رفتن به مطلب

مطالب شنیدنی و آموزنده


MoHaMaD
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

  • ارسال 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

برترین ارسال کننده‌های این تاپیک

  • کاربر ویژه

Persian-Star.org_031.jpg

Persian-Star.org_032.jpg

Persian-Star.org_033.jpg

Persian-Star.org_034.jpg

Persian-Star.org_035.jpg

Persian-Star.org_036.jpg

Persian-Star.org_037.jpg

Persian-Star.org_038.jpg

Persian-Star.org_039.jpg

Persian-Star.org_040.jpg

ویرایش شده توسط ata_se7en
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مثبت اندیشی خیلی زیباست.....

روزی زنی از خواب بیدار می شود در آینه نگاه می كند و متوجه می شود

كه فقط سه تار مو روی سرش مانده.

بخود می گوید: فكر می كنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟

همین كار را می كند و روز را به خوشی می گذراند.

روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و

می بیند كه فقط دو تار مو روی سرش مانده.

بخود می گوید: امروز فرقم را از وسط باز می كنم.

او همین كار را می كند و روز را بخوشی می گذراند.

روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بینید كه

فقط یك تار مو روی سرش مانده.

بخود می گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می كنم. او همین كار را

می كند و روز شادی را می گذراند.

روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند می بیند كه حتی

یك تار مو هم روی سرش باقی نمانده.

بخود می گوید: امروز مجبور نیستم كه موهایم را درست كنم. :D

ویرایش شده توسط eftekhar20
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 3 هفته بعد...
  • کاربر ویژه

داستان پدر

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .

پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ...

پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟

پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 2 هفته بعد...
  • کاربر ویژه

وصيت نامه يه پنگوئن به پسرش:

پسرم. . .

من اين رو در حال فرار از دست يه شير دريايي مينويسم. . .

فقط اين رو بدون:

اگه طبيعت تو رو انداخته وسط قطب جنوب، و هم زمان خشتکت رو تا اين حد پايين قرار داده که نتوني بدوي، و تنها وسيله ي

دفاعيت رو دوتا بال قرار داده که روي هم مساحتشون اندازه يه دمپايي نميشه، بدون که طبيعت ميخواد چيزي رو بهت بگه. . .

ميخواد اينو بگه که تو فقط يه منبع غذايي هستي!

قصه ما و جبر جغرافیایی...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

چند سال پيش در يک روز گرم تابستان

پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد

و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت

مادرش از پنجره نگاهش مي کرد

و از شادي کودکش لذت مي برد

مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد

مادر وحشتزده به سمت درياچه دويد

و با فرياد او را صدا زد

پسر سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود

تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد

مادر از راه رسيد و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت

تمساح پسر را با قدرت مي کشيد

ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود

کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود

صداي فرياد مادر را شنيد

به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.

پسر را سريع به بيمارستان رساندند

دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کرد

پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود

و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود

خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد

از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد

: سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت

اين زخمها را دوست دارم، اينها خراش هاي «عشق مادرم» هستند

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

گاهي مثل يک کودکِ قدرشناس خراشهاي عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهي ديد چقدر دوست داشتني هستند

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ویرایش شده توسط morteza.p
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

مراقب باش!!

مراقب رفتارت باش!

که آن ها به گفتار تبدیل میشوند

مراقب گفتارت باش!

که آن ها به کردار تبدیل میشوند

مراقب کردارت باش !

که آن ها به غادات تبدیل میشوند

مراقب عاداتت باش!

که آن ها به شخصیت تبدیل میشوند

مراقب شخصیتت باش!

که آن ها به سرنوشت تبدیل میشنود

.

.

بر گرفته شده از کتاب (خدا در همین نزدیکی هاست) نوشته اباصلت رسولی

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

محاسبه ثواب صلوات

رسول خدا(ص) فرمود:در معراج ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد و هر دستی هزار هزار انگشت و هر انگشتی هزار هزار بند دارد. آن ملک گفت :من حساب دانه های قطرات باران را میدانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا به حال را می دانم ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم. رسول خدا(ص) فرمود: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت شما با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم

کتاب (صلوات کلید حل مشکلات) نوشته علی خمسه ای قزوینی

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

آغا( بنا بر دلایلی آقا نبود) محمد خان قاجار می گوید: هنگامی که کریم خان زند از بیم طغیان مرا در شیراز نگه داشت به من بسیار احترام میگذاشت و در مسائل کشور با من مشورت میکرد ولی من من از کینه توزی و انتقام آرام نداشتم چون کاری از دستم بر نمی آید با قلم تراشی که در جیب داشتم قالی های گران بهای کریم خان را در تنهایی سوراخ و پاره میکردم و به این شکل حس انتقام خود را تسکین میدادم اما زمانی که فرش ها در اختیار خودم در آمد تأسف خوردم که چرا قالی های گران بهایی چون آن ها را پاره کرده ام

.

توضیحات:

بعد از اینکه نادرشاه افشار مرد در کشور آشوب بوجود آمد اما یکنفر پیروز شد و اون فرد کریم خان زند بود. کریم خان خانواده رغیب اصلی خود را که پسر بزرگ اون خانواده آغا محمد بود را به اسارت گرفت و به دستور کریم خان مردان این خانواده اخته شدند و آغا محمد هم جزء این مرد های بخت برگشته بود که بعد از چند سال آغا محمد خان حکومت زندیه را از بین برد

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

چند سال پيش در يک روز گرم تابستان

پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد

و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت

مادرش از پنجره نگاهش مي کرد

و از شادي کودکش لذت مي برد

مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد

مادر وحشتزده به سمت درياچه دويد

و با فرياد او را صدا زد

پسر سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود

تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد

مادر از راه رسيد و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت

تمساح پسر را با قدرت مي کشيد

ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود

کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود

صداي فرياد مادر را شنيد

به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.

پسر را سريع به بيمارستان رساندند

دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کرد

پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود

و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود

خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد

از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد

: سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت

اين زخمها را دوست دارم، اينها خراش هاي «عشق مادرم» هستند

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

گاهي مثل يک کودکِ قدرشناس خراشهاي عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهي ديد چقدر دوست داشتني هستند

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

دوست من عالی بود

لینک به دیدگاه
Share on other sites

جملات زیبای استاد

دانشجویی به استادش گفت:

استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !

* همیشه چشه مائین *

ویرایش شده توسط gheysar1364
لینک به دیدگاه
Share on other sites

شعری زیبا

کارنامه‌ام

پر از تقلب و گناه

خط خطی سیاه

هیچ وقت درسخوان نبوده‌ام ولی

در شب تولدت

مثل کاج

توی طاق نصرت محله کار کرده‌ام

شاخه‌های خشک داربست را

بهار کرده‌ام

*

راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !

سراینده : آقای غلامرضا بکتاش

من به جرم با وفایی این چنین تنها شدم چون ندارم همدمی بازیچه دلها شدم....

لینک به دیدگاه
Share on other sites

السلام علیک یا أباعبدالله

وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا

سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار

ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم

السلام علی الحسین

وعلى علی بن الحسین

وعلى أولاد الحسین

وعلى أصحاب الحسین

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»

پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»

- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری

؛

پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟

- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!

- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!

- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..

آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.

متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.

پسر نامه‌ای در کنارش گذاشت با این مضمون:

«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمی‌تونی حرف بزنی، می‌تونی؟ نه! پس دیگه نمی‌تونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادن‌ها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمی‌تونی برام اونجوری باشی

،

پس منم نمی‌تونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه می‌تونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمی‌تونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل می‌خواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»

لینک به دیدگاه
Share on other sites

گاهی لحظه های سکوت

پــر هیاهو ترین دقـایق زندگی هستند

مــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهیم بـگوییم ولی نــمی توانیم بگوییم ...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

جملات بسیار زيبا و تامل برانگیز

1.jpg

هیچ وقت این دو جمله رو نگو:

١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو:

١)از خود متشکر ٢)وراج

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:

١)پدر ٢)مادر

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:

١)نمیتونم ٢)بد شانسم

هیچ وقت این دو تا کارو نکن:

١)دروغ ٢)غیبت

…هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :

١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:

١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدر و مادر

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:

١)دوستای گذشته رو ٢)خاطرات خوبت رو

همیشه به این دو نفر گوش کن:

١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

همیشه به دو تا چیز دل ببند:

١)صداقت ٢)صمیمیت

* * * * * * * *

اززشت رویی پرسیدند:

آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟

گفت : در صف کمال

* * * * * * * *

اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است

* * * * * * * *

همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفش شان نیست

* * * * * * * *

با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن

و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن

* * * * * * * *

هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید

* * * * * * * *

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

* * * * * * * *

شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار

* * * * * * * *

وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش

* * * * * * * *

یادت باشه که:

در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود می خندی

* * * * * * * *

آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است

* * * * * * * *

از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار

* * * * * * * *

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد

* * * * * * * *

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند

رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند

درختان میوه خود را نمی خورند

خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند

ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند

گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد

نتیجه :

زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

* * * * * * * *

زنها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم

ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری

بدان که درون آنها جای گرفته ای . . .

* * * * * * * *

سکه ها همیشه صدا دارند

اما اسکناس ها بیصدا

پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود

بیشتر آرام و بیصدا باشید . . .

* * * * * * * *

سطرها بسیار موثر هستند

چون به شما میفهمانند که :

۱٫نظم و ترتیب همیشه در اولویت است

۲٫سکوت معنی دار بهتر از کلمات بیمعنی است. . .

* * * * * * * *

هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی

هرگز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمیآیند

فقط یک قطره اشک کافیست

تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشکهای تو میآید . . .

* * * * * * * *

در مسابقه بین شیر و گوزن، بسیاری از گوزنها برنده میشوند

چون شیر برای غذا میدود و آهو برای زندگی

پس

” هدف مهمتر از نیاز است”

* * * * * * * *

یک جمله فوق العاده، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی نوشته شده است

اتوبوس متوقف خواهد شد، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .

* * * * * * * *

جمله “به تو افتخار میکنم”

همانقدر به مردان انرژی میدهد که جمله “دوستت دارم” به زنان . . .

* * * * * * * *

نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام.

می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود . . .

(توماس ادیسون)

* * * * * * * *

این روزها همه ترس از دست دادن آبروی خود دارند

اما بسادگی آبروی دیگران را میبرند . . .

* * * * * * * *

وقتی در وضعیت خوبی هستید ، یک اشتباه را یک جک در نظر میگیرید

اما زمانی که در وضعیت بدی قرار دارید، حتی از یک جوک ناراحت میشوید و اشتباه میپندارید . . .

* * * * * * * *

مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید

شاید شما را ببخشند، اما هرگز فراموش نمیکنند . . .

* * * * * * * *

از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید

آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند!

* * * * * * * *

مهمترین زمان برای نگه داشتن خلق و خو وقتی است که طرف مقابل، آنرا از دست داده. . .

* * * * * * * *

بمنظور موفقیت

تمایل شما برای رسیدن به موفقیت، باید بیشتر از ترس از شکست باشد . . .

* * * * * * * *

اگر شما برای انجام کاری که باید انجام دهید، راهی پیدا کردید

آنرا انجام خواهید داد

در غیر اینصورت، یک بهانه برای انجام ندادن پیدا کردید . . .

* * * * * * * *

“مدارا”

بالاترین درجه قدرت

و

“میل به انتقام”

اولین نشانه ضعف است . . .

* * * * * * * *

طوطی صحبت میکند، اما اسیر قفس است

عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . .

* * * * * * * *

ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند

اما

زمانی رشد میکنیم که با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند هستیم. . .

* * * * * * * *

اگر شما یک غذای بد طعم را خورده باشید

میتوانید طعم یک غذای خوب را درک کنید

پس، از تلخیهای زندگی درس بگیرید تا بتوانید آنرا درک کنید

* * * * * * * *

چیزهایی که از دست داده ای را بحساب نیاور

چون گذشته هرگز برنمیگردد

اما گاهی اوقات، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند

به آن فکر کن . . .

* * * * * * * *

اگر رنجی نمیبردیم

هرگزمهربان بودن را نمیآموختیم . . .

* * * * * * * *

به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید!

زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید . . .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

جملاتي زيبا و الهام بخش از بزرگان

01.jpg

02.jpg

03.jpg

04.jpg

05.jpg

06.jpg

07.jpg

08.jpg

09.jpg

10.jpg

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 2 هفته بعد...
  • کاربر ویژه

IMG12534523.jpg

فکرشو بکن اگر می شد چی می شد!!!!!؟؟؟؟

همسر دلخواهت رو از بین گزینه های موجود دانلود کنی؟

چشم و مغز و قلبمون یه جلسه تشکیل بدن تکلیفشونو با ما روشن کنن.

شب خواب ببینی که یک ماه داری میری سر کار ،صبح که بیدار شدی حقوقشو بگیری.

پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن ، میومدن چربی های اضافه بدنمون رو می مکیدن.

آخر شبها رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه.

موهات”فر”باشه ، روش پیتزا بپزی

بوق زدن ممنوع باشه ماشینتو بذاری رو ویبره.

زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی یه ماشین می خوام.

رادیو رو روی یه موج سه متری تنظیم می کردی می رفتی موج سواری.

ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب.

تو مطب نفر قبل از تو که میره تو اطاق دکتر، بری در بزنی بگی زود باش.

هر پشه ای وارد خونه ات بشه در جا تبدیل شه به یه تراول ۵۰ تومنی !؟

تو باغچه خونه ت درخت پیتزا داشتی !؟

توی کُشتی حریفتو خاک کنی یه فاتحه هم بخونی بری.

رو مانیتورت مگس بشینه، با موس بگیریش، بندازیش تو ریسایکل بین !؟

با پرگار مثلث بکشی!؟

تو گوگل سرچ می کردی “نیمه گم شده ی من” عکساشو واست می آورد راحت پیداش می کردی!!!؟

شامپو ضدِ شوره بخوری ، دلشوره هات تموم بشه…؟

روی رادیو، تور بکشی بشه رادیاتور.

یکم از هوای اطراف وایرلستو بکنی توی کیسه. هر وقت اینترنت نداشتی یه سیم بندازی توش استفاده کنی.

درخت خرما و گردو رو پیوند بزنی. خرما گردوئی بده !؟

رگ قلبت بگیره به جای اینکه بالون بزنن پاراگلایدر بزنن.

واسه کاردستی مدرسه یه ساختمون هشت طبقه ی ۳۲ واحدی اسکلت فلزی ببری.

یه دختر رو برات نشون کنند با سنگ بزنیش.

بری مکه به جای سنگ زدن به شیطون یه چاقو در بیاری بکنی تو شکمش خیال همه رو راحت کنی..

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

حقیقتی کوچک

حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند!!!

اگر

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابر باشد با

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

(تلاش سخت) Hard work

H+A+R+D+W+O+ R+K

8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

.

.

.

(دانش) Knowledge

K+N+O+W+L+E+ D+G+E

11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%

.

.

.

(عشق) Love

L+O+V+E

12+15+22+5=54%

.

.

.

خيلي از ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!!

پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟

(پول) Money

M+O+N+E+Y

13+15+14+5+25= 72%

.

.

(رهبري) Leadership

L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P

12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%

.

.

.

پس براي رسيدن به اوج چه کنيم؟

(نگرش) Attitude

1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%

اگر نگرشمان را به زندگي، گروه و کارمان عوض کنيم زندگي 100% خواهد شد.

نگرش همه چيز را عوض ميکند، نگرشت را عوض کن همه چيز عوض ميشود...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر ،عروس و نوه چهار ساله خود زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی میتوانست راه برود . هنگام خوردن شام ،غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم ،وگرنه تمام خانه را بهم میریزد.آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد.بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست،دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد.هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند،پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمیگفت.

یک روز عصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد.پدر رو به او کرد و گفت: پسرم،داری چی درست میکنی؟پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو ومامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید،در آنها غذا بخورید!و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.

از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر یک میز غذا می خورند.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

IMG17493266.jpg

آرتور اش

قهرمان افسانه ای تنیس

هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.

طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود:

"چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:

در سر تا سر دنیا

بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.

حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.

از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند

و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند

پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.

پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.

چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.

و دو نفر به مسابقات نهایی.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"

و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سخنانی از دکتر علی شریعتی :

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق . آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد .

هفت جا نفس خویش را حقیر دیدم !

412285_3Waqpqqm.jpg

نخست : هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد.

دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید.

سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.

چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.

پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.

ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.

هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.

جبران خلیل جبران

جملات زیبای ناپلئون بناپارت :

ناپلئون بناپارت : در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .

ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .

ناپلئون بناپارت : نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .

ناپلئون بناپارت : دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد

ناپلئون بناپارت : کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند.

ناپلئون بناپارت : کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.

ناپلئون بناپارت : یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.

ناپلئون بناپارت : پیروزی یعنی خواستن .

ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.

ناپلئون بناپارت : عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب

ناپلئون بناپارت : فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است.

شجاعت :

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟ دکترشریعتی

ویرایش شده توسط MEHRAN 2012
لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

عجیب و غریب ترین مرگ های تاریخ !

روز مرگ همه ما بالاخره یک روز فرا می‌رسد اما برخی مرگ و میر ها به شکلی جالب و عجیب در طول تاریخ اتفاق افتاده که متوفی را هم به شهرت رسانده است. برخی از این مرگ ها را مرور می‌کنیم:

آرنولد بنت: داستان نویس انگلیسی- وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

آگاتوکلس: خودکامه سراکیوز - در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

آلن پینکرتون: موسس آژانس کارآگاهی آمریکا -هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

آیزادورا دانکن: رقاص آمریکایی -هنگامی‌که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

اسکندر کبیر: پادشاه مقدونی - به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

الکساندر: پادشاه یونان -یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وی: نمایشنامه نویس انگلیسی -مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!

جان وینسون: ماجراجوی بریتانیا -وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

جروم ناپلئون بناپارت: آخرین بناپارت آمریکایی - در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

جورج دوک کلارنس: انگلیسی -به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

جیمز داگلاس ارل مورتون: - بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

رودولفونی یرو: ژنرال مکزیکی - اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

زئوکسیس: نقاش یونان (قرن پنجم ق.م)- به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

ژرار دونرال: نویسنده فرانسوی - با بند پیشبند، خود را از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

فرانسیس بیکن: براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.

فالک فیتز وارن: چهارم بارون انگلیسی - در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد وفالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

کلادیوس اول: امپراتور روم - با یک پر آغشته به سم خفه شد.

کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ: این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

گریگوری یفیموویچ راسپوتین: وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

لایونل جانسن: شاعر انگلیسی از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

لنگی کالیر: کلکسیونر آمریکایی در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

مارکوس لیسینیوس کراسوس: سیاستمدار رومی‌- این رهبر بدنام و صراف رمی‌ به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

هنری اول: پادشاه انگلیسی -در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

یوسف اشماعیلو: کشتی گیر ترک - بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.

تامس می: مورخ انگلیسی - بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

چهار سخنی که زاهد را تکان داد !

412285_IzJyDk2g.jpg

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری


×
  • اضافه کردن...