در سالیان گذشته در قیمت نفت وجود داشته ، روی آوری اقتصاد کشور را به سوی صادرات غیر نفتی اجتناب ناپذیر کرده است. البته در سالهای اخیر در آمدهای ارزی حاصل از صادرات غیر نفتی کشور به طور معتنابهی افزایش یافته است . به نقل از روابط عمومی گمرک ایران،در نیمه نخست سال جاری میزان وزنی کالاهای کشاورزی صادر شده ، 275 هزار و 700 تن بود که نسبت به مدت مشابه سال گذشته 9/14 درصد افزایش داشت.همچنین سهم وزنی و ارزشی بخش کشاورزی از کل صادرات غیر نفتی کشور به ترتیب شش درصد و 5/20 درصد بود که با این میزان صادرات محصولات کشاورزی در این مدت 76 درصد از اهداف برنامه سوم توسعه در زمینه صادرات این گروه کالایی محقق شده است.همچنین ارزش صادرات کالاهای غیرنفتی کشور طی سالهای 1378،1376 با برخورداری از میانگین نرخ رشد سالانه ای در حدود 1/8% از 2876 میلیون دلار در سال 1376 به 3362 میلیون دلار درسال 1378 رسید. در دو سال آخر برنامه دوم یعنی (سالهای 1378،1377) حدود 6/97% از اهداف کمی صادرات کالاهای غیرنفتی تحقق یافت. کنفرانس تجارت و توسعه ملل متحد(آنکتاد) در گزارش سالیانه خود، صادرات غیرنفتی ایران در سال 1378 را حدود 8/5 میلیارد دلار برآورد نموده است.همچنین ارزش صادرات غیرنفتی کشور در سال 1379 بدون احتساب صادرات فرآورده های نفتی و تجارت چمدانی به 865/3 میلیون دلار رسید. با در نظر گرفتن تجارت چمدانی و صدور فرآورده های نفتی صادرات غیرنفتی کشور با هدف پیش بینی شده در شورای عالی صادرات برای سال 1379(شروع برنامه سوم) 100 درصد تحقق یافت. طی سه ماهه اول سال 1380 نیز حدود یک میلیارد و 36 میلیون دلار کالای غیرنفتی و خدمات از کشور صادر شد که از رقم یاد شده 1/14 میلیون دلار مربوط به تجارت چمدانی به کشورهای آسیای مرکزی 1/23 میلیون دلار صادرات بازارچه های مرزی، حدود 51 میلیون دلار صادرات خدمات فنی و مهندسی و مابقی به ارزش تقریبی 948 میلیون دلار مربوط به صادرات کالاهای غیرنفتی از طریق مبادی گمرکات کشور اختصاص داشت. لازم به ذکر است که وزن و ارزش صادرات کالاهای غیرنفتی در مقایسه با مدت مشابه سال قبل به لحاظ وزن و ارزش به ترتیب 5/15 درصد و 6/52 درصد افزایش یافت. تعداد کشورهایی که با آنها تراز مثبت تجاری داشته ایم از 56 کشور در سال 1375 به 82 کشور در سال 1379 افزایش یافت.

درگذشت تولستوی

درچنین روزی در سال 1910میلادی لئون تولستوی نویسنده بزرگ روس درگذشت .

لئوتولستوی نویسنده برجسته جهان درخانواده ای اشرافی دریاسنایا پولیانا به دنیا آمد. وی دردوسالگی مادرودرهشت سالگی پدرش را ازدست داد. تولستوی دراین سال ها زیرنظرعمه ومادربزرگش ونیزدرمحیط مذهبی روستای خودپرورش یافت . تولستوی پس ازطی تحصیلات مقدماتی وهمچنین طی تحصیلات تکمیلی دردانشگاه قازان به نوشتن بخش های ناتمام زندگینامه خود مشغول شد.

تولستوی در پایان جنگ کریمه ازارتش کناره گرفت و با حضوردرمجامع ادبی مسکو وارایه آثارادبی خود شهرتی به هم زد. وی به کمک تورگنیف نویسنده برجسته روس در1857 راهی اروپا گردید. حضوردرمراسم اعدامی با گیوتین که درپاریس شاهد آن بود ، به نفرت او ازمعیارهای اروپایی دامن زد . وی دربازگشت به روسیه، کتاب های پگاه ارباب، سه مرگ، آلبرت و خوشبختی خانوادگی را انتشار داد. تولستوی که ازآغازعمربه بیداد گری ها وشقاوت های طبقه خود پی برده بود ازسال 1849در املاک خود مستقر شد وکوشید تا به حال رعایای کشورخود مفید واقع شود . به همین منظورمدرسه ای برای روستاییان در یاسنایا پولیانا تأسیس کرد ونشریه ای آموزشی انتشار داد. وی درسالهای پایان عمردچاریاس فلسفی مضاعفی گشت ودست به نگارش کتاب اعتراف زد . دراین کتاب تولستوی برگشت خود را ازمذهب ارتودوکس اعلام داشت . قزاق ها ، جنگ وصلح ، جنگ های ناپلئون ، آنا کارنینا ، سنت پطرز بورگ ، مرگ ایوان ایلیچ ، حاجی مراد ، قدرت در تاریکی ، نعش جاندار و رستاخیز از مهمترین آثار اویند .

آغاز جنبش علیه بریتانیا

درچنین روزی در سال 1952میلادی قیام استقلال طلبانه مردم کنیا علیه بریتانیا آغاز شد .

انعقاد قرارداد آنکون

درچنین روزی در سال 1883 میلادی با انعقاد قرار داد آنکون ، جنگ میان شیلی ، پرو و بولیوی خاتمه یافت .

نخستین مجلس قانونگذاری

درچنین روزی در سال930میلادی نخستین مجلس مقننه جهان در ایسلند تشکیل شد .

تخریب ناوگان دریایی مصر

درچنین روزی درسال 1827 ناوگان گسترده دریایی مصرویران شد . این عملیات توسط گروهی ازمردم بریتانیا ، فرانسه و روسیه در جنگی که بعدها به ناوارینو شهرت یافت ، انجام پذیرفت .

تولد آندریا دلا روبیا

آندریا دلا روبیا مجسمه ساز بزرگ ایتالیایی در چنین روزی در سال 1435 میلادی دیده به جهان گشود . وی پسر برادر لوکا دلا روبیا ، هنرمند برجسته فلورانس بود .آندریا توانست در طول عمر آثار مهمی را خلق نماید .

تولد سر کریستوفر ورن

ورن ستاره شناس و معمار بزرگ انگلیسی در چنین روزی در سال 1532 میلادی به دنیا آمد . اوهمچنین از بزرگترین معماران این کشور به حساب می آید .

تولد محمد علی باب میرزا

محمد باب ، پایه گذار فرقه بابیه یا بهاییت در چنین روزی در سال 1819 میلادی به دنیا آمد . وی در ایران فرقه ضاله ای را بنا نهاد که طی آن بسیاری از افراد بی ریشه تحت تاثیر تبلیغات وی قرار گرفته و او را به عنوان منجی آخرالزمان و پیغمبری( دروغین) پذیرفتند . بابیت یا بهاییت در واقع ارمغان استعمار انگلستان بود که به هر روشی از استحمار و تحمیق توده های تحت ستم سود می جست . سید محمد علی باب در زمان محمد شاه توانست طرفدارانی را به سوی خود جلب نماید اما تشنجاتی که وی ایجاد کرد موجبات به زندان افکند نش را نیز فراهم نمود .

تولد توماس هیوز

هیوزنویسنده انگلیسی درچنین روزی در سال 1854 میلادی دیده به جهان گشود . روزهای مدرسه تام براون عنوان مهمترین اثر داستانی اوست .

تولد جان دیویی

جان دیویی فیلسوف بزرگ آمریکایی درچنین روزی درسال 1859 میلادی به دنیا آمد . وی نظریه پرداز فلسفه تعلیم وتربیت است . دیویی دربرلینگیتن در ورمونت آمریکا دیده به جهان گشود . او تجسم یافته عشق و عقل ، پیرایشگری و شرک و خیال وواقعیت بود . جان دیویی در دانشگاههای مختلف آمریکا و اروپا و آسیا تحصیل و تدریس کرد و سرانجام در دانشگاه کلمبیا که حاصل فرهنگ های دنیای قدیم قرون وسطی و دوران جدید بود رحل اقامت افکند .زندگی به وی آموخته بود که فلسفه را به وسیعترین معنای عملی آن بفهمد . او همواره معتقد بود فلسفه با تمام ماجراهای حیات آدمی همراه است . به نظر وی فلسفه ، نظریه انفعالی یک تفکر آرام نیست بلکه پیگیر در پژوهش و جستجویی آرزومندانه است . دیویی هم فیلسوف بود و هم یک عالم تربیت . در حقیقت او بیشتر در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت کار کرده بود و در این زمینه نظریات خاصی در تعلیم ، کودکی ویادگیری ، آموزش و...داشت . وی کتب بسیاری در باب تعلیم و تربیت نوشت. شاید به جرات بتوان گفت بعد از جمهوریت افلاطون ، افکار دیویی عالیترین افکاری باشد که درباره تعلیم و تربیت اظهار شده است . از میان آ ثار مهم او می توان به طرح یک نظریه انتقادی در اخلاق ، مطالعاتی در نظریه منطقی ، رغبت و کوشش در تعلیم و تربیت ، بازسازی در فلسفه ، تجربه و طبیعت ، اجتماع و مشکلات آن ، در جستجوی یقین ، فلسفه اصالت فرد ، قدیم و جدید ومنطق : نظریه تحقیق اشاره کرد . وی در اول ژوئن سال 1952 میلادی دار فانی را وداع گفت .

تولد آرتور رمبو

رمبو شاعر توانمند فرانسوی در چنین روزی در سال 1854 میلادی دیده به جهان گشود . پدرش افسر پیاده نظام سپاه فرانسه بود. وی بندرت موفق به دیدار پدر می شد زیرا وی به حکم شغلی که داشت دائماً از خانواده دور بود. وی پس از تمام کردن دوره دبیرستان بر اثر تندخویی ها و خشم تند مادرش دو بار از شهر خود فرار نمود، تا به پاریس رود، ولی چون موفق نگردید هر دو بار به زادگاه خود برگشت. بالاخره در سال 1871 بنا به دعوت پل ورلن شاعر فرانسوی که از راه مکاتبه با او آشنا گردیده بود توانست به پاریس رود و به دنبال «ورلن» به لندن و سپس به بروکسل رفت. در ژوئیه 1873 هنگامی که می خواست از ورلن جدا گردد، با ممانعت وی روبه رو گشت و ورلن به روی وی هفت تیر کشید و رمبو اندکی مجروح گشت. ورلن بر اثر این حادثه زندانی گردید. رمبو بقیه عمر را به حادثه جویی و مسافرت گذرانید و برای تحصیل ثروت به آفریقا رفت و در آنجا با پادشاه حبشه رفاقت گزید و یک ناو جنگی نیز برای او از فرانسه خریداری کرد. سپس به علت قانقاریایی که در پایش ایجاد شد به شهر مارسی آمد و به سال 1891 یعنی پنج سال پیش از مرگ ورلن در مارسی درگذشت. رمبو تمام آثار خود را در فاصله شانزده تا نوزده سالگی نوشت. وی یکی از پیشوایان « سمبولیسم» و یکی از طرفداران «سوررئالیسم» به شمار می رود.

تولد شارل ادوارد ایو

ایو آهنگسازآمریکایی در چنین روزی در سال 1874 میلادی به دنیا آمد . قدم های آرام تعطیلات عنوان مهمترین اثر موسیقایی اوست .

تولد ژان پیر ملویل

ملویل کارگردان بر جسته فرانسوی در چنین روزی در سال 1917 میلادی دیده به جهان گشود . ژان پیر ملویل سینماگری شناخته شده در مکتب سینمای موج نوی فرانسه است و غالب منتقدین آثار او را در زمره بهترین آثار سینمای فرانسه می شمارند . وی توانست در طول عمر خود آثار زیبای سینمایی خلق کند . 24 ساعت از زندگی کلون ، (فیلم کوتاه 1946 ) ، سکوت در یا ( 1949 )، بچه های وحشت (1950 ) ، تو کی این نامه را خواهی خواند؟ ( 1953 ) ، دو مرد در منهتن ( 1959 ) ، فریاد دوم ( 1966 ) ، دایره قرمز ( 1970 ) از جمله آثاری اند که وی آنها را کارگردانی کرده است . ملویل علاوه بر کارگردانی ، خود به عنوان بازیگر نیز در برخی از فیلم ها حضوری فعال داشت . بی خانمان ، عشق جیبی و علامت شیر عناوین بر خی از فیلمهایی اند که او در آنها بازی کرده است .

اعتصاب کارمندان وزرات دارایی

در چنین روزی در سال 1357 ه ش کارمندان وزارت دارایی در یک اقدام هماهنگ و همزمان دست به اعتصاب همگانی زدند تا مبارزه مردمی قوت و قوام بیشتری گیرد زیرا اعتصاب های کارکنان ادارات ، ضربه مهلکی بود بر بدنه فراگیر دیوانسالاری به ظاهر مستکم محمد رضاشاه که بازتاب آن در تزلزل رژ یم وفروپاشی اش قابل توجه است .

اعدام افسران ارشد وابسته به حزب کمونیست

در چنین روزی در سال 1333 ه ش اولین گروه از افسران کمونیست وابسته به حزب توده که به جرم تمرد و همچنین شورش در دادگاه نظامی تهران به اعدام محکوم شده بودند ، تیر باران شدند. سرهنگ سیامک ، سرهنگ نمینی، سرهنگ مبشری، سرگرد وزیریان ، سرگرد عطارد، سرگرد واعظ قاسمی، ، سروان مدنی، سروان شفا، ستوان افراخته از جمله این افراد بودند . طبق قوانین موجود هیچ نظامی ای نمی تواند در حین خدمت به گروه یا دسته سیاسی وابسته باشد .

برگزاری نخستین نمایشگاه مطبوعات ورزشی

در چنین روزی در سال 1373 ه ش نخستین نمایشگاه مطبوعات ورزشی در تهران بر گزار شد . در این نمایشگاه بزرگ بسیاری از روزنامه های ورزشی در همایشی روش و راهکارهای پوشش بهینه بهتر اخبار ورزشی را مورد بررسی قرار دادند .

در گذشت قطب الدین رازی

درچنین روزی در سال 776 هجری قمری ، قطب الدین رازی دانشمند بزرگ اسلامی چشم از جهان فرو بست .

وی در زمان سلسله آل بویه در ایران می زیست . وی بعدها به دمشق رفت و در آن دیار به تربیت شاگردانی چند همت گمارد .

شرح الحاوی در حکمت و شرح الاِشارات در فلسفه از جمله آثار اوست .

خلع المستکفی بالله از قدرت

در چنین روزی در سال 334 ه ق میلادی خلیفه المستکفی بالله خلیفه عباسی ابتدا کور شد و سپس از قدرت خلع گردید .

پس از وی احمد معزالدوله دیلمی از سلسله آل بویه بغداد را به تصرف خویش در آورد. احمد معز الدوله بین سالهای 332 و 334 ه ق پنج بار وارد قلمرو خلیفه عباسی در بین النهرین شد و سرزمین های حکومتی وی را از چنگ او در آورد . وی بغداد را هم به تصرف خود در آورد . معز الدوله دیلمی ابتدا به خلیفه بغداد احترام بسیار می گذاشت اما بعدها وی را از قدرت خلع کرد و حتی لقبش را به المطیع بالله تغییر داد . معز الدوله در سال 357 ه ق در گذشت .

کشته شدن معمر قذافی

ساعاتی پیش معمر قذافی کشته شد.

منبع : asriran

با تشکر...

__________________________________

CPU => Intel Corei7 980X

MB => GIGABYTE X58A-UD7 Rev: 1.0

RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24

VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI Rev: 1.0

SSD => OCZ Vertex 3 120GB SATA III 6GB/s

SSD => A-DATA S596 128GB - Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2

ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S

CASE => GREEN Infinity

Power=> GREEN 885 Watt

FAN => 1x ENERMAX EVEREST

Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

It's a long lane that has no turning

در هميشه روي يك پاشنه نمي چرخد.

&

All's well that ends well

شاهنامه آخرش خوش است؛ جوجه‌ها را آخر پاييز مي شمارند.

&

All fellows in football

بازی اشکنک، سر شکستنک دارد.

&

the Anvil fears no blows

از آن بيدها نيست كه با اين بادها بلرزد.

&

One who acts through another, acts through himself

هر چه كني به خود كني گر همه نيك و بد كني

پیروزی بدون کلک چه زیباست . Peace%20Sign.gif

گوش بسپار ای جوان ، آن راهی که هم اکنون می روی ، دیگران سالها قبل تجربه کردند و به جایی نرسیدند.

آبرو و حقیقت و جوانمردی در رقابت ، مهمتر است از پیروزیست به هر قیمت . :)

آن روش رقابتی که در پیش گرفته ای ناجوانمردانه است ، بیش از این خودت را رسوا نکن ، برای هیچ. Shame%20On%20You.gif

هر حرکت اشتباهی که برای پیروزی انجام دهی ، منجرب به شکست است.

در آخر فقط این را می گویم . ( از روشهای جدید برای رقابت استفاده کن ، آن روشها کهنه شده است )

در نهایت خدمت دوستان عزیز عرض کنم ، منظور از این نوشته ها شخص خاصی نیست و امیدوارم سوء تفاهمی پیش نیاید ، گفته ها به صورت کلی است و هر کس از دیدگاه خودش می تواند به موضوع نگاه کند.

با تشکر... @};-

ویرایش شده توسط LEE
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با درود:

دوستان عزیز ، در این پست یکی از روشهای قدیمی فریب حریف را توضیح می دهم که البته همه این نوع روش را می دانند ، اما شاید عده ای فکر کنند که فقط خودشان می دانند ، به همین دلیل یاد آوری آن ضرری ندارد.

ضرب المثل : ( بالش نرم زیر سر گذاشتن )

معنی این ضرب المثل این است که ، برای اینکه حریف خود را گمراه و فریب دهید ، حرفی به او می زنید که خیالش را آسوده کنید و حریف دست از رقابت بکشد ، در حالی که شما هنوز به رقابت ادامه می دهید.

با این روش درواقع بالش نرمی را زیر سر حریف خود قرار می دهید و او را به خواب می برید تا خود بتوانید ، کار اصلی را به پیش ببرید ، البته این روش کهنه و قدیمی است ، اما شاید نوجوانان و حتی بعضی از جوانان با این روش آشنایی نداشته باشند و بهتر این است که فرا گیرند تا خدایی نکرده سر روی بالش نرم حریف نگذارند و به خواب غفلت نروند که همانا خواستۀ حریف است. ;)

با تشکر...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

درسی بزرگ از یک کودک

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و....

سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهدو با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...