رفتن به مطلب

کم کم داره گریم میگیره از این همه...


میلاد بهرامن
 اشتراک گذاری

Recommended Posts

راستش این یه درد دله که خیلی سعی کردم به کسی نگم ولش نتونستم.

من یه جوون 22 ساله هستم.

یه برادر دارم که 2 سال از من بزرگ تره

پدرم شهرستان کار میکنه.

مادرم از هموت اول خیلی به منو و برادرم اهمیت میداد. مثلا تو بحث درس و خورد و خوراک خیلی رومون حساس بود. البته تا 10 سال اول زندگیش تو خونه مادر بزرگم خیلی سختی کشید و بی پولی ...

چند سالی هست که تویه خونه میشه گفت استقلال ندارم.

بی اجازه اون حتی نمیتونم پای کامپیوتر بشینم و بعدش یه دعوا تو خونه راه میوفته.

یعنی اخر هفته ها روزی یکی دو ساعت اون هم با خواهش و تمنا. همش درسو میکنه بهونه و نمیزاره یکم تفریح داشته باشم. 

میلاد کامپیوتر رو اصلا روشن نکن بشین پایه درست. وقتی از دانشگاه میام خونه نهار که خوردم پشت سرش باید بشینم تا شب سر درس و اگه یکم وقت بیکاری داشته باشم میگه میلاد برو درس...

اصلا واسه بیرون رفتن برنامه ای واسم نمیزاره. مثلا اصلا بیرون واسه هوا خوری نمیرم. مثلا میخوام برم یه چیزی تو شهر بخرم باید کلی خواهش کنم تا به زور راضی بشه میگه تو درس داری نرو بیرون. تا حالا سینما نرفتم :))))

البته وقتی ترمم تموم میشه تا ترم بعد شروع شه چند روزی بیکارم که کارم نداره اصلا.

وقتی یکم دیر میام خونه زنگ میزنه کجای بیا زود برس به درسات.

اینا به کنار.

بحث غذا خوردن.

بشقاب که میاره باید تا ته بخورم. اگه تهش بمونه مجبورم میکنه تا اخر بخورم و نمیتونمو اینا تو کتش نمیره. 

چندین بار بهش گفتم که من بچه نیستم انقد رو من حساس نشو دلم میخواد استقال داشته باشم انقدر به من نگو اینحوری کن اونجوری کن من نمیتونم اینجور که تو میخوای زندگی کنم ولی اگه یکم در مورد این چیزا صحبت کنم میگه نفرینت میکنم. اگه هم یکم ناراحت بشه چون سیده زودی چوبشو میخورمگ مثلا ممکنه کامپیوترم خراب شه. باور کنین اتفاق افتاده حتی واسه دیگران از جمله پدرم که خودش گفته با تو نباید در افتاد :)))

منم جوونم دلم میخواد اونجور که میخوام زندگی کنم. نمیگن اون داره زور میگه ولی منم یکم ازادی میخوام. والا زندان هم اینجوری نیست. هیچ اراده ای ندارم از خودم. 4 سال دیگه زن بگیرم به مشکل بر بخورم نمیگن مادرش اونجوری رفتار کرد میگن خودش مشکل داره.

سالهاست من مادرم و برادرم هر کدوم جدا غذا میخوریم. برادرم اگه توی سفره کوچک ترین صدایی از دهانت بیرون بیاد به قدری عصبانی میشه که کلا جمع میکنه میره تو اتاقش غذا میخوره. اینم از شانس ما.

توی زندگی کسی نیست که باهاش درد دل کنم. هیشکی.

دلم به همدم میخواد. همیشه ارزوی یه خواهر هم سن خودمو داشتم. دلم میخواست کسی بهم نگه چکار کن یا اگه میگه اینجوری نه.

توی جمع منو کوچک میکنن.

حق اعتراض هم ندارم. 

تو همه ی کارای من سرک میکشه و تو همه چیز فضولی میکنه. با همه ی کارای من مخالفت میکنه. 

همه  زندگیم شده استرس که یه وقت نیاد هوار بشه سرم  که چرا فلان کار رو کردم.

صبح ها اگه کلاس هم نداشته باشم به زور بیا واسه درس خوندن یا واسه غذا خوردن زود بیدارم میکنه و شبا به زور خیلی زود مجبورم میکنه بخوابم. 

همه ی زندگیم شده بخور بخون بخواب پاشو. 

گناه من چیه که دلم میخواد روزی 2 3 ساعت وقت واسه خودم داشته باشم. 

دارم فقط تحمل میکنم که زود درسم تموم شه برم خدمت بعدش سر کار و ازدواج و جدا شدن از این زندگی سخت.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

مادره دیگه
بچه اش ۸۰ سالش هم باشه فرق نمیکنه
دیدم این قضیرو که گفتم.
مبادا احترامشو نگه نداری.
کمی اعتماد کنه درست میشه.
خودم یه روز بهش زنگ نزنم دلش شور میزنه.
یه روز از خونه زنگ بزنم فکر میکنه مشکل کاری پیش اومده برام که خونه موندم و...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

در 1 دقیقه قبل، Mahdian57 گفته است :

مادره دیگه
بچه اش ۸۰ سالش هم باشه فرق نمیکنه
دیدم این قضیرو که گفتم.
مبادا احترامشو نگه نداری.
کمی اعتماد کنه درست میشه.
خودم یه روز بهش زنگ نزنم دلش شور میزنه.
یه روز از خونه زنگ بزنم فکر میکنه مشکل کاری پیش اومده برام که خونه موندم و...
 

من دلشو تا جایی که میتونم نمیشکونم.

شما زندگیت جداست ظاهرا. همیشه پیش هم نیستید. وقتی سر میزنی اون دیگه نمیگه بشین درس بخون. یکی دو ساعت که بمونی پیشش میری ولی من شبانه روز هستم و کل کار هایی که انجام میدمو اون باید تایید کنه.

درست من بچشم ولی باید یکمم برا من ارزش قاعل بشه. 

اعتماد برا اون تعریف نشدس.

تنها راه تحمل کردنه.

همه مادرا که اینجوری مثل مادر من نیستن.

خلاصه الان بغض گلوگو گرفته دیگه میرم لالا حس بیدار موندن نیست

لینک به دیدگاه
Share on other sites

همچین وضعیتی رو تقریبا همه پسرها دارن، حالا یکی کمتر یکی بیشتر. ربطی به سن هم نداره

با 30 سال سن یکی در مورد غذا و یکی هم لباس و استفاده کم از اینترنت شدیدا مشکل دارم

تقریبا تمام این موارد رو منم دارم، از همه بدتر بیرون رفتن بود و اینکه قبل از تاریکی باید خونه باشم !

یه شب ویط زمستون رفتم بیرون کاری داشتم، تا 11 شب طول کشید، نزدیک خونه شدم دیدم تمام اهل خونه دارن دنبالم می گردن !

با 18 سال سن گفتن دیگه حق نداری اصلا پاتو از خونه بذاری بیرون !

آقا فردا شبش دنبال ادامه همون کار رفتم و این بار تا 12 شب طول کشید !

دیگه بعد از این حداقل در این یه مورد خلاص شدم. البته شاید اگه موبایل و تماس دائم نبود الان هنوز گیر پابرجا بود

 

این فرمول رو به پسر خالم گفتم، 5 سال از من کوچیک تره و باباش فوق گیره. گیر ترینه

بچه 14 ساله رفت 4 صبح اومد خونه ! باباشم بیدار نشسته بود ولی هیچی نگفت و اونم بعدش دیگه خلاص شد

 

والدین یه ترسی دارن، از روی خیر خواهی و محبته، یه بار این ترسشون بریزه دیگه کمتر گیر می دن

ویرایش شده توسط SaeedEminem2
لینک به دیدگاه
Share on other sites

من که همچین چیزی رو نمیتونم تحمل کنم ، این که اختیار خودم رو نداشته باشم .......

من جای شما بودم برای خودم وقت تایین میکردم میگفتن در رو X مقدار میتونم پای سیستم باشم بخواید جلوی منو بگیری  از دانشگاه رفتن امتناع میکنم.

بشقاب رو کم تر پر میکنم ولی اگر چیزی تهش موند نمیخورم ، حالا مادر ، پدر ، برادر 9999999999999999999  بگه بخور ته غذا رو برای من فرقی نمیکنه.

برای من رو که کسی نمیتونه مجبور کنه  ، لازم هم نیست بی احترامی کنم وقتی چیزی رو نخوام خیلی راحت میگم نه!

احتمالا شما خیلی از نه گفتن به پدر مادرت میترسی

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

چون مادرت خیلی سختی کشیده واسه همین رو خورد و خوراک و مخصوصاً درسات پافشاری میکنه که واسه خودت کسی بشی و اون سختی که کشیده تو نکشی ، نمیدونم فرهنگ ما اینجوریه و مادرها خیلی احساسی هستن ، منم تقریباً وضع حال تو رو داشتم و تو بعضی موراد که اینجا جاش نیست خیلی بدتر و شاید تو تجربش نکرده باشی ، منم وقتی از اینجور رفتار ها ناراحت میشدم از روی عصبانیت الکی یه چیزی میگفتم خدا شاهده تا فردا نشده ضررشو میکشیدم معمولاً یه جام زخمی میشد !!! همین الان که 30 سالمه ساعت 11.30 چه خبره میگه برو بخواب ، وای به حالم شب تا 11 بیرون بمونم ، بعضی وقتها اونم چند ماه یه بار شب میرم گیم نت با بچه ها یه حالی و احوالی بکنم یا هوا عوض بشه انقدر زنگ میزنه پشیمون میشم از بیرون رفتن اونم فقط تنها جایی که میرم اونجاست و 5 دقیقه با خونمون فاصله داره و بر خیابونه ، یکی دوبار جواب ندادم دیگه انقدر حساس نشد

به نظرم رو چیزهایی که حساسه یه کم بیخیالی نشون بده نه مقاومت چون کم نمیاره و اوضاع بدتر میشه ، شاید دیگه کمتر حساس شد و سعی کن با مهربونی وقتی که تنهاست دلشو بدست بیاری و با زبون خوش حرفتو بهش بزنی

مادرم واسه بار دوم اومد گفت چرا نمیخوابی ساعت نزدیک 12 هستش ، بعضی ها کلاً شانس ندارن ، برادر کوچکترم که 4 سال از من کوچکتره ، تا 3 الی 4 نصف پای لپتاپه اما یه بار هم بهش نگفته چه خبرته ،

باور کن وضع من با این سن 1000 برابر بدتر از تو هستش ، و شکر کن که بدتر از این قسمتت نشده و بعضی از تصمیم های اشتباه باعث به خطر افتادن آیندم شده و ... !!!

لینک به دیدگاه
Share on other sites

داداچ همه این وضعیتو دارن غصه نخور خخ. درس میشه. دل مادرتو نشکون. تو فقطی مادرت اونجوره من کل خونوادم با تکنولوژی دشمنن

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به عنوان کسی که از 19 سالگی تا الان که 34 سالمه به دلیل شرایط درسی و کاری تنها و مستقل از خونواده زندگی میکنم  معتقدم هیچ چیزی برای یک جوان 20 سال به بالا مهمتر و بهتر از استقلال نیست. یکی از چیزهایی که مطمئنم تو این فرهنگ ما باید تغییر کنه وابستگی شدید والدین و فرزندان به یکدیگه است. تو تمام کشورا بچه ها از 20 به بالا خیلی راحت و بدون اینکه بخوان چیزیو به کسی توضیح بدن مستقل میشن ولی تو فرهنگ ما اینقدر فرزند رو وابسته و فاقد روحیه استقلال بار میارن که واسه هر تصمیمی باید کلی استرس بکشن دو طرف.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

دوست عزیز مادره دیگه کاریش نمیشه کرد شما نشااله بری سربازی اگر معاف نباشی برگردی همش درست میشه البته امیدوارم بری و تموم کنی با خوبی و خوشی .

حالا شما اینو میگی همه هم اینجوری هستیم درکت میکنیم بهت حق میدیم ولی تو را به خدا قدر همچنین خانواده ای رو بدون من یه کسایی رو دیدم که ارزوی یک هزارم سختی های روزانه تو رو داشته باشن فقط .

 

لینک به دیدگاه
Share on other sites

در تكميل حرف دوستان 

به نظر من هم استقلال مهم هست  البته بعضي جاها مراقبت هم نياز هست  ولي اينقدر كه براي شما هست يكم مثل زندان ميمونه

هم  حمايت از طرف خانواده يعني اگه يك اشباهي كردي تا ..... سرزنشت نكنن .

لینک به دیدگاه
Share on other sites

من نمیخوام روانشناسی کنم در این حد نیستم ولی این چیزایی که شما میگی بهش میشه گفت وسواس و یه سری مشکلات دیگه، درسته پدر و مادر بد بچشون رو نمیخوان ولی اینجوری بچه هم واقعا اذیت میشه

به نظر میرسه مشکلات دیگه هم داری شما داری داخل خونه که درد شما رو دو چندان میکنه و به نظرم کلا یه مشاور راهکار مناسبی هست. اینو خیلی ها نمی پذیرن میگن ما خوبیم... اما باور کنید همه ما مشکلاتی داریم مثلا خود من مشکلات عجیبی گاهی ازم سر میزنه که بیشتر به خاطر عدم شناخت صحیح هست.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

داداش نمیتونی یه جایی با یک سری از دوستان کرایه کنید؟ مجردی زندگی کنید منظوورم هست؟

این طوری که پیش میره شاید نتونید روی پای خودتون واستید.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

سلام

اقا میلاد از زاویه مشکلات خودم عرض میکنم 

تفریحات همیشگی هستن خصوصا اگه از الان زمینه اینده خوبی رو با درس یا کار برای خودت بسازی

چه بهتر درسنین بالا تفریحات بیاد سراغت تا بدبختی . زمینه ساز اسایش و ارامش و تفریح همین سنین پایین و فعالیت برای اینده هست

 

مادرت هم فقط داره اینده نگری میکنی وگرنه بدش نمیاد بچش خوش باشه

اگه میخوای مثل من نشی به حرف مادرت گوش کن. البته من مادرم بهم نگفت بچه درست رو بخون

لینک به دیدگاه
Share on other sites

در 2 ساعت قبل، SaeedEminem2 گفته است :

همچین وضعیتی رو تقریبا همه پسرها دارن، حالا یکی کمتر یکی بیشتر. ربطی به سن هم نداره

با 30 سال سن یکی در مورد غذا و یکی هم لباس و استفاده کم از اینترنت شدیدا مشکل دارم

تقریبا تمام این موارد رو منم دارم، از همه بدتر بیرون رفتن بود و اینکه قبل از تاریکی باید خونه باشم !

یه شب ویط زمستون رفتم بیرون کاری داشتم، تا 11 شب طول کشید، نزدیک خونه شدم دیدم تمام اهل خونه دارن دنبالم می گردن !

با 18 سال سن گفتن دیگه حق نداری اصلا پاتو از خونه بذاری بیرون !

آقا فردا شبش دنبال ادامه همون کار رفتم و این بار تا 12 شب طول کشید !

دیگه بعد از این حداقل در این یه مورد خلاص شدم. البته شاید اگه موبایل و تماس دائم نبود الان هنوز گیر پابرجا بود

 

این فرمول رو به پسر خالم گفتم، 5 سال از من کوچیک تره و باباش فوق گیره. گیر ترینه

بچه 14 ساله رفت 4 صبح اومد خونه ! باباشم بیدار نشسته بود ولی هیچی نگفت و اونم بعدش دیگه خلاص شد

 

والدین یه ترسی دارن، از روی خیر خواهی و محبته، یه بار این ترسشون بریزه دیگه کمتر گیر می دن

این دوستمون هم درست میگه من دوم راهنمایی بودم(الان 26 سالمه) یه همچین اتفاقی افتاد برام! رفتم مسجد! خلاصه دوستان ما رو بردن اردو فرداش ظاهر شدم! بگذریم که چی شد!.... ولی از اون به بعد خیلی نرمال بودن گیر نمیدادن.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه

ببین اول ازهمه قدر این زندگی رو بدون چون خیلی ها همچین زندگی ای ندارن چه از بالا و چه از پایین

من باتوجه به شرایط زندگی که دارم با بعضی افراد با همین سنین خودمون رفیقم که شاید وقتی اینارو ببینی بگی چقدر زندگی خوش و خوبی دارن 

باباهه یه ماشین ۲۰۰ میلیونی گزاشته زیرپاش یه اپارتمان هم گرفته براش که مستقل باشه ماهی هم یه پولی میریزه براش که خورد و خوراکش باشه و پسره هم با چند نفر دیگه دقیقا به همین شکل رفیقه و هرروز به هوای عشق و حال از خواب بیدارمیشن تا شب که مهمونی و جشن  ... دغدغه ایشون اینه که مثلا باباش ماهی ۱۷ میریزه براش اینو یه مقداریشو پس انداز کنه که مثلا بعد ۳-۴ ماه بره ساعت فلان مارک بگیره که قیمتش ۳۰ میلیونه !

خب شاید من و شما اگه ایشونو از نزدیک ببینیم بگیم چه زندگی خوب و راحتی داره ما با این پولا زندگیمون رو میتونیم عوض کنیم خب این ظاهر قضیه هست اما ..

اول از همه اینکه اکثرا مادر و پدراشون طلاق گرفتن و پدره هم واسه اینکه پسره تو زندگیش نباشه یه خونه گرفته و پرتش کرده بیرون و مادره هم همینطور ... وقتی مادرشو با افراد دیگه ای میبینه و وقتی پدرشو با افراد دیگه ای ... زندگی معنی نداره براش .. فکر میکنید چه حسی داره تو اون لحظه ؟

 خب این بچه عقده ای شده واقعا میشه اینو از رفتارش دید که فقط میخواد با پوز دادن عقده و کمبودشو برطرف کنه این بچه حسرت اینو داره که مامان یا باباش بهش زنگ بزنه .. حسرت اینو داره وقتی میره خونه بره غذای دست پخت مادرشو بخوره ! حسرت اینو داره که رفت خونه مادر و پدرش خونه باشن حداقل یکم بهش توجه کنن ...

اینی که الان میخوام بنویسم واقعا گریم داره میگیره ... ما بیرون بودیم گوشی من زنگ زد مادرم بود جواب ندادم باردوم زنگ زد جواب ندادم به من گفت چرا جواب نمیدی مادرته حتما کارت داره 

منم جواب دادم و مادرم فقط میخواست ببینه من کجا هستم و کی میام خونه بعد که قطع کردم گفت مادرت چی گفت و اینا گفتم میخواست ببینه من کجام و کی برمیگیردم که دیدم واقعا خیلی بغضش گرفت ولی بروی خودش نیاورد یک باردیگه هم ما داشتیم تو ماشین موزیک گوش میدادیم و گوشی من روی کارکیت بود میخواستم گوشی رو از کارکیت بردارم ولی اینکارو نکردم جواب دادم و ایشون هم میشنید پدرم خیلی محترمانه و صمیمی بامن حرف زد که پول فلان که ازش میخواستم رو فعلا نداره و فعلا انقدرشو ریخته برام تا بقیه شو هفته دیگه بریزه جمعا ۲-۳ تومن هم نمیشد !!! عاقا بعد تماس من دیدم داره گریه میکنه ! حالا کی ؟ اقایی که ماشین ۲۰۰ - ۳۰۰ میلیونی زیرپاشه ! خلاصه بگذریم 

این زندگی یه بچه پولدار که من از نزدیک باهاش زندگی کردم و زندگی یک بچه فقیر هم تفاوتی با این نداره و چه بسا اون فقیر ممکنه کانون گرم زندگی رو احساس کنه ...

یک جای صحبتتون گفتید که شما با این روش تربیت نمیتونید تو اجتماع زندگی کنید و ازدواج کنید و ... و ... ببینید همین دوست ما هزارتا دختر کلاهشو برداشتن خودش خبرنداره !

مثلا طرف با ایشون دوست میشد بعد ۳-۴ هفته الکی میگفت تولدمه .. اینم براشون کادوهای گرون قیمت میخرید شاید نزدیک ۷-۸ تومن یا مثلا اصولا جنبه پول نگه داشتن نداره فقیر میبینه ۵۰ تومنی میده بهش میگم اخه چرا ؟ میگه پدرمادر نداره بیچاره و اینا ... مثلا اگه ۱۰ میلیون بدی بهش تا اخر ماه این ۱۰ میلیونو خرج میکنه اگر ۱۰۰ میلیون بدی بهش تمام این ۱۰۰ میلیون رو تا اخر ماه یه جوری خرج میکنه دلیلش اینه که یکی نبوده براش پول رو تعریف کنه تو مغز ایشون پول و کارکردن تعریف نشده یه بابایی . هست که همیشه هست خب طبیعتا پولش هم هست کارخونه هاشم هست اگه باباهه بره پولا بازهم هست درصورتی که اگه باباهه بره پول ها میمونه درست ولی این پول هارو نابود میکنه دیگه چیزی نمیمونه .. نه درس میخونه نه چیزی یعنی اصلا باباش براش مهم نیست هرچی شد شد ... اینم که همینطور البته فقط این یک نفر نیست اکیپشون نزدیک ۲۰ -۳۰ نفرهستن همشون همینجوری از شانس ما

بنظر من مادرتون فقط موفقیت شمارو میخواد و گرنه اگه نمیخواست وقت خودشو نمیزاشت برای شما یا اگه حوصله نداشت میگفت هرچی شد شد !

اما راه حل چیست ؟

ببین راه حل هایی که به ذهن من میرسه تا از این وضعیت بشه خلاص شد اینه که به عنوان یک پروژه دانشگاهی (‌نمیدونم رشته شما چیه )‌ وارد یک کسب و کار استارتاپی بشید هم بحث تحقیقاتی هست و هم میشه ازتوش پول دراورد و تجارت کرد و هم . میشه از این وضعیت شما دراومد ... شما صبح ها دانشگاه میرید و عصر ها هم میرید دفتر شرکت

البته میتونستی دانشگاه شهرستان قبول شی که بری خوابگاه اونجا خیلی فان هست ولی دلگیر شدید ... 

راه حل خوب دیگه ای هم که میتونم بدم اینه مادرتو با نمراتت متقاعد کن مثلا یه برنامه ریزی کن که درروز انقدر درس انقدر بازی و فلان فلان بعد خب طبق این برنامه پیش برو و خب طبیعتا مادرت نمراتت رو میبینه و کنار میاد دیگه بیشتر از این که چیزی نمیخواد از شما ...

اگرهم استعداد بالایی دارید اپلای کنید برید به این هوا میتونی اروم اروم صحبتشو بازکنی که من میتونم برم بدون اینکه پول لازم باشه بورسیه میشم و ...

بورسیه واسه لیسانس کمه واسه امریکا و انگلیس ولی واسه اینکه از این شرایط دربیای تو اروپا دانشگاه های زیادی هستن که راحت بورس میکنن

اگرهم نمرات خوبی نداری ولی تخصص یا استعداد خاصی داری میتونی راحت با استادها هماهنگ بشه راحت برات اوکی میکنن

اگر هم که نه دانشگاه های اسیایی هم هستند که اگه هم که قبول نکردن و اینا بگو شما که میخوای من درس بخونم تو ایران هیچی نمیشم موقعیت درس برای من تو خارج هست 

البته اینم بگم بری اونجا پشیمون میشیا ... البته اگه نبرنت سرکار چون انقدر حقوقش خوبه پشیمون نمیشی همزمان درس میخونی و کار و هم اینکه پول رو هم فاند گرفتی پس هرچی پول درمیاری واسه خودته 

ببخشید اگه با حرف ها سرتون درداوردم ولی تاپیکو خوندم یکم دلم شکست هم واسه خودم و هم واسه این دوستم و این هم شما و اصلا اینکه این دنیا چرا اینطوریه و هرکی یه زندگی جدا داره و همه مثل هم نیستیم 

هرکی یه مشکل و دغدغه داره که باهم برابری میکنن و کم و زیاد نیستن 

لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام دوست من

چیزی که شما مطرح کردی مشکل تمام دوستان هست البته با میزان و در موضوعات مختلف. این مشکل شاید راه حل مشخصی نداشته باشه ولی مطمئنم میشه حلش کرد.از اونجایی که شما استقلال مالی نداری یکم مسئله پیچیده میشه. راه حل  اول صحبت مستقیم و توضیح دادن و گفتن ناگفته هاست. شاید مادر نمیدونه شما داری رنج میکشی. مرحله دوم صحبت از طریق یه واسطه که واسه ایشون محترمه (واسطه باید امین عاقل و دنیا دیده باشه). روش دوم مطمئنا یه تکونی ایجاد میکنه. مرحله سوم از طریق مشاور هست که باید ازش مشورت بگیری و دستور العملهارو اجرا کنی. لطفا دقت کن که والدین دشمن فرزند نیستن فقط از زاویه دیگه ای به مسائل نگاه میکنن. پدر و مادر من هر دو فوت شدن و در زمان حیاتشون نزدیک به 20 سال عمرمو تلف کردن ولی شما این اشتباهو نکن. تا دیر نشده  یه کاری بکن.

 

 

 

photo_2016-11-26_04-38-25.jpg

photo_2016-11-26_04-38-17.jpg

photo_2016-11-26_04-38-09.jpg

ویرایش شده توسط baltazar2
لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام دوست عزیز

اصولا تا سن 25 سالگی این حساسیت های زیاد از حد پدر و مادر هست

ولی وقتی خدمت رفتین بعد از تمام شدن 2 سال خدمت و بازگشت به محیط منزل خودتون تفاوت را نسبت به قبل احساس میکنین و میبینین که حساسیت ها خیلی خیلی کمتر شده ...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

همه تا حدودی میتونم بگن شرایط شما رو دارن ولی نباید بزارید اینطوری بمونه شما به این دنیا اومدید و حق زندگی دارید منم این مشکلات رو داشتم حلش کردم خودم بطوری که الان تا خود صبح بیدار باشم کسی بام کاری نداره روزی 24 ساعت پشت سیستم باشم یا بازی کنم کسی چیزی نمیگه بیرون رفتن هم اگه برم ممکنه زنگ بزنن که اونم چون از اول کلا به تلفن عادت نداشتم جواب بدم دیگه به رفتارم عادت کردن :DD فقط توی مسافرت تنهایی هنوز مشکل دارم که اونم امیدوارم حل بشه بزودی البته من 26 سالمه و شما 22 منم تو سن شما محدودیتام خیلی بیشتر بود ولی با اراده باید مستقل شد نمیگم بی احترامی کنید ابدا ولی حق زندگیتون رو بگیرید البته به تدریج امیدوارم در آینده و بیام تو این تاپیک و شما خبر از حل شدن همه این مشکلات داده باشید. با آرزوی موفقیت...

لینک به دیدگاه
Share on other sites

من که از بدو تولد مادرم رو از دست دادم و نمیتونم خوب درک کنم این وضعیت رو.

ولی شاید اگر من جای شما بودم همین متنی که نوشتی رو بهش نشون میدادم.

نگفتید رابطتون با داداشتون چطوره؟ رفیق هستید باهم یا همینجوری مثل خیلی ها زیر یه سقف باهم زندگی میکنید ؟

اگر با هم رفیقید و جفتتون همین مشکل رو دارید با هم تصمیم به کودتا بگیرید و قدرت رو دست بگیرید ( شوخی B| )

به نظرم بهترین راه اینه که بشینید باهاش رک صحبت کنید و بگید باید برید پیش روانشناس. چون واقعا کمکتون میکنه.

حتما قبل از خدمت این مشکل رو حل کنید! چون مادرتون گناه دارن. موقع رفتن به خدمت مطمئنن خیلی اذیت خواهند شد...

مطمئن باشید همین گیرایی که تا الان بهتون داده شمارو تو خیلی مسائل نجات داده که هیچوقت به ذهنتون هم خطور نمیکنه.

رفیق بازی و تا دیر وقت بیرون موندن و... این مسائل آزادی نیست. تو شرایط فعلی مملکت ما این کارا آغاز اصل بدبختی هستن.

لینک به دیدگاه
Share on other sites

  • کاربر ویژه
در 7 ساعت قبل، MEHDI-GTX گفته است :

سلام

اقا میلاد از زاویه مشکلات خودم عرض میکنم 

تفریحات همیشگی هستن خصوصا اگه از الان زمینه اینده خوبی رو با درس یا کار برای خودت بسازی

چه بهتر درسنین بالا تفریحات بیاد سراغت تا بدبختی . زمینه ساز اسایش و ارامش و تفریح همین سنین پایین و فعالیت برای اینده هست

 

مادرت هم فقط داره اینده نگری میکنی وگرنه بدش نمیاد بچش خوش باشه

اگه میخوای مثل من نشی به حرف مادرت گوش کن. البته من مادرم بهم نگفت بچه درست رو بخون

منم همین بالایی تا حدودی

لینک به دیدگاه
Share on other sites

دوست عزیز بزار رک بگم بهت .امیدوارم بهت برنخوره . اکثر خانواده ها با حرف منطقی و مشاور به نتیجه نمیرسن . فکر میکنند خدا هستند . منم همچین مشکلی رو داشتم . راه حلش فقط و فقط وفقط وفقط این هست که یه مدت لجبازی بکنی . شاید جواب بده .

برای مثال : بیشتر بشقابتو نخوری و هر چی مادرت اصرار بکنه بگه بخور تو نخور و بشین پای میز . حتی تا یک ساعت هم بشین ولی نخور . یا مثلا بریز سطل اشغال و بی اهمیت برو توی اتاق .

برو بیرون از خونه ( با اطلاع قبلی ) وبگو مثلا ساعت 10 شب برمیگردم . هر چی تهدید و اصرار کردند شما گوش نده ولی هر نیم ساعت یه زنگی بزن .

اگر بحث شد یه کم صداتونو بالا ببرید . به خدا اصلا گناه نیست ( تو این مورد). همین صدا بالابردن ممکنه در اینده یه زندگی خودتون رو در اینده نجات بده. بهشون بگید من هر کاری میخوام میکنم . اگر همین الان یه کم مادرتون رو نترسونید بعدا در زندگی خصوصیتون انواع نظر هارو میده و کارتون به خدای ناکرده طلاق میکشه . یه داد زدن ملایم از همه این ها جلوگیری میکنه .

در بحث غذا خوردن من خودم همیشه غذامو میبرم توی اتاقم میخورم . به حرف کسی هم گوش نمیدم . 

در کل کاری رو بکن که دوست داری و به هیچ کس اهمیت نده . یه کم جلوی پدر و مادرت وایسا و بهشون بگو من مستقل هستم و هر کاری میخوام میکنم . بچه 7 ساله که نیستم  که همیشه نصیحتم میکنید .

من از این کار ها نتیجه گرفتم .البته ممکنه روی خانواده شما کارایی نداشته باشه . باید رگ خوابشونو پیدا کنید

لینک به دیدگاه
Share on other sites

سلام

مادرتون از کسی حرف شنوی داره؟یعنی حرف کسی رو قبول داشته باشه و روش تاثیر بذاره معمولا یک نفر همیشه هست که تاثیر داشته باشه اگه هست برید با اون شخص صحبت کنید  و مشکلتون بگید 

ویرایش شده توسط oldwebmaster
لینک به دیدگاه
Share on other sites

در 8 ساعت قبل، StarKilleR گفته است :

چون مادرت خیلی سختی کشیده واسه همین رو خورد و خوراک و مخصوصاً درسات پافشاری میکنه که واسه خودت کسی بشی و اون سختی که کشیده تو نکشی ، نمیدونم فرهنگ ما اینجوریه و مادرها خیلی احساسی هستن ، منم تقریباً وضع حال تو رو داشتم و تو بعضی موراد که اینجا جاش نیست خیلی بدتر و شاید تو تجربش نکرده باشی ، منم وقتی از اینجور رفتار ها ناراحت میشدم از روی عصبانیت الکی یه چیزی میگفتم خدا شاهده تا فردا نشده ضررشو میکشیدم معمولاً یه جام زخمی میشد !!! همین الان که 30 سالمه ساعت 11.30 چه خبره میگه برو بخواب ، وای به حالم شب تا 11 بیرون بمونم ، بعضی وقتها اونم چند ماه یه بار شب میرم گیم نت با بچه ها یه حالی و احوالی بکنم یا هوا عوض بشه انقدر زنگ میزنه پشیمون میشم از بیرون رفتن اونم فقط تنها جایی که میرم اونجاست و 5 دقیقه با خونمون فاصله داره و بر خیابونه ، یکی دوبار جواب ندادم دیگه انقدر حساس نشد

به نظرم رو چیزهایی که حساسه یه کم بیخیالی نشون بده نه مقاومت چون کم نمیاره و اوضاع بدتر میشه ، شاید دیگه کمتر حساس شد و سعی کن با مهربونی وقتی که تنهاست دلشو بدست بیاری و با زبون خوش حرفتو بهش بزنی

مادرم واسه بار دوم اومد گفت چرا نمیخوابی ساعت نزدیک 12 هستش ، بعضی ها کلاً شانس ندارن ، برادر کوچکترم که 4 سال از من کوچکتره ، تا 3 الی 4 نصف پای لپتاپه اما یه بار هم بهش نگفته چه خبرته ،

باور کن وضع من با این سن 1000 برابر بدتر از تو هستش ، و شکر کن که بدتر از این قسمتت نشده و بعضی از تصمیم های اشتباه باعث به خطر افتادن آیندم شده و ... !!!

باز به تو میگه چرا نمیخوابی. واسه من دادو بیداد و فوش :))))))

لینک به دیدگاه
Share on other sites

در 7 ساعت قبل، saeed0c گفته است :

داداش نمیتونی یه جایی با یک سری از دوستان کرایه کنید؟ مجردی زندگی کنید منظوورم هست؟

این طوری که پیش میره شاید نتونید روی پای خودتون واستید.

دوستی ندارم بنده. کلا مادرم با دوست مخالفه و معتقده همه ی دوست ها از نظر اخلاقی فاسد هستن و منو به نا کجا اباد میبرن.

اون قضیه کرایه هم نمیشه اگه برم دیگه پول دانشگاه ازادو از کجا بیارم. کرایه اون مکان هم هست. وسایل برای زندگی هم نیست

لینک به دیدگاه
Share on other sites

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پست در این تاپیک...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
  • اضافه کردن...