از لیون کامپیوتر قســـــــــــــــــــــــــــــــــــطی خرید کنید فروش اقساطی برای سراسر ایران
اخبار سخت افزار ، نرم افزار ، بازی و دنیای آیتی در مجله لیون کامپیوتر 🤩
تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 11/04/10 در همه بخش ها
-
توی این 16 صفحه ای که گذشت دوست عزیزم نیما جان زحمت کشیدن و یه سری مطلب گذاشتن ! ( البته یخورده بیشتر از یه سری @};- ) امروز دیدم یه مطلب جالب پزشکی واسم اومده گفتم واستون بزارم ! خوب اینم یه نوع مطلب آموزنده هستش ! ----------------------------------------------- پنج توصیه عجیب پزشکی !!!! ... شايد باور نکنيد اما شما هميشه يک پزشک همراه خود داريد که آماده پاسخ به نيازهاي پزشکيتان است. اين پزشک، روان ماست. 5 توصيه عجيب زير را بخوانيد تا باورتان شود. 1. آلرژي داريد؟ بخنديد! وقتي دچار آلرژي ميشويد، سعي کنيد خود را در موقعيت خنديدن قرار دهيد. شرکتکنندگان در تحقيقي که از سوي محققان ژاپني انجام شده بود. زمانيکه به تماشاي يک فيلم خندهدار نشسته بودند کمتر دچار حساسيتميشدند اما همين افراد زمانيکه به تماشاي يک فيلم جدي نشستند، پياپي عسطه ميکردند. خنده موجب عملکرد سريع سيستم عصبي پاراسمپاتيک شما ميشود و سبب ميشود فرد کمتر دچار حساسيت شود. 2. بدنتان زخم است؟ خوشاخلاق باشيد! خوشرفتاري موجب ميشود که زخمهاي بدنتان زودتر بهبود يابد. دکتر جانيت کيکلت، استاد روانپزشکي دانشگاه اوهايو معتقد است که رفتار خصمانه و خشونتآميز، روند بهبود زخمها و کبودشدگيها را افزايش ميدهد. اما خوشرفتاري و مثبت انديشي موجب ميشود که ميزان واسطه شيميايي سايتوکين در بدن افزايش يابد. سايتوکين موجب ميشود که سلولهايي که براي ترميم زخم يا هر نقطه آسيبديده بدن نياز هستند، در نواحي اطراف زخم، زودتر تکثير شوند. بنابراين سعي کنيد شاداب و سرحال باشيد. دوستانتان را با يک دعوت براي شام يا ناهار غافلگير کنيد. به ديدن اقوام و خويشانتان برويد و سعي کنيد به مردم کمک کنيد. خواهيد ديد که در مدت کوتاهي خوب ميشويد. 3. بيماريد؟ خوشبين باشيد! کنار گذاشتن بدبيني گاهي بيماري شما را تا حد بسياري بهبود ميبخشد. نتايج تحقيقات نشان داده است افرادي که در تستهاي خوشبيني نمره خوبي گرفتهاند 55 درصد کمتر از افرادي که هميشه احساس شکست و نااميدي ميکنند در معرض خطر مرگ به خاطر بيماريهاي قلبي و عروقي قرار دارند. بنابراين سعي کنيد در هر هفته فهرستي از افرادي که سپاسگزارشان هستيد مانند دوستان، اقوام و... تهيه کنيد. همچنين سعي کنيد از ناراحتي و نااميدي در خصوص نداشتن چيزهايي که هنوز به آنها دست نيافتهايد، خودداري کنيد. تمرکز بر حس سپاسگزاري موجب ميشود که نگاه مثبتي به زندگي داشته باشيد. 4. دنبال تناسبانداميد؟ تصويرسازي کنيد! در ذهن خود تصويري از ورزشها و نرمشها را تداعي کنيد تا روند بهبودتان سريعتر شود. دانشمندان دانشگاه کليولند آمريکا معتقدند که تنها ساختن تصويري ذهني از بلند کردن وزنه و يا وزنهبرداري موجب ميشود که ماهيچههاي قويتر داشته باشيد و روند بهبودتان سريعتر شود. در تحقيقات دانشمندان دانشگاه کليولند مشخص شد مرداني که تنها در ذهن خود تصويري از ورزش و وزنهزدن براي عضله دوسربازو ساختهاند حجم ماهيچهاي آنها بدون اينکه حتي يک کيلوگرم وزنه زده باشند به اندازه 13 درصد افزايش يافته است. بنابراين هر روز براي 15 دقيقه در ذهن خود تصور کنيد که ماهيچه آسيبديدهتان را نرمش ميدهيد. تمام جزييات ورزش را در ذهن خود تصوير کنيد. هر فشاري را که به ماهيچهتان وارد ميشود، در ذهن تصوير کنيد. انبساط و انقباض ماهيچهتان را هم همينطور. اينکار را انجام دهيد و تاثير آن را ببينيد. 5. کارتان حساس است؟ موسيقي گوش کنيد! وقتي در جاده در حال رانندگي هستيد و چشمانتان از فرط خستگي قرمز ميشود، راديوي اتومبيلتان را روشن ميکنيد. محققان ژاپني معتقدند موسيقي گوش کردن زمانيکه در حال انجام کارهاي روزانهتان هستيد، موجب ميشود کمتر احساس خستگي کنيد و کارتان را دقيقتر و با حوصله بيشتري انجام دهيد. موسيقي موجب ميشود بدنتان به درخواستهاي استراحتي که از مغز صادر ميشود، پاسخ دهد. همچنين موسيقي برخي احساسات بيحاصل و خستگي آفرين را در نطفه خفه ميکند و موجب ميشود بر سختي کارتان غلبه کنيد. بنابراين هنگاميکه فرداي يک شب شلوغ و پر از مهمان در آشپزخانه مشغول شستشوي ظرفها هستيد ضبط صوت خانه خود را روشن کنيد و با فراغ بال به کارتان ادامه دهيد. د2 امتیاز
-
یه مرد ۸۰ ساله میره پیش دكترش برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دكتر؟ دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده. یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل.. همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شكارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین! پیرمرد با حیرت میگه: این امكان نداره! حتما' یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده! دكتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا' منظور منم همین بود2 امتیاز
-
پیرمرد رنجور تصمیم گرفت حال که ناتوان شده و قادر به انجام کارهایش نیست با پسر، عروس و نوه 4 سالهاش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش کمسو شده بود و قدمهایش دیگر استوار نبود. خانواده هر شب دور میزی جمع میشدند و شام را در کنار یکدیگر میل میکردند. اما برای پدر بزرگ با این وضعیت جسمانی حقیقتا صرف شام به این سبک کاری شاق و مشکل بود. غذا از قاشقش میریخت، هنگام برداشتن لیوان اغلب نوشیدنی به روی میز میریخت و تمام رومیزی را لکهدار میکرد. پسر و عروس پیرمرد به شدت از این خرابکاریها و بریز و به پاشهای پیرمرد خسته و عصبی شده بودند. روزی پسر رو به همسرش کرد و گفت: «باید فکری برای پدربزرگ کنیم. این وضع دیگر قابل تحمل نیست. من از این همه ریخت و پاش و غذا خوردن پرسروصدای وی خسته شدهام.» پسر و عروس بعد از شور و مشورت تصمیم گرفتند میز کوچکی گوشه اتاق قرار دهند تا پدربزرگ هنگام شام از آن استفاده کند. بدین ترتیب پدربزرگ تنها گوشهای شرمگین مینشست و غذا میخورد درحالیکه دیگر اعضای خانواده در جمعی صمیمی دور میز مینشستند و شام صرف میکردند. از آنجایی که در اثر لرزش دست، پدربزرگ یکی دو بشقاب را شکسته بود تصمیم گرفتند برای جلوگیری از تکرار این امر در کاسهای چوبی غذای وی را سرو کنند. اکثر اوقات قطره اشکی گوشه چشم پدربزرگ بود، از اینکه مجبور بود اینگونه تنهایی غذا بخورد غم عجیبی در چشمانش موج میزد؛ با این وجود هراز گاهی که قاشق از دستش میافتاد یا ظرف غذایی واژگون میشد باز هم با تذکر و نگاه سرزنشآمیز پسر و عروسش روبرو میشد. در این میان پسرک تمام این مناظر را در سکوت میدید. یکشب قبل از شام پدر متوجه شد پسرش در حال ساختن چیزی از چوب است. رو به وی کرد و گفت:«عزیزم، چی درست میکنی؟» پسر با شیرینی و حاضرجوابی خاصی پاسخ داد: «دارم یک کاسه چوبی برای غذای تو و مامان درست میکنم تا وقتی بزرگ شدم شما توی اون غذا بخورید!» سپس با لبخند معصومانهای مشغول کارش شد. حرف پسرک آنقدر محکم و مستدل بود که پدر و مادر هیچ جوابی نداشتند! اشکی از ندامت در چشمشان حلقه زد. هر دو سکوت کرده بودند ولی میدانستند چه باید بکنند. آن شب پسر با مهربانی دست پدرش را گرفت و با احترام وی را سر میز شام نشاند تا در کنار یکدیگر شام صرف کنند. از آنروز به بعد پدربزرگ همیشه با خانواده شام صرف میکرد ولی اینبار هر وقت غدایی میریخت، چیزی از دستش میافتاد یا همه چیز بهم میریخت نه پسر مثل سابق اهمیتی به این موضوع میداد و نه عروسش. بچهها موجودات فوقالعاده باهوشی هستند. با چشم تیزبین خود همه جوانب را میبینند، همانطور که با گوش خود همه چیز را به خوبی میشنوند و در ذهن خود به بهترین وجه آن چه را که دریافت کردهاند پردازش میکنند. اگر آنها ببینند که والدینشان صبورانه جو خانه را شاد و صمیمی نگاه میدارند مطمئنا آنها نیز همین گرایش و طرز رفتار را ادامه خواهند داد و از والدین خویش تقلید میکنند. والدین آگاه و عاقل متوجه هستند که هر چه امروز میسازیم روزی سر راه بچههای ما قرار خواهد گرفت. پس چه خوبست که الگویی خوب برای رفتارشان باشیم و سازندگان آیندهای روشن برای فردای آنان.2 امتیاز
-
با تشکر از جناب حسینی عزیز و توجه شما --------------------------------------- جعبه خالی در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله اش مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود . چون همان قدر پول هم به سختی به دست می آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر کمد گذاشته بود. صبح روز بعد،دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا، این هدیه ی من است . پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد:مگر نمی دانی وقتی به کسی هدیه می دهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر د و با اندوه گفت: بابا جان، من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد، دختر خردسالش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد .2 امتیاز
-
به منظور تسهیل دسترسی کاربران عزیز تاپیک جداگانه به برای این آموزش گذاشته شد. خیلی از کاربران به هنگام نصب درایور جدید, درایور قبلی رو به درستی از روی سیستم پاک نمی کنند که این باعث تداخل این 2 درایور شده و بیشتر مواقع باعث مختل شدن کار درایور جدید می شود. با دنبال کردن چند مرحله کوتاه زیر درایور جدید را به درستی نصب کنید تا در آینده دچار مشکل نشوید. 1.ابتدا برنامه Driver Sweeper را دانلود کرده و بروری سیستم نصب نمایید. به منظور پاک کردن کامل درایور داشتن این نرم افزار ضروری است. http://downloads.gur...p%29_d1655.html 2. سپس از داخل ویندوز درایور را uninstal کنید و اجازه دهید سیستم ریست شود.(منظور Uninstall از داخل control panel میباشد) 3. بعد از ریست در حالت Safe Mode بالا آمده و برنامه Driver Sweeper را اجرا کنید وبا انتخاب گزینه مربوط به کارت گرافیک خود فایلهای باقیمانده را از روی سیستم پاک کنید و سیستم را ریست کنید. 4. حالا دوباره در ویندوز بالا آمده و با خیال راحت درایور جدید رو بر روی سیستم نصب کیند. نکته 1 : برای اموختن نحوه بالا آمدن در حالت safe mode میتوانید به دفترچه راهنما مادربرد خود رجوع کنید. ولی در اکثر مواقع در بسیاری از مادربردها با نگه داشتن F7 یا F8 در ابتدای روشن کردن کامپیوتر (قبل از لود شدن ویندوز) گزینه safe mode ظاهر مشود. نکته 2 : این روش برای نصب درایور کارتهای گرافیک هر 2 شرکت AMD و Nvidia جوابگو خواهد بود. محیط برنامه driver sweeper1 امتیاز
-
با درود: یکی ازعلائم نزدیک شدن به بحران روانی اینست که فکر کنید کارتان فوق العاده مهم است آنقدر که اگر به تعطیلات بروید آسمان به زمین می آید. ( برتراند راسل ) زندگی مثل دوچرخه سواری است ، مادامی که رکاب بزنی زمین نمی خوری. ( کلاود پیر ) رنج آن است که چیزی را به نادان تفهیم کنی و آنگاه تصور کند که از تو با فهم تر است. ( ضرب المثل عربی ) _________________________________________________________________ CPU => Intel Corei7 980X MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0 RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24 VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 ) ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S CASE => GREEN Infinity Power=> GREEN 885 Watt FAN => 1x ENERMAX EVEREST Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot1 امتیاز
-
چرا والدین پیر میشوند؟؟؟؟؟؟ روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودکی خیلی آهسته گفت: «نه» رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟» ـ بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: «نه» رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟» کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس» رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟» کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟» ـ مشغول چه کاری است؟ کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.» رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟» صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر» رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟» کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.» رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟» کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».1 امتیاز
-
بهلول و بهشت فروشی هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: - بهلول، چه می سازی؟ بهلول با لحنی جدی گفت: - بهشت می سازم. همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: - آن را می فروشی؟! بهلول گفت: - می فروشم. - قیمت آن چند دینار است؟ - صد دینار. زبیده خاتون گفت: - من آن را می خرم. بهلول صد دینار را گرفت و گفت: - این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: - این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای. وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: - یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش. بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: - به تو نمی فروشم. هارون گفت: - اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم. بهلول گفت: - اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم. هارون ناراحت شد و پرسید: - چرا؟ بهلول گفت: - زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!1 امتیاز
-
داستان كوتاه برادر شخصي به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه دلاري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..." البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: " اي كاش من هم يك همچو برادري بودم." پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟" "اوه بله، دوست دارم." تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟" پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد." پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او دلاري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني." پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.1 امتیاز
-
کارت 580 GTX از Inno3d استفاده از هسته گرافیگی GF110 زمان معرفی این کارت به بازار نیمه اول همین ماه نوامبرگزارش شده. از مشخصات فنی هنوز اطلاعاتی در دسترس نیست.1 امتیاز
-
راهب و سامورایی راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد: «پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده!» راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند! راهب به آرامی گفت: « خشم تو نشانه ای از جهنم است.» سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد. آنگاه راهب گفت: « این هم نشانه بهشت!»1 امتیاز
-
با درود: دوست عزیز آقای MR_mohammad برنامۀ عالی را معرفی کردند. برای جستجوی این برنامه در اینترنت و دانلود آن با 10.34 مگابایت و همچنین پیدا کردن شماره سریال معتبر زمان زیادی را تلف خواهید کرد ، بنده این برنامه را EVEREST Ultimate Edition 5.50.2253 دانلود کرده و فایلهای اضافی آن را پاک کرده و با Keygen معتبر فشرده کرده ام. دوستان میتوانند این برنامه عالی را تنها با حجم 6.97 مگابایت دانلود کنند. دوستان توجه داشته باشند فایلهای پاک شده با فرمت txt بوده به زبانهای دیگر که به درد ما نمی خورد و تنها حجم را اضافه می کند. و همچنین فایل everest.chm که مربوط به help برنامه می باشد یعنی همان F1 را پاک کردم چرا چون این برنامه آنقدر ساده می باشد که به نظر من احتیاج به help ندارد. این برنامه احتیاج به نصب ندارد و راحت اجرا می شود. EVEREST Ultimate Edition 5.50.2253 این برنامه 20 فایل داشته و یک فایل Keygen نیز برای سریال نامبر آن جمعأ 21 فایل می باشد. دوستان توجه داشته باشند زمان دادن سریال نامبر باید در قسمت بالای برنامۀ Keygen حتمأ گزینۀ Ultimate Edition را انتخاب کنند و بعد کلید Generate را زده و سریال نامبر را copy کرده و در برنامه Paste کنند ، کار تمام است. در زمان وارد کردن سریال نامبر بهتر است به اینترنت وصل (Online ) نباشید. Download EVEREST Ultimate Edition 5.50.2253.rar با تشکر... CPU => Intel Corei7 980X MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0 RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24 VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 ) ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S CASE => GREEN Infinity Power=> GREEN 885 Watt FAN => 1x ENERMAX EVEREST Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot1 امتیاز
-
مادربرد های مبتنی بر چیپست p67 کمپانی ایسوس ROG series Maximus IV Extreme $300 P67 Sabertooth P8p67 Deluxe $2201 امتیاز
-
1 امتیاز
-
درود نیما جان به روی چشم و هر پستی که دید تکراریه بفرمایید تا انجام بشه . در ضمن تو زندگی همیشه به غیر از کار اصلی به نصایح و بحث و گفتگو در زمنیه نحوه بهتر زندگی کردن و انجام کار درست نیاز داریم و یک انجمن بدون اموزش زندگی به درد نمیخوره و واقعا از دوستانی مثل شما ممنونم و واقعا عاشق این انجمن هستم .1 امتیاز
-
با تشکر از دوستان که همیشه برای این تایپیک زحمت کشیده اند و در تلاش برای بهبودی این تایپیک هستند...خیلی ممنون میشم که یه مقدار توجه داشته باشید که یک مطلب، مکررا ذکر نشه تا یه تایپیک نمونه باقی بمونه و یه منبعی هم برای جمع اوری این مطالب زیبا و مفید ایجاد شده باشه ... شرمنده از این که این حرف رو مجبور شدم بزنم و اگر باعث ناراحتی دوستان شدم واقعا معذرت می خوام. @};- از یکی از دوستان و مسئولین نیز در خواست دارم تکراری ها رو پاک نمایند تا یک تایپیک نمونه بشه... بازم ممنون ;)1 امتیاز
-
آخــرین مــدل حال گیری !!!! ... دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چند ماهه به آرژانتين منتقل شد. پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون: لورای عزيز، متأسفانه ديگر نمیتوانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام!!! و می دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. مرا ببخش و عکسی که به تو داده بودم برايم پس بفرست باعشق : روبرت . . دختر جوان رنجيـده خاطراز رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند ... او همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، در يک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي کند ، به اين مضمون: روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جداکن و بقيه را به من برگردان !!!!1 امتیاز
-
زندگی همچون بادکنکی دردستان کودکی است که همیشه ترس از ترکیدن ان لذت داشتنش را ازبین می برد:-? -------------------------------------------------------- مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!1 امتیاز
این صفحه از تخته امتیازات بر اساس منطقه زمانی تهران/GMT+03:30 می باشد