رفتن به مطلب

تخته امتیازات

  1. MoHaMaD

    MoHaMaD

    کاربر سایت


    • امتیاز

      4

    • پست

      294


  2. LEE

    LEE

    کاربر ویژه


    • امتیاز

      2

    • پست

      1751


  3. maxel134

    maxel134

    کاربر سایت


    • امتیاز

      2

    • پست

      2102


  4. سعید حسینی

    سعید حسینی

    مدیر بازنشسته


    • امتیاز

      1

    • پست

      7597


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 12/14/10 در همه بخش ها

  1. یک شمع می تواند بدون آنکه خاموش شود هزار شمع دیگر را روشن کند مثل مهربانی که هیچ وقت با تقسیم شدن کم نمی شود!
    2 امتیاز
  2. Colorful Single-Slot iGame GeForce GTS 450 Buri-SLIM خودمونیم عجب طراحی داری این تولید کننده واقعا طراحیشون قابل تحسینه @};-
    1 امتیاز
  3. با درود: میخ در حصار در خانواده ای کوچک ، پسر بچه ای زندگی می کرد که خیلی عصبی بود. پدرش برای اینکه درسی به او دهد ، یک کیسه پر از میخ به او داد ، و از او خواست هر دفعه که عصبانی شد ، یک میخ به نرده بزند. روز اول پسر 37 میخ به نرده زد ، در چند هفته ، همینطور که این پسر یاد گرفت چطور عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ هایی که به نرده می زد کمتر شد. پسر ، کم کم یاد گرفت که کنترل عصبانیت راحت تر از کوبیدن میخ به نرده است و سرانجام توانست عصبانیتش را کاملا کنترل کند. بعد از گفتن این موضوع به پدرش ، پدر از او خواست که ازاین به بعد برای هر روز که توانست عصبانیتش را کنترل کند ، یکی از میخهای داخل نرده رو بیرون بکشد. بعد از گذشت چندین روز ، پسر به پدرش گفت : که تمامی میخ های نرده را بیرون کشیده است. پدرش دست پسر را گرفت و بطرف نرده برد ، پدر گفت : به نرده و سوراخهای روی آن خوب نگاه کن ، این نرده دیگر مثل روز اولش نیست ، و پر از سوراخ است. این سوراخ ها درست مثل سخنانی است که از روی عصبانیت زده می شوند. ممکن است تو بعد از گفتن حرفی عذر خواهی کنی ، ولی اثراتش مانند همین سوراخ ها همیشه خواهد ماند. ________________________________________________________________ CPU => Intel Corei7 980X MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0 RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24 VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 ) ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S CASE => GREEN Infinity Power=> GREEN 885 Watt FAN => 1x ENERMAX EVEREST Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot
    1 امتیاز
  4. با درود: کسی که پشت الاغ باد به غبغب می اندازد ، چون اسب سوار شود ، پاک دیوانه می شود. کسی که تنها به امید زنده است ، از گرسنگی می میرد. وقتی یک انسان ، پدر و مادر و خواهرش را که هر روز می بیند دوست نداشته باشد ، چطور می تواند خدایی را که نمی بیند دوست داشته باشد. _________________________________________________________________ CPU => Intel Corei7 980X MB => GIGABYTE x58A-UD7 Rev: 1.0 RAM => CORSAIR Dominator GT + FAN 6GB (3 X 2GB) 2000 MHz CL 8-8-8-24 VGA => 2x GIGABYTE GTX 460OC 1GB SLI SSD => A-DATA S596 128GB Buffer 128MB ( Internal-External )( SATA 2 & USB 2 ) ODD => SONY BLU-RAY COMBO BC-5100S CASE => GREEN Infinity Power=> GREEN 885 Watt FAN => 1x ENERMAX EVEREST Monitor => LG L1980Q Ultra Slim * Pivot
    1 امتیاز
  5. دختر فداکار همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگو غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟ نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد. در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم. وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه. گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم. خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟ سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟ حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟ آوا، آرزوی تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود . صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام. چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه. خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه. اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه . آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین. سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟ خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
    1 امتیاز
  6. مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل ميافتد در آب مي‌اندازد. - صبح بخير رفيق، خيلي دلم ميخواهد بدانم چه ميکني؟ - اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد. - دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نميکند؟ مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: "براي اين يکي اوضاع فرق کرد.
    1 امتیاز
  7. درود محمد جان این پستتون طوری بهم تو این چند روز کمک کرد که باورش براتون سخته . توضیح ریز نمیدم ولی اینقدر این مطلب پر محتوا و به درد بخوره که منو دگر گون کردش و تا الان به 20 نفری گفتم :| :-?
    1 امتیاز
  8. خواهش میکنم ! اختیار دارین ! -------------------------------------------------------------------- خانم زیبا و فرشته داستانک طنز خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟ … … … … فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!
    1 امتیاز
  9. با سلام . ممنون از استقبالتون ! ------------------------------------------------------------ فاصله استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
    1 امتیاز
  10. آزمون عشق امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام. شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست . شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.
    1 امتیاز
این صفحه از تخته امتیازات بر اساس منطقه زمانی تهران/GMT+03:30 می باشد
×
×
  • اضافه کردن...