رفتن به مطلب

>>>>>انشای من - زندگی یک مادربورد<<<<<


kavehhh
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

خسته نباشید دوستان

همونطور که می دونید؛ امروز 10 نفر انشای برتر انتخاب شدن. انشاها هم خوب بودن

گفتم انشامو اینجا بزارم تا دوستان بخونن و نظرشونو بگن. پیشاپیش از نظراتتون ممنونم.  @};-

=================================================================================

به نام یزدان پاک

 

زندگی یک مادربورد

اثری از کاوه غیرتمند حقیقی

 

          وقتی چشم به جهان گشودم که دستگاه بالای سرم، مشغول کشیدن خطوطی منظم روی تنم بود. از آینده ام خبری نداشتم و نمی‌دانستم که تن ساده‌ام، میزبان مهمانانی ناخوانده خواهد بود. با کشیده شدن خطوط، حس عجیبی همراه با کمی قلقک را در وجودم احساس می‌کردم. غرق این احساس ها بودم که متوجه شدم زیر دستگاه دیگری هستم که کمی خشن به نظر می رسید و قطعه ای نوک تیز روی آن قرار داشت و با سرعت تمام آن را روی تنم می‌کوبید.

پس از لحظاتی کوتاه، دستگاهی دیگر که صدای بلندی نیز داشت، قطعات کوچکی را لابه‌لای بدنم و بین سوراخ‌هایی که همان دستگاه عصبانی رویم ایجاد کرده بود، قرارداد. یکی از آن‌ها که از بقیه بزرگتر بود و رنگ طلایی زیبایی دورتادورش را احاطه کرده بود، به همراه دوستانش به من چسبیدند. در ابتدا کمی ترسیده بودم. از آن‌ها پرسیدم، شما که هستید و دلیل حضور شما در این‌جا چیست؟ آن‌ها گفتند نام ما خازن است، آمده ایم تا تو را به همراه قطعات دیگر، به یک محصول خاص تبدیل کنیم! تو یک فیبر بی‌ارزش بودی ولی اگر صبور باشی می توانی به محصول با ارزشی تبدیل شوی! لحن مهربان و توام با اطمینان آن‌ّها کمی به من آرامش داد.

ولی این آرامش دیری نپایید، قطعات درشت‌تر و سنگین‌تری رویم فرود آمدند، یکی از آن‌ها غرولند‌کنان شروع به تعریف از خود کرد، او می گفت، پردازنده اصلی را در خود جای خواهد داد و به همراه چوک‌ها و خازن‌های دور و برش به کمک پردازنده خواهد شتافت. قضیه داشت برایم جالب‌تر می‌شد. وقتی به او نگاه کردم با کمال تعجب دیدم چندین سوزن در بدنش فرو کرده اند! وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: این ها دقیقا ۱۱۵۱ عدد سوزن هستند که بر تن من فرورفته اند و وظیفه ارتباط با پردازنده را بر عهده دارند. انسان ها به آن پین می گویند. به نظر می رسید این قطعه تازه وارد اطلاعات زیادی دارد.

طی بحث‌هایی که با او کردم، فهمیدم که یکی از جدید ترین مادربوردها هستم. وظیفه دارم قطعات لازم برای یک کامپیوتر را یکجا گرد هم بیاورم. آن چهار صف سیاه و قرمز، جای قرار گرفتن رم ها است، و پایین آن چیپ اصلی قرار دارد. آن قطعات بزرگ فلزی، وظیفه خنک کردنم را بر عهده دارند. حالا که به خودم نگاه می کردم، بیش‌تر از پیش به ارزش خودم پی‌می‌بردم. دیگر نام خود را  نیز می‌دانستم! گیگابایت با چیپ Z170X !

مرا داخل جعبه زیبایی قرار دادند، خشکی‌ها و دریاهای زیادی را پیمودم، تا این‌که خود را در ویترین مغازه ای دیدم. مغازه لوگوی هلال مانندی داشت که در کنارش نام لیون‌کامپیوتر هک شده بود. کنار چندین مادربرد دیگر بودم، ولی انسان‌هایی که از جلوی ویترین می گذشتند، بیشتر من را نشان می دادند و از زیباییم سخن می گفتند. لا‌به‌لای صحبت‌ّهایشان فهمیدم که ۳ شیار PCI-express نیز دارم که برای اتصال کارت گرافیکی بر رویم تعبیه شده اند. مغرورانه بر جایگاهم تکیه داده بودم و بینندگانی که زبان به تحسینم می گشودند را تماشا می کردم.

روزی مرد جوانی وارد مغازه شد و پیش فروشنده رفت. نام مرا به همراه قطعات دیگری روی کاغذ نوشتند. خوب که به حرف‌هایشان گوش دادم، متوجه شدم که من را به همراه پردازنده‌ای مدل بالا، ۴ ماژول رم، کارت گرافیکی گیگابایت  GTX950extreme، کیس و منبع تغذیه و خنک کننده کولرمستر سفارش داده است. در مدت کمی که در مغازه بودم، این قطعات را شناخته بودم، همگی قطعات برگزیده و زیبایی بودند. پس از سفارش، مرد دیگری آمد و مرا به همراه قطعات دیگری روی میز چید. مرا روی کیس پیچ کرد. پردازنده، رم‌ها و کارت گرافیکی را رویم قرارداد. چند سیم را نیز از منبع تغذیه به من و کارت گرافیکی وصل کرد. کارت گرافیکی بزرگ و با هیبت به نظر می‌رسید. وقتی با او صحبت کردم، فهمیدم از خیلی جهات شبیه من است. دو گیگابایت رم GDDR5 دارد و پردازنده ای به نام GPU دارد که کارهای گرافیکی را انجام می دهد. پس از اتمام صحبت هایم با او، به نظر می‌رسید کار آن مرد نیز تمام شده و ما را کنار هم، در داخل کیس چیده است.

داخل کیس بودم و آن‌ را ورانداز می‌کردم که صدای خفیف کلیک مانندی آمد. برق در درون سیم ها و قطعاتم جریان پیدا کرد و فن ها شروع به چرخیدن کردند. احساس می کردم قدرتم چندین برابر شده است. منبع تغذیه، جریان برق را بدون هیچ نوسانی به رگ‌هایم تزریق می کرد. کیس پس از روشن شدن زیباییش چندین برابر شده بود. با این‌که قطعات پس از روشن شدن شروع به کار کردند و گرما تولید می کردند، ولی فن ها و خنک کننده آبی که روی پردازنده وصل شده بود، به سرعت گرما را دفع می کردند.

حس خوبی داشتم، حس خاص بودن، حس مفید بودن... . دوستانم نیز با من هماهنگ و هم‌کلام بودند. حالا که چند ماه از با هم بودنمان گذشته است، هنوز هم مثل قبل، با صدای کلیک دکمه پاور، یک صدا و بی نقص شروع به کار می کنیم. کاری که از آن لذت می بریم.

ویرایش شده توسط kavehhh
لینک به دیدگاه
Share on other sites

انشای بسیار زیبایی هستش دوست من. :) :clapping:

راستش من هم خیلی دلم می خواست برنده بشم. اما به هر حال این یک مسابقست و دوستانی که انتخاب شدند لیاقتش رو داشتند. @};-

ان شالله در مسابقه ی نه چندان نزدیک بعدی من وشما برنده میشیم. :D

لینک به دیدگاه
Share on other sites

انشای بسیار زیبایی هستش دوست من. :) :clapping:

راستش من هم خیلی دلم می خواست برنده بشم. اما به هر حال این یک مسابقست و دوستانی که انتخاب شدند لیاقتش رو داشتند. @};-

ان شالله در مسابقه ی نه چندان نزدیک بعدی من وشما برنده میشیم. :D

خیلی ممنون @};-

برنده شدن یک عبارت نسبیه. بستگی داره از چه زاویه ای به قضیه نگاه کنی

منم احساس می کردم که انتخاب میشم. ولی اصلا ناراحت نیستم. چون لذتی که هنگام نوشتن بردم؛ از بردن GTX 980Ti هم بیشتر بود.   @};-   @};-  

بنده هدفم بیشتر دونستن نظر دوستان در مورد این نوشته است. چه خوب چه بد  @};-

 

خیلی قشنگ بود.  :clapping:

خیلی ممنون @};-

ویرایش شده توسط kavehhh
لینک به دیدگاه
Share on other sites

مطلبتون بسیار عالی بود 

 

 

سلام

خوب بود داداش دمت گرم :x

 

 

درود

انشای زیبای بود دوست عزیز

 

خیلی ممنون

اگر نکته ای به ذهنتون میرسه که جاش خالیه بفرمایید  @};-  @};-  @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

خیلی ممنون


اگر نکته ای به ذهنتون میرسه که جاش خالیه بفرمایید   @};-   @};-  


لینک به دیدگاه
Share on other sites

 

خیلی ممنون

اگر نکته ای به ذهنتون میرسه که جاش خالیه بفرمایید   @};-   @};-  

 

قشنگ بود اگه یکم باره طنزشم بیشتر میشد بهتر بود. @};-

لینک به دیدگاه
Share on other sites

قشنگ بود اگه یکم باره طنزشم بیشتر میشد بهتر بود. @};-

ممنون از نظر خوبتون :)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

اولین انشا بود که خوندم

چقدر تمیز و اتوکشیده بود  :)

لینک به دیدگاه
Share on other sites

اولین انشا بود که خوندم

چقدر تمیز و اتوکشیده بود  :)

شنیدن این نظر از شما که عضو تیم ترجمه لیون هستید؛ بسیار مسرت بخش بود :Peace Sign:

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • 4 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
  • اضافه کردن...