رفتن به مطلب

تخته امتیازات

مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 10/03/10 در همه بخش ها

  1. سلام دوست عزیز.. بله هر دو مادربورد از محصولات خوب ASUS هستند و در کیفیت و کاراییشون شکی نیست در مورد CPU Cooler Green هم باید بگم که من خودم Tuniq Tower120 دارم و نسبت قیمت به کاراییش عالی هست. این مدلی که شما فرمودید از سری همون مدل هستش که فقط پایه سوکت 1366 و 1156 هم بهش اضافه شده... موفق باشید @};-
    2 امتیاز
  2. ارزش گردش پول ماه آپریل است، درکنار یکی از سواحل دریای سیاه. باران می بارد، و شهر کوچک همانند صحرا خالی بنظر می رسد. درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند. ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنهاهتلی که در این ساحل است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل میگذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود. صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد. قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد. مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت سوخت میدهد. تامین کننده سوخت و خوراک دام برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب پرداخت به روsپی شهر که به او بدهکار بود میبرد. او در این اوضاع خراب اقتصادی به اعتبار مزرعه دار «خدمتش» را انجام داده بود تا پولش را بعدا دریافت کند. روsپی اسکناس را با شتاب به هتل می آورد زیرااو به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه مشتری خودش را یکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد. حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمیگردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمیدارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند. در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است. ولی بهر حال همه شهروندان در این هنگامه بدهی بهم ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته اندو با یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند. خوب است بدانید، که دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجودیتش، به این نحو معامله می کند.
    2 امتیاز
  3. پیرمرد و دختر فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - جون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست می گی ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
    1 امتیاز
این صفحه از تخته امتیازات بر اساس منطقه زمانی تهران/GMT+03:30 می باشد
×
×
  • اضافه کردن...