انگار بنا نیست ببینم تو را ....
خوب است که که عاشق جگری داشته باشد
آشفتگی بیشتری داشته باشد
حاجات بهانه است که ما اشک بریزیم
خوب است گدا چشم تری داشته باشد
پرواز من این است که یک کنج بیفتم
این بال بعید است پری داشته باشد
ای یار سفر کرده نگاه پر لطفت
وقتش شده بر ما نظری داشته باشد
گر سنگ دلم باز تعلق به تو دارم
هر کعبه ای باید حجری داشته باشد
سر می زنم آنقدر به در تا بگشایی
خوب است گدا هم هنری داشته باشد
از دور خودت دور مکن چند گدا را
خوب است که شه دور و بری داشته باشد
قبل از سفر آخرت ای دوست دلم را
بگذار به سویت سفری داشته باشد
انگار بنا نیست ببینم تو را .... پس
بگذار دلم یک خبری داشته باشد
گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گیر نیست؟
سر بر زمین افکند و گفت:خود کرده را تدبیر نیست
گفتم بیا دربند کش، این بنده ی فرار را
گفتا اگر عاشق شوی، کاریت با زنجیر نیست
گفتم که شاید دلبرم، افتاده ام از چشم تو؟؟!
باغم نگاهم کرد و گفت: مهدی ز نوکر سیر نیست...
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیت و النصر