با سلام خدمت همه ی لیونی های عزیز
هدف از زدن این تاپیک اینه که دوستان خاطرات دوران سربازی یا بچگی و یا کلا خاطرات شیرین زندگیشونو برای
بچه ها تعریف کنن ، من که واسم خیلی جالبه این خاطرات و از گوش دادن و خوندشون خیلی خیلی لذت میبرم ، امیدوارم
شما هم مثله من فکر کنین :دی اولین خاطره رو هم خودم میگم :دی از دوران خدمت سربازیم.
=================================================================================================
من خدمت سربازیمو تو یکی از فرودگا ههای کشور بودم حالا بماند کجا :دی داستان از اینجا شروع میشه که چند روز
مونده بود به تحویل سال 90 و تعطیلات عید که واقعا ترافیک پروازی فرودگاه 2 برابر میشد اون روز من مامور شدم
که برم پست جایگاه ویژه (vip) پست بدم وظیفه من این بود که از نرده ها مواظبت کنم که خدای نکرده کسی وارد نشه
حول حوش ساعت 7 شب بود تو محوطه استحفاظی خودم داشتم پستمو میدادم قدم میزدم بعد برگشتم دیدم یه آدم خارجی
فکر کنم فیلیپینی بودش وایساده داره با تعجب و ترس و لرز من و نگاه میکنه رفتم نزدیکتر انگلیسی حرف زد سلام کرد
بعد من دلیل ترسشو متوجه نشدم دیدم یه پاکت سیگار دستشه یه نخشو در اورده بود میخواست بکشه که یهو منو دیده بود
و زبونش بند اومده بود تازه از پشت نرده ها :دی بعد به انگلیسی یه مشت چرت و پرت گفت من متوجه شدم با اشاره دستش
که میگه اینجا میتونم سیگار میکشم چون هی اسموک اسموک میکرد:دی بعد منم با صورتی اخمالو و جدی بهش گفتم نو نو نو
بعد ترسش چند برابر شد صداش در نمیومد بعد دستشو کرد اونطرف باز انگلیسی بلغور کرد گفت که میتونم اونجا سیگار بکشم
منم گفتم یس یس یس :دی