رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • کاربر ویژه

آسان بينديش راحت زندگي كن

اين داستان يعني نغيير چشم انداز براي رسيدن به اهداف .

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام

خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان،

تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.

آسان بينديش راحت زندگي كن

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله*مان با آن كت قهوه*اي سوخته*اي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی*ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!

این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می*گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.

***

استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

طرف داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يه جور عجيب غريبي .

اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك مَرد با سگش راه ميره، بعد ازاون هم يك صف 500 متري از ملت دارن دنبالشون ميكن.

يارو ميره پيش جناب سگ دار ، ميگه :

تسليت عرض ميكنم قربان ، خيلي شرمندم . ميشه بگيد جريان چيه ؟

مَرده ميگه : والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم، هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرد!

مَرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر مَرده راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه :

ببخشيد من خيلي براتون متاسفم ، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوال ها نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟!

مَرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميكنه به 500 متر جمعيت پشت سر، ميگه : برو ته صف.

ویرایش شده توسط nightkiler
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!

وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!

مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...

ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...

بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟

و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...

هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.

ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.

بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

همیشه بهترین راه را برای پیمودن می‌بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم.

زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو.

زندگی یک معادله است موازنه کن

زندگی یک معما است آن را حل کن.

زندگی یک تجربه است آن را مرور کن.

زندگی یک مبارزه است قبول کن.

زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.

زندگی یک سوال است آن را جواب بده.

زندگی یک موفقیت است لذت ببر.

زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.

زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن.

زندگی دعا است آن را مرتب بخوان.

زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .

زندگی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند.

زندگی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی.

زندگی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد.

زندگی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست.

زندگی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد.

زندگی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم.

زندگی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز.

زندگی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است.

و چه زیبا :

مفهوم زندگی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است ...

و در آخر:

زندگی با همه ناملایمات اش دوست داشتنی است چون هدیه ای از جانب پروردگار است ...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

گفتم: خسته‌ام ... گفت: لاتقنطوا من رحمة الله ... از رحمت خدا نا امید نشوید(زمر/53)

گفتم: انگار، مرافراموش کرده ای! ... گفت: فاذکرونی اذکرکم ... منو یادکنید تایادشما باشم (بقره/152)

گفتم: تاکی باید صبر کرد؟ ... گفت: و مایدریک لعل الساعة تکون قریبا ... توچه میدانی!شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب/63)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آنموقع چکار کنم؟ ... گفت: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله ... کارهایی راکه گفتم انجام بده وصبرکن تاخدا خودش حکم کند (یونس/109)

گفتم: خیلی خونسردی! توخدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است،یک اشاره‌ کنی تمامه! ... گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم ... شاید چیزیکه تو دوست داری، بصلاحت نباشه (بقره/216)

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل.اصلا چطور دلت میاد؟ ... گفت: ان الله بالناس لرئوف رحیم ... خدا نسبت به همه‌ مردم - نسبت به همه – مهربان است (بقره/143)

گفتم: دلم گرفته ... گفت: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا ... (مردم به چه دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله ... گفت: ان الله یحب المتوکلین ... خدا آنهایی را که توکل میکنند دوست دارد (آل عمران/159)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی اینبار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن! یادت باشد که: ... گفت: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره ... بعضی از مردم خدا رافقط به زبان عبادت میکنند. اگه خیری به آنها رسد، امن و آرامش پیدا میکنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان شوند، روگردان میشوند. خودشان در دنیا و آخرت ضرر میکنند (حج/11)

گفتم: باز احساس تنهایی میکنم ... گفت: فانی قریب ... من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم. کاش میشد به تو نزدیک بشوم ... گفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال ... هرصبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق میخواهد! ... گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم ... دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی ... گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه ... پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با اینهمه گناه؟ آخر چه کاری میتوانم بکنم؟ ... گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده ... مگر نمیدانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول میکند؟! (توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم ... گفت: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب ... (ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ گناه هست و پذیرنده‌ توبه (غافر/۲-۳)

گفتم: با اینهمه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟ ... گفت: ان الله یغفر الذنوب جمیعا ... خدا همه‌ گناه‌ها را میبخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی اگر بازهم بیابم؟ بازهم مرا میبخشی؟ ... گفت: و من یغفر الذنوب الا الله ... بجز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمیدانم چراهمیشه درمقابل این کلامت کم میارم! آتشم میزند؛ ذوبم میکند؛ عاشق میشوم! توبه میکنم ... گفت: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین ... خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهاییکه پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک ... گفت: الیس الله بکاف عبده... خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار میتوانم بکنم؟ ... گفت:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما ... ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسیست که خودش و فرشته‌هایش برشما درود و رحمت میفرستند تا شما را از تاریکیها بسوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/۴۱-۴۳)

گفتم: هیچکسی نمیداند تو دلم چه می‌گذرد. ... گفت: ان الله یحول بین المرء و قلبه ... خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم ... گفت : نحن اقرب الیه من حبل الورید ... ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)

ویرایش شده توسط otello
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مادر جلوه حق است رضايت خداست بايد خدا را راضي نگاه داشت. اناتول فرانس

كساني خوشبخت هستند كه فكر و انديشه شان بسوي چيزي غير از خوشبختي خودشان است. استوارت ميل

اگر بزرگي و عظمت را آرزو مي کني آن را فراموش کن و دنبال حقيقت برو ، آنگاه به هر دو خواهي رسيد ، هم حقيقت و هم عظمت ... سنگا

ویرایش شده توسط nightkiler
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

خوب، دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

پاک تنبل شده ای بچه بد

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

ما نوشتیم آقا

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کرد

و سپس ساکت شد...

اما همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،

کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است

درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من به یاد آورد این کلام را...

که به هنگامه ی خشم

نه به فکر تصمیم

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من عصبانی باشم

با محبت شاید، گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

هرگز...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

بسیارند کسانی که چون دریا سخن میگویند اما زندگی چون مرداب دارند!

..........................................................

با دیگران بخند نه بر دیگران!

..........................................................

شرافت مانند تیری است که چون از کمان گذشت بازگشت ان ممتنع است!

..........................................................

انسان با اضطراب به اینده مینگرد و حال را فراموش میکند، بنابراین نه در حال زندگی میکند نه در اینده!

..........................................................

بد بختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید!

..........................................................

افتادن شکستن نیست ، برنخاستن شکستن است!

..........................................................

بدترین وخطرناکترین کلمات این است : (همه اینجورن!(

..........................................................

دلها مانند اهن زنگ میزنند و صیقل ان یاد مرگ کردن وخواندن قران است

..........................................................

ازدواجی که به خاطر پول به وجود اید ، برای پول هم از بین میرود !

..........................................................

دو چیز است که جزای ان را در دنیا میدهند : ظلم به دیگران و بد رفتاری با پدر و مادر!

..........................................................

خوشا به حال کسی که باطنش نیکو وظاهرش خوب است و شرش به دیگران نمیرسد!

..........................................................

اگر تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنی ، لذت دیدن ستاره ها را از دست خواهی داد(شکسپیر)

..........................................................

خوشبختی مانند یک توپ است که وقتی میغلتد ، دنبالش میدوی ، ولی وقتی می ایستد ، به ان لگد میزنی!

..........................................................

شاید در دنیا یک نفر باشی ، ولی برای یک نفر ، به اندازه دنیایی!

..........................................................

میدانی برای چه هنوز زنده ای؟ برای اینکه هنوز به اونجایی که باید برسی نرسیده ای!

..........................................................

همیشه تصور کن که توی یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی.پس مراقب باش به طرف کسی سنگ نندازی ، چون اول دنیای خودتو میشکنی

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند...

موبایل یکی از آنها زنگ می زند, مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند.

همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند!

مرد: بله بفرمایید...

زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم ...

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار!

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه!

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره!

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش!

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم.

مرد: خداحافظ عزیزم...

مرد گوشی را قطع میکند. مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!

مرد : ببخشید این گوشی مال کیه؟!

شوهر میاد خونه و به زنش میگه : من برای شام دوستمو دعوت کردم خونمون.

زنش میگه : چرا این کارو کردی ؟

ببین خونه چقدر بهم ریخته است ، ظرفا کثیفن ، هیچی هم برای خوردن توی یخچال نیست.

شوهر میگه : میدونم ، ولی اشکال نداره.

زنش میگه : اگه میدونی ، پس چرا دوستت رو دعوت کردی ؟

شوهر میگه : آخه اون زده به سرش بره زن بگیره !

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

تعريف مادر زن: .

مادر زن اسلحه اي است انفرادي . که با عيال حمل ميشود . وبا مهمات دروغ همسايگان مسلح شده . وبا زخمي کردن داماد بيچاره خنک ميشود . . اين اسلحه بدون عقب نشيني بوده وشرايط جوي به هيچ وجه در او اثر ندارد . مادر زن گاهي تک تير وگاهي رگبار شليک مي کند . طول مادر زن بدون سر نيزه 2 متر ميباشد. . تعداد تير در هر ثانيه يک ميليون فحش وناسزا بوده . و برد موثر آن، انتقال داماد به بيمارستان . و برد نهايي آن انتقال داماد به گورستان ميباشد

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

با جابجا کردن مربع ها شکل های جالبی بدست میاد/ (

لینک )

ویرایش شده توسط atagamer
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

روزي از دانشمندي رياضيدان نظرش را درباره زن و مرد پرسيدند.

جواب داد:....

اگر زن يا مرد داراي ( اخلاق) باشند پس مساوي هستند با عدد يک =1

اگر داراي (زيبايي) هم باشند پس يک صفر جلوي عدد يک ميگذاريم =10....

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوي عدد يک ميگذاريم =100

اگر داراي (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوي عدد يک ميگذاريم =1000

ولي اگر زماني عدد يک رفت (اخلاق) چيزي به جز صفر باقي نمي ماند و صفر هم به تنهايي هيچ است ، پس آن انسان هيچ ارزشي نخواهد داشت.

ویرایش شده توسط nightkiler
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

پدري دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسيد:تو ميتواني مرا بزني يا من تورا؟ پسر جواب داد:من ميزنم

پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولي باز همان جواب را شنيد

با ناراحتي از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شايد جوابي بهتر بشنود. ... ...

پسرم من ميزنم يا تو؟ اين بار پسر جواب داد شما ميزني؟

پدر گفت چرا دوبار اول اين را نگفتي؟؟؟

پسر جواب داد تا وقتي دست شما روي شانه من بود عالم را حريف بودم ولي وقتي دست از شانه ام کشيدي قوتم را با خود بردي!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

واقعاً گل نوشتی/ ایشاال.. همه پدرها سلامت باشن @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

چند لحظه هم بخندیم برا کارامون

من هروقت حس درس خوندن بهم دست میده،5 دقیقه دراز می کشم برطرف میشه

از اول ابتدایی تا آخرین روز دبیرستان ، همه معلمها و ناظم ها:

" کلاس شما بدترین کلاسیه که تا حالا داشتم

یادش بخیر قدیما با هزار تومن میرفتم مغازهٔ با ۲تا نوشابه، ۳بسته چیپس، ۵تا بستنی، ۴تا شکلات میومدم بیرون.

اما الان دیگه نمی‌شه همه جا دوربین هست

طرف ، پیاز سرخ میکنه بوی ماهی بره؛ بعد اسفند دود میکنه بوی پیاز بره؛ بعد پنجره باز میزاره بوی اسفند بره ! تازه کلی هم خوشحاله از این ابتکارش !

انواع عقیده در تولید :

امریکایی : هم خوب کار کنه هم با دوام باشه

انگلیسی : جنسش خوب باشی و مشتری راضی باشه

ایرانی : تا وقتی مشتری میخره سالم باشه بعد که خرید مهم نیست

چینی : فقط ایرانی بخره ... !!!!

سه تا بهترین خوابیدن های دنیا:

1. خوابیدن رو پای مامان وقتی کلی خسته ای

2. خوابیدن رو شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی

3. خوابیدن با چشمای باز وقتی استاد داره درس میده

" طریقه کسب درآمد از چند نقطه بوک "

برید تو قسمتAccount

بعدش برید تویAccount setting

بعد برید پایینِ پایین این گزینه رو انتخاب کنید

deactivate

اکانت خود را غیر فعال کنید و برید سر کار و زندگیتون و

کسب در آمد کنید ...

چهار چیز که حوّا نمی توونست به آدم بگه: 1- آدمت می کنم! 2- از شوهرای دیگه یاد بگیر! 3- قبل از تو صد تا خواستگار داشتم ! 4- می رم خونه مامانم!

فقط یه ایرانی میتونه

شامپو رو تو یه هفته تموم کنه

و تهش رو با آب قاطی‌ کنه

و یک ماه بیشتر استفاده کنه ... !!!!

ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ

ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻦ"ﻣﺴﻮﺍﮎ"ﺿﺮﺭ

ﺩﺍﺭﻩ،ﺍﻻﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺩﺭﺩﻧﺪﺍﺷﺖ ... !!!

همه دور هم جمع میشدیم یواشکی مسواک میزدیم...

اعصاب چیست؟

چیزیست که هیچ کس ندارد ولی توقع دارند که تو حتما داشته باشی.

توقع چیست؟

چیزیست که همه دارند و تو نباید داشته باشی .... !!!!

اولین سوال دخترا در شروع ترم:

استاد منابع امتحانی چیا هست؟

پسرا از استاد در شروع ترم:

استاد نه ونیمُ ده می‌دین؟؟

ما ایرانی ها اولین کسانی هستیم که کشف کردیم باطری قلمی با ضربه شارژ میشه

مثال:زمانی که باتری کنترل دستگاهی ضعیف میشه و کار نمیکنه تق و تق میزنیم روش تا مجبور بشه کار کنه!!!

هیچ لذتی بالاتر از این نیس که یه تیکه از سرعت گیر کنده شده باشه و آدم بتونه 2 تا چرخش ماشینشو از اونجا رد کنه..هست خدایی؟! خدایا این لذتارو از ما نگیر..

تا حالا دقت کردین تو جاده های ایران وقتی قسمت انگلیسی تابلو اسم یک شهر رو می خونین بهتر متوجه میشین تا فارسیش رو ... !!!!

یه روزایی هست که یهو قصد می کنی اتاقتو مرتب کنی...همه ی وسایلتو که می ریزی بیرون تازه میفهمی چه اشتباهی کردی

ویرایش شده توسط atagamer
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

Master Control Panel (GOD MODE ) For Vista & Win 7

سلام

این مطلب رو دیدم گفتم اینجا هم بزارم برا استفاده / البته در ویندوز 7 ، 32 بیتی تست کردم جواب داد/ ولی برا ایکس پی 32 کار نکرد/ بنا به گفتشون مخصوص ویستا و 7 هستش/

این کد رو بر میدارین با هر اسمی که دوست دارین میدین بهش و یه NewFolder میسازین ولی این کد رو به جای اسمش میدین و بعد از اینتر زدن آیکون پوشه به کنترل پنل سیستم شما تبدیل میشه / ( برای محکم کاری حتماً فایل پشتیبان از سیستم تهیه کنید )

اینم کد :

{Master Control.{ED7BA470-8E54-465E-825C-99712043E01C

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

بزرگی را گفتند: فلانی از تو غیبت می نمود!

او در جواب طبقی از رطب برایش فرستاد و گفت: شنیده ام که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای، خواستم کار تو را تلافی کرده باشم. از این رو این طبق خرما را تقدیم نمودم.

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

ویرایش شده توسط nightkiler
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

حساسيت خودرو به بستني وانيلي!!!!!!

بخش پونتياك شركت خودروسازي جنرال موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين مضمون دريافت كرد: «اين دومين باري است

كه برايتان مي نويسم و براي اين كه بار قبل پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم ؛ چراكه موضوع از نظر من نيز احمقانه است!

به هر حال ، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي ، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستني

بخورد. سالهاست كه ما پس از شام راي گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرائ نوع بستني ، انتخاب و خريداري مي شود.

اين را هم بايد بگويم كه من بتازگي يك خودروي شورولت پونتياك جديد خريده ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به

فروشگاه براي تهيه بستني دچار مشكل شده است.

لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي روم و به خودرو بازمي گردم ، ماشين روشن نمي

شود؛ اما هر بستني ديگري كه بخرم ، چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم درك كنيد كه اين مساله براي من

بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ندارم. مي خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من

وقتي بستني وانيلي مي خرم ، روشن نمي شود؛ اما با هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟

مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب ، با شك و ترديد برخورد كرد؛ اما از روي وظيفه و تعهد، يك مهندس را

مامور بررسي مساله كرد. مهندس خبره شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به

بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از خريد بستني ، همان طور كه در نامه شرح داده شد،

ماشين روشن نشد!مهندس جوان و جوياي راه حل ، 3 شب پياپي ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت

بستني شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد بستني توت فرنگي و خودرو براحتي استارت خورد. شب سوم دوباره

نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين روشن نشد!

نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو به بستني وانيلي باشد، تلاش كرد با موضوع

منطقي و متفكرانه برخورد كند. او مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن بستني و بازگشت به ماشين و

استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد:

بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش است و نزديك در مغازه در قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل مغازه و

دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خريد بستني و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر

از ديگر بستني هاست.

اين مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و او دريافت پديده اي به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث

بروز اين مشكل مي شود. روشن شدن خيلي زود خودرو پس از خاموش شدن ، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها

مساله اصلي شركت ، پونتياك و مشتري بود.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

جالب ولی آخری ظاهرا طرح استتار هست =)) =)) =))

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

کودکی به مادرش گفت: ترجیح میدی که 1 روز با من باشی یا اینکه 10 ثانیه با خدا صحبت کنی؟

مادر گفت:10 ثانیه صحبت با خدا رو ترجیح میدم!

کودک ناراحت شد و گفت:چرا؟

مادر گفت:چون توی همون 10 ثانیه میتونم دعایت کنم!

قدر مادران خود را بیشتر بدانیم!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...