مطالب شنیدنی و آموزنده

[HeX 11012]

یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن...

یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟

گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه...

وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟!

گفت آدم، پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه...

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد...

یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه...

 

یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

اگر پشت سر یک زن بد شنیدید بدانید دو حالت دارد:

اگر گوينده مرد است؛ بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است! 

اگر زن است بدانید توانایی رقابت با او را نداشته!

[ramin9500 930]

 

یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن...

یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟

گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه...

وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟!

گفت آدم، پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه...

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد...

یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه...

 

یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

اگر پشت سر یک زن بد شنیدید بدانید دو حالت دارد:

اگر گوينده مرد است؛ بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است! 

اگر زن است بدانید توانایی رقابت با او را نداشته!

 

به این پست 100 تا + هم بدیم کم هست

واقعا عالی هست

[HeX 11012]

يك وقت جلوى شما يك سبد سيب مى آورند.

شما اول براى كناريتان برمى داريد، دوباره بعدى را به نفر بعدى ميدهيد، دقت كنيد تا زمانيكه براى ديگران بر مى داريد سبد مقابل شما ميماند ولى حالا تصور كنيد همان اول براى خود برداريد، ميزبان سبد را به طرف نفر بعد مى برد

. 

. 

نعمتهاى خدا اينطور است، سبد را مقابل خود با بخشش نگه داريد

[HeX 11012]

الاغ گفت علف آبی است گرگ گفت نه سبزه . رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند....

شیر گفت گرگ را زندانی کنید . گرگ گفت مگه علف سبز نیست . شیر گفت سبز هست ولی دلیل زنداني شدن تو بحث کردن با الاغه

[ghion3 3]

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل

[mohammad540800 137]

آن کس که از لباس تقوا برهنه شد ، به هیچ لباسی پوشیده نمی شود.

سودمندترین داروها رها کردن آرزوهاست.

دنیا بدن ها را فرسوده ، آرزوها را تازه ، مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور و دراز می کند ، کسی که به آن دست یافت خسته می شود و آنکه به دنیا نرسید رنج می برد.

(امام علی علیه السلام)

[omidvar777 484]

آزمون عشق

امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.

شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.

امیر برگشت و دید هیچکس نیست .

شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.

اصل این مطلب درباره ی ناپلئون بناپارت و برادرش بود :) @};-

[omidvar777 484]

 

الاغ گفت علف آبی است گرگ گفت نه سبزه . رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند....

شیر گفت گرگ را زندانی کنید . گرگ گفت مگه علف سبز نیست . شیر گفت سبز هست ولی دلیل زنداني شدن تو بحث کردن با الاغه

 

جالب بود :D

[omidvar777 484]

 

یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن...

یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟

گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه...

وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟!

گفت آدم، پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه...

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد...

یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه...

 

یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

اگر پشت سر یک زن بد شنیدید بدانید دو حالت دارد:

اگر گوينده مرد است؛ بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است! 

اگر زن است بدانید توانایی رقابت با او را نداشته!

 

عالی بود @};-

[omidvar777 484]

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل

چه جونورهایی هستن این عربها :-?

[hassan_bht 0]

 

یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن...

یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟

گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه...

وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟!

گفت آدم، پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه...

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد...

یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه...

 

یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

اگر پشت سر یک زن بد شنیدید بدانید دو حالت دارد:

اگر گوينده مرد است؛ بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است! 

اگر زن است بدانید توانایی رقابت با او را نداشته!

 

زیبا بود

[hamid5566 771]

به سلامتی پسری که وقتی رفیقش بهش گفت : اونجارو نگاه کن گفت: داداش خودت میدونی که به عشقم قول دادم چش چرونی نکنم...

دوستش گفت : نگاه کن ببین اون پسره کیه با عشقت؟؟

[hamid5566 771]

به سلامتی

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ:ﺧﺎﻧﻢ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﮔﻔﺖ ﻋﺸﻘﻤﻪ" ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺠﺎ ﺑﯿﺎﻡ؟؟!

[MAHDI_VAMPIRE 861]

حمید از خودت ی چی بگو ... کپی نکن =))

[valizadeh 289]

این تاپیک چرا داره میره زیر آب؟ :D

یکی درش بیاره :|

[HeX 11012]

بکوشید معنایی در زندگی خود بیابید, فراتر از لذت طلبی و گریز از رنج زیرا فارغ از هر باوری که دارید نیرویی که ایمان به این “معنا” در شما بیدار می سازد از آن دو نیرو برتر و بزرگتر است...

[ایمان شادکام 677]

درود

به سلامتی دیوار!

.

.

.

چون پشت هر نامردی بهش گرمه!

[ایمان شادکام 677]

درود

بهلول دانا.

روزی خلیفه و بهلول در گرمابه بودند که خلیفه خواست بهلول را سرکار بگذارد و به او گفت؛ بهلول به نظرت من چند دینار ارزش دارم؟

بهلول گفت؛ 50 دینار

خلیفه که ناراحت شده بود گفت؛ مردک دیوانه فقط لنگی که به خود پیچیده ام 50 دینار ارزش دارد!!!

بهلول گفت: خب من هم فقط لنگت را حساب کردم، و اگر نه خودت که ارزشی نداری!!!

ویرایش شده ژانویه 17, 2016 توسط ایمان شادکام

[ایمان شادکام 677]

درود

تلخ ترین لحظه دنیا این نیست که عشق تنهات بزاره!

.

.

.

تلخ ترین لحظه دنیا اینه که کسی که عاشقشی بهت بگه " داداش " !!!!!

[ایمان شادکام 677]

درود

بر دیوار قلبم نوشتم ورود عشق ممنوع!

ولی عشق آمد و قلبم را دزدید و گفت: من عقل و منطق ندارم، اونوقت انتظار داری سواد داشته باشم!!!!!!!

[RAMIN VAMP 521]

@};- اگر پند بزرگان را ز جان و دل نیاموزی

 

                                        طبیعت با دوصد تلخی بیاموزد تورا روزی @};- 

[ایمان شادکام 677]

ای یار بی وفا.....

نمیگم عاشقی را از مرغ عشق بیاموز!

میگویم عاشقی را از کرکس بیاموز!

پنجاه سال عمر میکند، آن هم با یک جفت!!!

بعضی ها به اندازه کرکس لاشه خوار هم از عاشقی بویی نبردند!!!

منبع: حیاط وحش!

ویرایش شده ژانویه 18, 2016 توسط ایمان شادکام

[ایمان شادکام 677]

به آن هایی که میگویند: گشنگی نکشیدی تا عاشقی یادت بره!

میگم: گشنگی کشیدم ولی.....

ولی تو عاشقی نکشیدی تا از تیمارستان سر درآری!!!

منبع: دلم!

[HeX 11012]

به آن هایی که میگویند: گشنگی نکشیدی تا عاشقی یادت بره!

میگم: گشنگی کشیدم ولی.....

ولی تو عاشقی نکشیدی تا از تیمارستان سر درآری!!!

منبع: دلم!

  ;)

[ایمان شادکام 677]

یک روز پشت چراغ قرمز توی ماشین پیش بابام نشسته بودم که یک دفعه یک پورشه ناز اومد کنارمون ایستاد.

به بابام گفتم: بابا چرا این ماشینو نمیفروشی و یک ماشین مثل اونی که بقلمون ایستاده بخری؟!

بابام گفت؛ ببین پسرم، الان ما سوار این ماشین مدل پایین هستیم و پشت چراغ قرمز ایستادیم، اون ماشین بقلی هم که خیلی لوکس هست اونم پشت چراغ قرمز ایستاده،

پس چه فرقی میکنه که سوار کدوم ماشین باشیم!!!

هیچی دیگه، توی عمر اینقدر قانع نشده بودم!!!