گفتین دلتنگ...
چقد این واژه برام غریبه...
شاید باورتون نشه...ولی خداییش خیـــــلی دلم برا خنده هام تنگ شده...اونقدر بلند و از ته قلب میخندیدم که همه بهم میگفتن یخورده یواشتر,چه خبرته!!!چقد تابلو میخندی...
حتما شنیدین که میگن خنده بر هر دردی دواست...بخاطر همین خیلی مدته هر کاری میکنم که به زور هم شده یخورده بخندم,نمیتونم...
البته دلم میخواد بخندم ولی نمیتونم...یه جورایی افسردگی گرفتم...عین هو که خاک مرده ریختن تو دلم....طوری شده که اول خودمو آزار میدم و این باعث میشه که به زمین و آسمون گیر بدم ...میخوام با همه بجنگم...سر کوچیکترین چیز دوست دارم تمام دنیا رو به آتیش بکشم...مثه یه خروس جنگی شدم...
هر چی بیشتر تکنولوژی پیشرفت میکنه,ما آدمها رو بیشتر از هم دور میکنه...طوریکه وقت نمیکنیم جواب یه اس و بدیم,چه برسه به اینکه بخوایم با هم گپ بزنیم و حال و روز همدیگه بپرسیم...اون قدیم زندگی سنتی هرچند ساده و بی آلایش بود ولی دنیایی از عشق و محبت بینشون تقس میشد ولی اگه دقت کنین با پیشرفت علم و فناوری همه چی خیلی راحت به دست فراموشی سپرده میشه و روز به روز زندگی ها رنگ سرمایی به خودش میگیره...از هر کی هم سوال میکنی چرا زندگی اینجوری شده...جواب میده الان اینطوری مد شده و. و .و هزاران آیه و دلیله دیگه!!!
ولی بچه ها تا میتونین هرز چند گاهی این تاپیکهارو بالا بیارین و مشارکت کنین تا حداقل تو همین فضای مجازی و پشت مانیتور با هم گپ بزنیم...از احوال همدیگه باخبر بشیم.