رفتن به مطلب

نویسنده " زنگ انشا " آواژنگ : naderblue


Recommended Posts

نویسنده : naderblue

 

 

 

 

 خاطرات من

 

هنوز تابستان  به نیمه نرسیده بود

هوا پر از گرد غبار بود و قاطرها در جاده در حال حرکت بودن داخل خورجین ها من و قطعات دیگر وارداتی تبعه کشور تحریم کنار هم چیده شده بودیم  و هیچ سخت افزار کولر مستر و مانیتورهای بنکیو و گیگابایت اجازه ورود ازمبانی قانونی این سرزمین را نداشتند و بیشترسخت افزار و قطعات و مانیتورهای چینی بی کیفیت درجه 3 وارد می شدند باربرها درجاده سنگلاخ آرام درسیاهی شب حرکت می کردند وگرد خاک وصدایی  بلند نمی شد  ومن می دیدیم گرد غباری از سمت غرب می آید غباری از  جنگ بین  کشورهای همسایه واین خیلی بد بود و اما اینجا جنگ نبود واین خیلی خوب بود!

 

 وهمانطور که می دانستیم عده ای آنجا در بیابان زیرآفتاب سوزان برسرخنک کنندهای  کولر مستربرسرکله هم می کوبند    واین گرد وخاک به همین علت بود

 

 و شب ها قاچاقچیان بیشتر بودند وقاطرهای زیادی بودند که ودرهرخورجینشان چهارمدل خنک کننده آبی وپره ای تنگ هم چپانده بودند ومن شنیدم این خنک کنندها  باهم تایوانی صحبت می کردن و آنقدر ورور کردن که یکی از خرها سمش پشت سمش گیر کرد ودرون دره ای  عمیق افتاد به حدی عمیق بود که ما صدای افتادنش را صبح روز بعد شنیدیم که دل همه سخت افزارها  بدرد آمد آن خربرگُرده خود سبدهایی  داشت پر از کولرهای کولر مستر

  هنگامی که به  درون دره سقوط کرد  جوانی دودستی تویی سر خودش می زد وما می دانستیم  همه قطعات بیمه هستند ودیده بودیم کارت گارانتی سخت افزارها بر روی قطعات لیبل شده اند   من می توانستم به سختی زیر نور مهتاب ببینم این گارانتی ها یک تا هفت ساله بودند وقاطرها هم می دانستند که افتادن وضربه خوردن و اورکلاک ودستکاریی شامل گارانتی نمی شود وبا این وجود خرها  با بی قیدی راه می رفتن چون خربودن

جوان گریه میکرد ما گمان کردیم  برای خرش گریه می کند. اما انگار از مردن خرش هم ناراحت نبود  در میان گریه گفت دلیل اش یک چیز است.  کاربران عزیز ! ما با شگفتی گفتیم کاربران ؟؟ عادی  سرش را بالا گرفت وبه دوردست جایی که اولین ستاره شب پدیدار می شد خیره شد نم اشکهایش را پاک کرد چهراش شکسته بود  دستش را   بالا آورد و آرام گفت  ( کاربران حرفه ای ) وچهره اش یک دفعه باز شد ما با شگفتی نگاهش می کردیم.

 ناگهان درهمان لحظه من صدای شیه شیطانی  قاطری راشنیدیم و دیدم درمیان سیاهی دره روح  قاطری  فسفریی رنگ باچشمان آتشین  به تاخت چهارنعل پرواز کنان  به سمت انتهایی دره  می رفت که دروازه جهنم شباهت داشت وکامل ترین رنج محصولات کولرهای کولر مستر را  که در تمام عمر دیده بودیم درخورجینش داشت  و در دل تاریکی ناپدیده شد!

 

 ما در خورجین  خشکمان زده بود و می دانستیم این روح همان قاطر هست که در دره افتاده بود !

 

 در همین هین ناله کوتاهی شنیدم وقتی از سوراخ خورجین نگاه کردم دیدم

صاحب قاطر درحالی که یک مادربرد گیگابایت را  بغل کرده  بود  با لبخندی برلب

مرده بود !!! وتمام موهایی سرش سفید شده بود!

 

بعد از آن اتفاق ما

 به ده کوچکی رسیدیم ومارا به یک انبار بردند که گویا قبلا طویله بود چون بوی پهن کهنه می داد  

 تا این که برایی من هم خریدار  پیدا شد ومرا خرید آنجا شبیه بازار برده فروش ها قرون وسطا بود من قبلا هم در معرض دادستد قرار گرفته بودم اما نه آنقدرمعامله پا به پا سوال هایی درباره خصوصی ترین موضوع  مربوط به ما پرسیده میشد مثل کجا متولد شدیم اسم مان چیست چند سال داریم آیا اورجینال هستیم  و مارا دست مالی می کردند  کوچکترین  تماس انگشتانشان چندش آور بود سپس من را به همراه قطعات دیگر سخت افزاری  وتجهیزات الکترونیکی  بار وانت آبی رنگی کردند وبرزنت رویی سرمان کشیدند.

 وانگار مارا با چشم بند می بردن ومن دیگر چیزیی نشیدم جزء کلمات بریده بریده که با باد می آمد ونه چیزیی دیدم فقط چند ساعت یک بارمتوجه می شدم ماشین متوقف می شودودوباره به حرکت می افتاد  وقطعات دیگریی هم بودند اما چیزیی نمی گفتند شایید از ترس بود چون جاده دست اندازه زیادی داشت ودل قطعات هوریی پایین می ریخت دلیل دیگرش هم وجود رغیب بود با اینکه بیشتر مان از یک کشور و یک زبان داشتیم ومسلط به زبان  صفریک بودیم وتنها شاید مال شمال شرق یا غرب تایوان بودیم ولی باز از هم متنفربودیم

 

 درسکوت مسیر طی شد که ناگهان صدای جیغ ترمز به گوش رسید

 

 و یک باره من من از حالت ( اسلیپ ) از خواب پریدم کاربر سیستم را روشن کرده بود ! و

من خوشحال شدم که همه این اتفاقات فقط یک خواب وحشتناک برای من بود.

 

فصل دوم

 

 امسال  سال 2016 ساعت بیست سی سه دقیقه می باشد

 

هنوز تابستان  به نیمه نرسیده بود که 

من را به یک فروشگاه فروش سخت افزار کامپیوتری بردند

و در کنار سایر مادربرد ها در ویترین قرار داده شدم فروشگاهی بزرگی بود و پسر چاقی در فروشگاه مسئول فروش بود و هرزچندگاهی هیکل چاق خود را که در صندلی چرمی فور رفته بود را تکان سختی می داد و از پشت ویترین به مشتریان که به تماشای قطعات کامپیوتری مشغول بودن خیر می شد گویا او هم از این روزهای بی مشتری خسته شده بود سکوت در مغازه حکم فرما بود

 

 پسرک چاق هنوز هم در صندلی فور رفته بود در پاساژ مشتریان زیادی بود وبه کندی رفت امد می کردند  و حسرت زده ورنگ پریده دیده می شدند مشتریان که از کناره فروشگاه می گذشتند آه های که می کشیدند شنیده نمی شد ونگاه هایی که روی قطعات می انداختند از شیشه عبور میکرد

 

 در همین هین گوشه چشمانشان برق میزد وتصویرخودشان روی شیشه منعکس می شد وبا دیدن قیافه درهم شکسته خودشان احساس نفرت می کردند اتیکت قیمت ها انها را به وحشت می انداخت و با مشت های گره کرده به اطراف نگاه می کردند وبی هدف شروع به پیاده رویی می کردند...

 

 

حرف حدیث ها و وعدها امسال و پیاده روی لشگر مشتریی ها بی پول  رویی سر قطعات سنگینی می کردوبا فرا رسیدن زمستان با اولین برف قیمت ها زود شروع به ریزش که نه کرد که هیچ بدتر هم شد ومن از پشت شیشه میدیدم که خرید مشتریها از حالت گردشی و توریستی خارج می شد

 وخریداران واقعی گیمرها بودند که برای تامین نیازهایشان بی توجه به شایعات وموج ارزانی  شروع به خرید می کردند

 

 مغازه ها پر از قطعات بود واز پشت شیشها دیده می شدند ومن برق شان را می دیدیم وهیچ نشانه ای از ارزانی نبود گاهی در میان خشم و هیاهو شایعاتی از ارزانی شنیده می شد و من بویش را احساس می کردم وآرزویش را در دل داشتم واحساسش می کردم

 

 技嘉科技股份有限公司 به زبان چینی

Gigabyte Technology    یابه طوردقیق تر                                                                                                                                          

 وبه زبان ساده وسلیس پارسی من یک مادر بورد

گیگابایت هستم منم منم آن هم در سیستم کاری ما بی معنیست جایی که هر لحظه ونسل به نسل درحال پیشرفت هستیم

 

 اگردلیل برخود پسندی نباشد از  معروف ترین واصلی ترین قطعات کامپیوتر و  محصولات  این کمپانی   یا کل جزیره تایوان  میتوان به من  اشاره کرد  آوازه من فراتر از  مرزهایی محصور جزیره کوچک تایوان  درآبهای دریا چین است  من محبوبیت  یک سوپر استار  جهانی را دارم طبق آماری که به تازگی در سال 2016 انجام شده نسل من کمترین خرابی بین مادربردهای شرکت های دیگر به خود اختصاص داده ام این برای من یک افتخار هست حالا میتوانم در هر کیسی بین کل کل هایم با دیگر قطعات این افتخار را باز گو کنم !

 

 اولین نسل من حدودا ازاکتبر سال 1986  طبق قانون  از تملک شرکت سازنده ام خارج  شد خانواده من 30 سال برای انسانهایی مختلفی  کار کرده شرکت سازنده ام (گیگابایت تکنولوژی) مادربردها  را به ادارات وموسسات مصرف کنندگان خانگی مختلف  به واسطه بازرگانان  تجار

می فروشد نسل من  سی سال محصول فروشی بود دربرابر کارمان شرکت مرتب  مارا ارتقاء میداد

 

 شرکت سازنده ام متعلق به سهام داران عام  هست مدیر عامل اقایی مینگ هیسیونگ لیو  یک انسان واقعی  هست درشرکت من آماده فروش شدم  گویا وارد کننده کشوری برگه خرید مرا امضا کرده بود و بعد یک کارت انتظاربرای ارسال شدن من و دوستانم صادر شد وما را به یک سالن انتظار بردن که چند مادربرد دیگرهم انجا بودند

 

 

 شاید تنها خاطرات بلندمدت  من همین باشد که درحافظه بایوس من ذخیره شده است الان سال 2016 است 26 می و ساعت دقیقا 23 /15دقیقه مادرم یک شرکت ساخت سخت افزارکامپیوتر در تایوان است     می باشد

 

دورگه هستم وخوب که دقت کنید می بینیدژاپنی ها هم دستی در کار ساخت من داشته اند  وچیپست من  آمریکایی است

 تنها فرق من نسبت به بعضی مادربردها  دوگانگی بایوس ام هنگام  ویروسی شدن و از کار افتاد بایوس اول سسیستم می باشد

 

 وصدایی باکیفیت بالا و همچنین دوست دار طبیعت بودن من می باشد

 

 خازن های  من جامد و ساخت کشور ژاپن است وچوک هایی فریت من  از تولید گرما وکندی انتقال جلوگیری می کنند

 

 و همچنین با داشتن یک فیوز در هردرگاه میتوانم امنیت کامل را درعبور اطلاعات فراهم کنم و خیال هر کاربر را با وجود این فیوزها راحت کنم   و اما   پوست  من   که ازچند لایه سلیس وکمی چوب تشکیل شده و یک  عایق  فایبرگلاس و از تعداد بیشماری مسیری های مسی  رسانا به نازکی مویی انسان می باشد

 

  که آنها  اطلاعات را چون خون دررگهایم با سرعت باور نکردنی به گردش در می آوردند وعمر مفید من حداقل 50هزارساعت است که دلیلش استفاده از مواد باکیفیت وچند لایه  چاپی می باشد

 

چیپست جایی است که  قلب من درآن  قرار دارد وکنترل تمام قطعات نصب شده بررویی من را به عهده دارد به کمک  سایر قطعات این جریان   الکتریکی اطلاعات رقیق شده را مثل  خون در سیستمم پمپاژمی کند

 

 من خوش ساخت هستم این را دلیل بر خود شیفتگی من ندانید چون من درک درستی از زیبا یی یا خوش ساخت بودن  ندارم   وکلمات مثل عشق یا دوست داشتن با کلمات مثل دفرانسیل و جعبه دنده  فقط برای من کلمه هستند که کنترلشان می کنم 

 

من دوستان زیادی دارم که انسان هستند وبیشتر مرا درک می کنند وبرای من وقت می گذارند چون انسانها بیشتر مشتاق پیشرفت وحل مشکلات دیگران هستند وبرایشان  فرقی نمی کند شما انسان یا حیوان  یا یک مادربرد باشید آنها شما را درست ودرجایگاه خودتان بررسی و ارزیابی  می  کنند

من میلیون ها   خواهر تنی وناتنی   در تمام نقاط جهان دارم با این حال که ما تقریبا یک پدر ویک مادر داریم ویک هدف مشترک

 

 وقتی همدیگر را بعد از چند سال  اتفاقی درانبارها درکانتینرها  می بینم بدون حرف از کنار هم می گذریم  تنها احساس که شاید پردازش کنیم دیدن  یک رغیب است ومی خواهیم سر به تن هیچ یک از  خانواده بزرگ مادربرد نماند این یک نوع یک حس رقیب بودن هست

  وتنها چیزی که  ما را می تواند برای یک یا چند  بار درتمام  عمر مفیدمان  دور هم  جمع کند نمایشگاها وفروشگاها  یا خدمات کامپیوتری است ارتقاء سالیانه وتعویض قطعات در تعمیرگاه  روی  قفسها می نشینم وبه هم  دیگر زل می زنیم

 وقتی خود انسانها را که خالق من هستند  می بینم  ودرکنارشان زندگی می کنم واحساسی به آنها ندارم حتی وقتی قطعات مرا تعویض میکنند  آیا تقصیر آنهاست که من درک درستی ازآنها ندارم  یا من قادر به پردازش انها نیستم    

     و دیر زمانی ایست  من  برای یک انسان  پردازش را کنترل می کنم  و او قطعاتم را گرد گیریی  یا آپدیت می کند من هرشب از پشت پنجره شیشه ای کیس او را تماشا می کنم   شب ها  تا صبح روی یک صندلی می نشیند وطراحی می کند سپس  یک نسخه برای سردبیر می نویسد  و برایش  آپلودوارسال می کند  ویک کپی برای خودش  می گیرد  وداخل هارد ذخیره اش می کند  وبعد تمام  گزارشات وعکس هایی بی استفاده را که هر لحظه درطول شبانه روز  کارییم پردازش میشود  وذخیره کرده ازداخل حا فضی سیستم  پاک می کند تنها درک من از کارکردم همین گزارشات چند روزه است که از داخل حافظه سیستم آنها را دیلیت می کند مثل دسته ای کبوتر پرواز می کنند ومی روند  وشاید تنها احساس من  از 5 سال مادربرد بودنم این هست که الان دقیقا26 اگوست 6 201وساعت دقیقا23  15دقیقه است

   سالها از زمانی که مرا در  ساختمان یک کیس کوچک اسمبل که چه عرض کنم سمبل کرده بودند می گذرد.

 در فضای داخل کیس من همراه با هاردیسک درایو و سایر سخت افزارها بودم  و  کار وزندگی سخت افزاریی خود را می کردم   کیس یک ساختمان طوسی رنگ سه  طبقه  بود  من درهمه طبقات همراه پردازش گر و حافظه رم و سایر قطعات  اسمبل شده بودم  ودر طبقه فوقانی نزدیک سقف پاور طلایی رنگ دیده می شد آن طبقه گرم بود و حرارتش روزها به ما می خورد وشب ها خنک تر بود    دربرابر کیس یک کیبورد طوسی رنگ قرارداشت وبعد یک موس که طوسی  نبود  سیاه بود و زشت به اندازه  موش مرده کند و تنبل  بود و با این حال باز بد نبود واین ها را عیب نمی دانستم او هم به من وصل بود من مادر او هم بودم. 

  روی میز یک مانیتور اسمارت فلت لامپی بود که آن هم طوسی بود که به لعنت خدا هم نمی ارزید وقتی  یک مانیتور بنکیو جا یگزینش شد مثل این بود که شخصی با شماره چشم بالا برای اولین بار عینک بزند ودنیایی جدید ی راببیند وبا این حال تا هنگامی که مانیتور اسمارت لامپی هنوز کنار ما بود  وبا اینکه  شوفاژهم  از کار افتاده بودند  ما زمستانها هیچ وقت  احساس  سرما نمی کردییم وشب ها من تک چراغ سبز  ال دی وچمشک زن سرخ جلو کیس را نمی دیدم ولی میدانستم انجا هستن  وصدایی دارکوبی ازدور برید برید شنیده می شد وما می دانستیم صدا  مانیتور  است که مانند شومینه گرما تولید می کرد

 و ساعت دقیقا بیست چهار چند دقیقه  گذشته بودهفت سپتامبردوهزارشانزده بود فصل هارد پزان بود هور هور فن ها پاور لکنته 

 

 در ساختمان کیس می پیچید وبا  سقف برخورد می کرد وتا   مسافت چند متردورتر بگوش میرسید واین پاور خوبی بود  فقط کمی جریان الکتریسته را به بدنه نازک کیس متصل می کرد ولرزش وسبک بودن وتکان فن ها

 

 

 و وز وز منبع تغذیه ولرزش بدنه کیس  مثل ترانسفرماتور فشار قویی   ارتعاشش تمام محیط اطرافش را پر می کرد

 

وروی پوستمان گرما را احساس می کردیم ودرگوشمان صدای پرهای لنگ فن ها شنیده میشد 

 

این فن ها چینی ارزان قیمت بودند  پره های شکننده  سیاه سوسک مانند شان هوا را ریف ریف  برشهایی نا منظمی می دادند

 

 وجوریی بود که انگار هوا موجود جاندار بی شکلی بود که با شمشیر کند زجر کشش می کردند

 

 هوا در جا می زد بطوریی که  پره ای که هوا گرم را به جلو می راند  پره های  بعدی فن آن را به داخل می کشید   وجابجایی هوا بکند ی انجام می شد

 

 هوا در جا می زد  جوریی که یکی از همین فن ها  درتابستان براثر عدم چرخش صحیح با عث شدم تا دمای سیستم چندین برابر شود اما ما به کمک فن جدید

توانستیم ازجریان هوا ضعیف محیط و از گرما زدگی نجات پیدا کنیم وزود جلویی تلفات گرفته شد وفقط چند خازن کارت گرافیک باد کرده بود 

وسیستم از کار افتاد وزمزمه هایی  ارتقاء ازهمان  تابستان گرم شروع شد وازحالت حرف به صورت عمل درآمد

 

 

چند وقتی هست باطری من تمام شده است

 

 وقتی سیستم شات دان می شود  درظلمت فرو می روم شب روزم را گم کرده ام کافی است یک چرت بزنم وقتی ازخواب می پرم با وحشت اصلا نمی دانم صبح است یا دم غروب چند شنبه است احساس می کنم یک قرن گذشته مثل منگ ها می شوم حظور ذهنم به حدی کم است که خودم را هم به یا نمی آورم چه برسد اطلاعت شخصی دم دستی سخت افزارها دیگر  درسیستم نگهدارام

 

 امروز وقتی سیستم بوت با اف 1 بالا آمد  چند ثانیه طول کشید تا اطلاعات شخصی فنی حیاطی درخواستی برای سیستم بفرستم تا همه اجزاء تایید صلاحیت وتشخیص هویت بشند وهماهنگی پیدا کنند  تازه آنوقت بایوس

شروع کرده به زدن بوق اشتباهی طوریی که هارد ازترس نزدیک بود  کند

 

 وسیستم با جان کندن بالا آمد

 هرچند باطریهایی که می خواستم به وفور  در بازارپیدا می شد 

وباقیمت نازلی درهر فروشگاهی گیر می اید اما آپراتورم اهمیتی نمی دهد وحاضر به تهیه آن نیست

 

 

 ترجیح می دهد هر دفعه  کلید اف 1 را فشاردهد تا به خودش زحمت بدهد وباطریی برای بایوس بخرد شاید هم از رویی تنبلی  نباشد وتعویض باطری بایوس هم بی فاید باشد

 

 چون همیشه جوان ترها زودتر می فهمند که ما پیرشده ایم وجایی آنها را گرفته ایم  و من نمی توانم خودم را گول بزنم من محکوم به ارتقاء هستم واین پدیده عجیب  جدیدی نیست وهر سال وماه وروز وساعت تا دقیقه اش وثانیه اش تکرار می شود

 

پیشرفت می کنیم  متولد می شوییم  نسل به نسل ارتقاء پیدا می کند

 

 

 به محض خاموش شدن دستگاه صدایی بایوس میشنوم که مثل  دیوانه ها  شروع به حرف دن با خودش می کند پیش خودش اطلاعت دم دستی قطعات دیگر را ساعت با دقیقه کامل وتاریخ وماه وسال حتی روز را تکرار می کند تا از یادش نرود سابق برین باطری ابهام زدایی اش  تحلیل نرفته بود شایید هم یک مرگ تریجی باشد 

 

 

  اولین بوق بوت زندگی سخت افزارییم

 دیروز بود انگار درست بخاطره ندارم بقدری خسته ضعیف بودم که وقتی اف 1 زده شده مثل موج مرده ای درمن وارد شد اما هر چه

 کوشش کردم نتواستم دستور بوت را به درستی بفرستم من فقط از روی یک وظیفه شروع به اخطار  دادن کردم تا باطری بدست بیاورم

 

و یک پیغام دیگر هم فرستادم که بقیه قطعات بعدپردازش آن را به مانیتور ارسال کردن تا کاربر مشاهد کند. سپرده ام همان صفحه اول در بوت سیستم بنویسند

cmos default press F1 to continuo

 که جلو چشمش باشد که باتریی ضعیف شده نیاز به تعویض دارد باطری را تهیه میکنند یا  ( اف 1 ) را مثل چندین ماه گذشته می فشارد

 

 

کیبورد خبر اورد که دستور دادند فعلا از کلید اف یک استفاده کنید

فهمیدم باز هم از باطریی خبریی نیست خورشید از پشت پنجره بریده بریده نور خود را بر رروی ساختمان کیس می تاباند گرمای داخل کیس قابل تحمل بود  همه قطعات و من در حالت اسلیپ به سر می بردیم

 

فصل پایانی

 

 همه چیز از اور کلاک لامصب در آن شب کذایی  شروع شد وقتی دستور اورکلاک به من داده شد

   من هنوزدرشوک دستور بودم وبه فن هایی لکنته فکر می کردم این کارخودکشی بود  سیستم زیر فشارحرارت گرما منفجر می شد

 

. کارت گرافیک ترسیده بود وباقی قطعات وحشت زده بودند

 ودرساعت بیست دو چهل دقیقه اولین  اورکلاک زندگی سخت افزاریی شروع شد

 

 

 افزایش ولتاژ وگرما  بالاتر از توان قطعات باعث تشدید و ایجاد حرارت بیشتر در سیستم شده بود  ومن نه نمی توانستم و قادربه این کارنبودم  یک پیام خصوصی  برای کاربر روی نمایشگر بفرستم وکاربرهم معلومات کمی در سیستم داریی داشت

 

  "سیستم به دلیل بالا رفتن حرارت قادر به کارکردن نبود " و کیس  کولر درست حسابی که  شش هایی  حیاتی سیستم بود نداشت   وخود کیس  کوچک بود

 

 و ما بغل هم چیده شده بودیم  جریان هوای درون کیس کاهش پیدا کرده بود ومنبع تغذیه مثل خورشید رویی سرمان گرما می ریخت 

نوسانات جریان برق این کیس بالا بود وهیچ جایی امنی وجود نداشت

 

  وهمه قطعات درمعرض برق گرفتگی بودند ونویز تولید شده  در داخل ساختمان کیس توسط قطعات به حدی بود که  همه تجهیزات وسایر

الکتریکی دادشان درآمده بود وکیس نمی توانست وظیفه اش را انجام دهد

چون در توانش نبود

 

 و منبع تغذییه بدون توجه به وظیفه اش امواج رادیوی اش به اندازه یک ایستگاه رادیویی بود که می تواند بر روی سایر دستگاه های الکترونیکی در مجاورت کیس ، تاثیر داشته باشد . سیستم خنک کننده وجود نداشت: حرارت در  سیستم بالا بالا تر می رفت .

پردازنده های با سرعت بالا ، برق بیشتری را مصرف میکردند وحرارت بیشتری را نیز تولید می کردند .

 

یک نقطه خنک وجود نداشت درون کیس به درستی خنک نمی شد   حرارت آنان افزایش پیدا می کرد یک جهنم واقعی بود  ، من فقط در انتظار فاجعه بودام من نگران خودم نبودم با داشتن  خازنهایی جامد بیشتر نگران سیستم بودم

تااینکه سیستم به کما رفت واز کار افتاد

ودیگر چیزیی یادم نمی آید فقط وقتی به هوش آمدم که بایوسم آپدیت شده بود آخرین خاطراتم را به یاد نمی آورم نمی دانم چه بلایی سر بقیه قطعات آمد الان همراه قطعات دیگر در همان کیس هستم شاید روزی بفهمم چه بلایی سر بقیه دوستانم آمد.

 

پایان

لینک به دیدگاه
Share on other sites

مهمان
This topic is now closed to further replies.
 اشتراک گذاری

×
×
  • اضافه کردن...