رفتن به مطلب

سعید حسینی

مدیر بازنشسته
  • پست

    7597
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    275
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط سعید حسینی

  1. درود دوستان گلم تا شنبه رای های فیک کم میشن از رای های داده شده و سه نفر برنده اعلام میشن برای همتون ارزوی موفقیت میکنیم در تاپیک دیگه از امروز سعی میکنیم هر روز چند انشا از دوستان رو که زحمت کشیدن مطلب ارسال کردن به نمایش میگذاریم @};- @};- @};-
  2. درود دوستان گرامی به دلیل اینکه در اخر سال شدیدا سرمون شلوغه و وقت کافی وجود نداره سیستم واسطه تا تاریخ 15/1/1395 تعطیله و متاسفانه نمیتونیم در این زمینه تا این تاریخ در خدمتتون باشیم @};- @};- @};-
  3. درود دوستان گلم رای گیری تا ساعت 12 ظهر فردا ادامه داره و سر ساعت 12 رای گیری بسته میشه تا اینجا که ما بررسی کردیم یه سری از رای ها فیک هستند و بدون چون و چرا از رای هر شخص که رای فیک داره کم میشه پس نتایج شنبه مشخص میشه و حتما نتایج متفاوت از چیزی هستش که شما می بینید ما اجازه نمیدیم در حق کسی اجحاف بشه @};-
  4. شما کاملا درست میگید این متن رو به درخواست ایشون گذاشتم و هر پاسخی که میدید به ایشونه و نه بنده بنده همین الان هم با تمام انتقادات و پیشنهادات و نظرات خوشحالم از اجرای این مسابقه @};- :x :) چون از همون اولش نیت ور مشخص کردیم و پی تمام مسائل رو به تن خریدیم . مهمترین اتفاق این مسابقه این بود که همگی بدون محدودیتی نظرات خودمون رو دادیم و بین افراد گفتگو ایجاد شد این یعنی همون هیجان و گفتمان بین افراد یک جامعه که نظرات و اعتقادات مختلفی دارن @};-
  5. بنده پارسا منو چهری هستم که مطلب رویای دیجیتالی رو به امضای پارسا م. برای دوستان فرستادم ولی از اونجایی که بچه های گل لیون باهوشن از روی ایمیل بنده خودشون به درستی م. رو با منوچهری جایگزین کردن.قبل از هر چیز چندتا نکته رو می خواستم برا مقدمه عرض کنم.بنده سالیان خیلی زیاد و به جرءات میتونم بگم طولانیه که به فروم لیون کامپیوتر سر میزنم وسابقه آشناییتم مطمئنا از خیلی از دوستان تو اینجا بیشتره ولی هیچ گونه اکانت یا عضویت رسمی نه تو این فروم ونه در هیچ جای دیگه مثل فیس بوک ، اینستا و...نداشته وندارم،بدون اینکه هیچ گونه حس منفی ویا فوبیایی نسبت به این فضاهای مجازی( که البته کاربردی و مفید هستن ) داشته باشم. در واقع گارد بسته من بیشتر بنا به برخورد و رویه بعضی از کاربرا در این گونه فضا هاست که در ادامه متوجه منظورم خواهید شد.در تمام این سالها نیز به دلیل اطمینان و اعتمادی که دوستان و آشنایان در امور مربوط به کامپیوتر به بنده داشتن،شخصا به صورت حضوری قطعات زیادی از دوستان لیون خریداری کردم که احتمالا با دیدن چهره تکراری بنده و ذکر خاطرات مشترک منو به یاد بیارن.این مطلب موضوع بحث نیست و از این جهت بیان کردم که یادآور شوم باب آشناییت من با لیون تنها معطوف به این مسابقه و حتی صرفا خواندن مطالب کامپیوتری نبوده ، که مطمئنا با مطالعه روزانه و بررسی مطالب در سایتهای خارجی و.. نیز میتوان به همین معلومات و اطلاعات کامپیوتری دست یافت.(با اینکه من خودم معمولا از فروم به عنوان رفرنس برای دریافت مطالب علمی استفاده نمیکنم ولی بارها با مطالعه و پیگیری مباحث و جدلهای اعضا بر سر مطالب علمی، به اطلاعات خودم با کمک نظرات بچه های فروم افزوده ام).دلیل اصلی حضور طولانی ومستمر من در این فروم نه صرفا مطالب آموزنده و اخبار علمی مفید که در بالا به آن اشاره کردم بلکه به دلیل حضور دوستانی ست که به همت آقای حسینی عزیزدر این بستری که هرچند بدون محدودیت نیست به دور هم جمع شده اند.عزیزانی مثل خود آقای حسینی(با دید مثبت اندیششون)، آقایان سعید بهمنیان(با نگاه عمیق همه جانبه شون به زندگی و کتابهای عالی که تو بحثاشون معرفی و پیشنهاد میکنن)، خبات کریمی(که به نظرم قواعد اخلاق گرایانه رعایت میکنه ) ،مهدی ،رضا قاسمی(با اون نقد و بررسی های جامع بازی هاش که یه جورایی سینما و گیم رو موقع نقد بهم پیوند میزنه) و یا پوریا عزیز- که البته بجز مورد اول و آخر افتخار آشنایی حضوری با هیچ یک از عزیزان روتا به حال نداشتم.دوستانی که احتمالا فاصله بین محل سکونتمون تو استانهای مختلف تو نقشه به اندازه یک کف دست هم میرسه. ولی داشتن یک نقطه و احساس مشترک با این عزیزان در دیدگاه،نظرات و تفکر نسبت به مسائل ورویدادهای اجتماعی که تو جامعه میفته و گاهی در فروم با صلاحدید مدیران و رعایت قوانین مورد نظرشون(که به نظرم گاهی هم سختگیرانست) بیان میشه و باعث میشه علیرغم فاصله زیاد از بُعد مسافت من با بعضی ازاعضای فروم احساس نزدیکی فکری کنم و همچنان مشتاق به دنبال کردن فروم بمونم.ودر حقیقت استفاده و دانستن نظرات این عزیزان انگیزه اصلی من برای پیگیری فروم هست. حالا بعد این مقدمه طولانی بریم سر اصل مطلب،این چه حس عجیبیه که ما با هر سطح سواد و طبقه اجتماعی بهش دچاریم؟!! اینکه هیچ وقت تیم ها ویا رقیبای مقابل ما به علت تلاششون یا بهتر بودنشون ودر کل شایستگیشون در برابر ما پیروز نمیشن و حتما این جمله رو بارها پس از رویدادهای مختلف مخصوصا ورزشی شنیدین که میگن، امروز اونها مارو نبردن ما به اونها باختیم ویا داور تنها عامل برد اونا بود!!! و یا این جمله که حتما بارها در ایام تحصیل در مدرسه و دانشگاه شنیدین که استاد به من 9 داد ولی وقتی 20 میشیم میگیم 20 گرفتم (نکته: البته این مثال نفی کننده ضعف در سیستم نمره دهی و متاسفانه اعمال سلیقه شخصی اساتید بعضا عقده ایی نیست).اما این حسِ خود برتر بینی در همه شرایط و کوچک شمردن رقبا در همه زمینه ها، تا به الان باعث پیشرفت ما در زمینه ایی شده؟؟؟! مطمئنا وضعیت حاضر ما و جامعه مون خود جواب این سئوال را به صورت واضح بیان میکنه.چه بسا که ما بارها فرصت بازیابی وپیروزی ساختن از یک شکستمون روبه دلیل نپذیرفتن نقص ها وتلاش برای برطرف کردن اونها ، هرچند که کوچک و به راحتی قابل جبران بوده باشن، از دست داده ایم.هرکس وقتی تصمیم به حضوردر یک رقابت یا تورنومنتی می گیره با آگاهی یا حتی بدون آگاهی از قوانین و قواعدش، با شرکت در اون رقابت خودش عملا به قوانین و نتایج ناشی از اون رسمیت میده و زیر سوال بردن اون نتایج( اگه صرفا به دلیل تفاوت سلیقه باشه ونه ارتکاب تقلب) در حقیقت خدشه دار کردنه حضور خودِ اون فرد هست.این نحوه برخورد خود ماها ست که البته در فضاهای مجازی معمولا شدت بالاتری هم میگیره و نمونه هاش بسیاره ... واین یکی ازدلایل اصلی کمرنگ شدنِ علاقه من به حضور وعضویت رسمی در این فضاها از ابتدا بوده وهست، و بسنده کردنِ من به عنوان فقط یک بیننده مهمان بدون نام کاربری در این فضاها.... الان که نظرات بعضی از دوستان رو خوندم به فکر نوشتن این مطلب افتادم.احتمالا این نوشته من به نوعی حالت خودزنی هم پیدا کنه و اون 3،4 نفری هم که میخواستن لطف کنن به بنده رای بدن شاید تجدیدنظر کنن ولی احساس کردم که باید حتما این مطلب رو بیان کنم.هرچند من خارج ازهیچ شعاری واقعا خودمو برنده حس میکنم در برابر شخص خودم البته، (نه برنده در برابر دیگران،دیگرانی که براستی همگی با کلی زحمت و صرف وقت مطالبشونو نوشتن و مارو توداستانها و افکارشون شریک کردن)...به این دلیل یرنده میدونم که این انشا منو برد به یاد خاطرات عالی دوران راهنماییم ومعلم ادبیاتم آقای ایرانزاد عزیز و دوست داشتنی. همچنین در شرایطی که افکار تلخ و نا امیدکننده به ذهنم هجوم برده بود بهم یاداوری شد که اگه خودمو، که یه مدتیه تو شلوغی ذهنم گم کردم باز پیدا کنم ، میتونم هنوز اندکی بر ذهن و احساس دوستان و اطرافیان اثرگذارباشم.در آخر...دوستانی که فکر میکنن که انشای بنده جای نوشته و حقِ اونها رو اشغال کرده و خاطر عزیزشون مکدرشده، من از آقای حسینی گرامی خواهش میکنم که انشا این دوستان رو جای من شرکت بدن.بنده هم اعلام میکنم که در شرایط حال حاضرِ من و با قطعات فعلیم سیستمم داشتن هر کدوم از این جوایز برای من در حکم آرزوه و این پیشنهادونظر رو از روی شکم سیری نگفتم ولی در مقامِ دیگران قضاوت نمیکنم و داورا رو هم مغرض و بی ذوق نمیکنم اما بی اغراق خوشحالی همه دوستان میتونه منم خوشحال کنه. دوستان برنده حتما با جوایزشون عکس یادگاری بندازن و مارو تو این لحظات شادشون شریک کنن. امیدوارم شرایط برای همه جوری بشه که نه تنها همه توانایی استفاده و تهیه این قطعاتوخودشون داشته باشن بلکه بتونن به کسانی که دوسشون دارن هم هدیه بدن و برای همه در دسترس باشه.با این جمله بروس لی به مطلبم پایان میدم، کسی که عمر کوتاهش مانع از درک عمیقش نسبت به زندگی در پسِ چهره خشن و جذاب سینماییش نشد. “Mistakes are always forgivable, if one has the courage to admit them.” – Bruce Lee
  6. خلاقیت و نوآوری از دیدگاه کودک صورت میگیره همه عزیزانی که در این مسابقه شرکت کردن به دوران کودکی رفتن که تونستن چنین مطالبی بنویسن . اگر فکر کردید که به دوران کودکی رفتن یعنی اینکه من بنویسم " بابا آب داد " این برداشت اشتباهه . در مورد کودک درون مطلب هستش توی نت منظورم این بود عزیز اگر به ما بزرگترها باشه که اصلا همه چیزو جدی میگیریم , اینجا موقعی میتونیم یه لذتی ببریم و خلاقیت به خرج بدیم که به کودکی سفر کنیم و از دیدگاه ما همه این مطالب که نوشته شده سفر به دوران کودکی بوده @};- @};- این مقوله خیلی پیچیده هستش و جاش اینجا نیست که توضیح کامل بدم ولی میتونید با یک سرچ کلی مطلب راجبش بخونید توی نت @};- :)
  7. =)) =)) =)) والااااااا به خداااا داریم همین کارو میکنیم که فضا برای همه یکسان باشه و تمام و کمال تیم داره کار میکنه و همه ای پی ها دارن چک میشن و در نهایت هر کسی با ای پی مشابه رای بده رایش حذف میشه
  8. درود دوستان در این مسابقه شانس فقط در قرعه کشی که یک واتر کولر کولرمستر بود دخیل بوده و در ادامه برای مرحله رای گیری و در ایجاد بازدید در تلگرام شانس هیچ معنی نداره پس تلاش کنید و رای جمع کنید و بازدید برای مطلبتون در کانال تلگرام ایجاد کنید چون در نهایت برنده شدن و یا نشدنش بر عهده خودتونه چون الان دارم اینو میگم که بعد از اتمام مسابقه و برنده شدن افراد نیاید گله کنید :D ماشاالله دست به گله کردنتون استاده :) :cool: در ضمن دوستان از اینکه یه سری افراد جدید اومدن رای دادن به افراد خاصی گله مندن افراد جدید حتما ای پی هاشون چک میشه و شما نگران نباشید و این عزیزانی که به خاطر دوستاشون اومدن ثبت نام کردن و رای دادن به هیچ عنوان خلاف مسابقه انجام ندادن @};-
  9. درود دوستان گلم دوستانیکه میخوان انشا شون در کانال تلگرام لیون کامپیوتر کوتاهتر بشه و دوباره گذاشته بشه توی کانال به شماره 09101423004 نهایتا تا ساعت 7 عصر امروز پیغام بدن توی تلگرام لطفا @};- @};- @};- در ضمن تعداد بازدیدی که در حال حاضر ایجاد کردید وقتی متن رو تغییر بدیم از بین میره و این مسئولش خود شما هستید . پس با علم به این قضیه درخواست کنید
  10. درود دوستان گلم دوستانیکه میخوان انشا شون در کانال تلگرام لیون کامپیوتر کوتاهتر بشه و دوباره گذاشته بشه توی کانال به شماره 09101423004 نهایتا تا ساعت 7 عصر امروز پیغام بدن توی تلگرام لطفا @};- @};- @};- در ضمن تعداد بازدیدی که در حال حاضر ایجاد کردید وقتی متن رو تغییر بدیم از بین میره و این مسئولش خود شما هستید . پس با علم به این قضیه درخواست کنید
  11. دوستان عزیز ده انشا منتخب در کانال تلگرام لیون کامپیوتر قرار گرفت عصر دوشنبه مورخه 17 اسفند ماه 94 , 10 اثر برتر در کانال تلگرام لیون کامپیوتر قرار میگیره و شرکت کننده های مسابقه میتونن مطالب خودشون رو که در کانال تلگرام لیون کامپیوتر قرار داده شده در گروههای دیگه فوروارد کنن و انتشار بدن و برای مطلبشون بازدید ایجاد کنن . هر کسی تا ساعت 18 روز دوشنبه مورخه 24 اسفند ماه 94 برای مطلبی که در کانال تلگرام لیون کامپیوتر گذاشته شده بیشترین بازدید رو با فوروارد کردن مطلب ایجاد کنه برنده جائزه ویژه این مسابقه میشه مانیتور BenQ RL2755HM 27inch 1ms Gaming https://telegram.me/joinchat/Bdr8oTviHnrhSt7w51yn9g
  12. درود دوست عزیزم ممنونم از شما نظر لطفتونه ما از هیچ شرکت و ارگانی دفاع نمیکنیم و البته شاید توضیحات بنده این ذهنیت رو ایجاد کرده که حق هم دارید ولی اینها فقط توضیحاتی بود در این زمینه
  13. نویسنده : علی سا خدادادی در و دل کیس پایین شهر مدتی بود از جمعتون دور بودم از خبر ها خیلی خفن دور بودم نبود اینترنت و حالم گرفتش سیاهی جلو پورتام رو گرفتش از اون روزی که جی پی یوم (GPU) فنا شد نمی دونین که اوقاتم چه ها شد بودم بی خبر از هر Dota یی نمیدونین چه زجری داشت خدایی به خود گفتم که من دیگر نتانم نتانم من در این حالت بمانم در آن کیسی که جی پی یو نباشد به کلی جای من در آن نباشد به دنبال W و @ و net روان گشتم به سوی یک کافی نت چو پشت کیس دیگر من نشستم چو پسوردم درون باکس هشتم (نوشتم به لحجه ی همدانی ) ! بدیدم من گیگابایت در لیون چت بگفتا گو به من از شرح حالت در اول من کمی ناز کردم به ناچار درب کیسم باز کردم بگفتم من ز رنج زندگانی ز سرگردانی پس از یک عمر فانی بگفتم من از این درد و از آن درد که آن GPU با من یک چه ها کرد! بگفتا غم مخور کین درد فانیست که این جی پی یوهه در سطح ما نیست گر از او خواهیم ما کار ها نگیریم پاسخش بعد از سال ها نباشد قدرتش بیشتر از من که او چون فنچیست در برابر من بگفتم در سطح ما باشد ، نباشد ز او پاسخ درآید یا نیاید چو فنچی ریز باشد یا که کفتار مسلط باشد این رند به بازار خدایا کاشکی GTX ببودم که در benchmark گرفتن بود به سودم که نازی کردمی دل می ربودم همه گیمر ها را چل می نمودم فراوان می شدم FPS تو بازی دگر ای گیمرم گو تو چه خواهی؟ که نابرده شده گنجم فزون رنج بی gpu تو benchmark می شوی پنج خوشا آنی که گیگابایت در دلش بی که FPS اظافی هم در رهش بی گیگابایت گفت با لحن تندی نکنه تو هم مثل جی پی یوت کندی؟ پسر جانم بدان که آب از سر گذشته تو خواب بودی ، امتیازا نهایی گشته گذشت دوران تمنای تو نمره آقا جون مادرت بده 2 نمره ببین اکنون که کار از کار گذشته همه رویای تو افسانه گشته ..... توضیحات : Gpu = کارت گرافیک Dota = اسم بازی Benchmark = نحوه ی رایج امتیاز دهی به قدرت کامپیوتر Fps = سرعت بازدهی کامپیوتر در بازی frame per second هشتم = نوشتم به لحجه همدانی وزن اشعار برگرفته شده از دوبیتی های معروف باباطاهر عریان
  14. نویسنده : محسن منوچهری پایگاه ترانزیستور درقلب منطقه گیگابایت درحال آماده باش است، نیروهای ویژه کودا تجهیزات خود را آماده کرده­اند، زمزمه­هایی مبنی بر یک خطر قریب الوقوع در سراسر پایگاه پیچیده، چه شده؟ چه اتفاق بزرگی در حال رخ دادن است که به این شکل نیروهای واکنش سریع کودا را بهم ریخته؟ خبر رسیده نیروهای دشمن با نام پیکسل با قوایی بیشتر از گذشته به خطوط عمودی و افقی حمله کرده­اند. تعداد نیروها اینبار بیش از گذشته شده و باعث افزایش فشار بر نیروهای کودا و پایگاه­های ترانزیستوری شده اشت. درموج قبلی حمله پیکسل­ها تعداد آنها در خطوط افقی و عمودی به ترتیب 1366 و 768 بود اما در حمله جدید که باعث ناآرامی در نیروهای ویژه شده با افزایش پیکسل­ها در خطوط افقی و عمودی روبروهستیم که به ترتیب به 1920 و 1080 عدد رسیده­اند که نشان از قدرت فراوان دشمن است. برخورد و درگیری نیرو­های دوجبهه هرلحظه بیشتر رنگ واقعیت به خود می­گیرد که ناگهان توپی از خطوط دشمن به دیده­بانهای پایگاه شلیک شد و این آغاز جنگی سخت و طاقت فرسا برای هردو طرف است. توپ­های نیروی مقاومت ترانزیستور یکی پس از دیگری به سمت دشمن روانه می­شود اما اینبار نیروی دشمن با نفرات و تجهیزات متفاوتی به جنگ کودا­های آموزش دیده آمده است، تجهیزات بیرحمانه­ای همچون سلاح AF16X که یکی از سنگین­ترین سلاح­های نیروهای دشمن است. منطقه گیگابایت بیشتر ازای توان مقاومت ندارد، در هر نقطه از منطقه نیروهای کودا به صورت بیرحمانه­ای سلاخی شده­اند و پیکسل­ها در حال پیشروی هستند. در این شلوغی و هیاهو تنها راح­حل نیروهای مقاومت کودا در پایگاه ترانزیستور درخواست نیروی پشتیبانی است، اما چه نیروی پشتیبانی تاب و توان رقابت با نیروی مرگبار دشمن را دارد؟! پیغام درخواست پشتیبانی ارسال می­شود،پایگاه ترانزیستور رمقی برای مقابله ندارد، کوداهای آموزش دیده به بن بست رسیده­اند. در اوج ناامیدی و شلیک­های پی در پی سلاح­های قوی و مرگبار پیکسل­ها، ناگهان نیروی پشتیبانی واکنش سریع بخش کلاک با نام انحصاری اوور که تا دندان مسلح برای کمک به نیروهای ترانزیستور اعزام شده­اند و انرژی دوباره به نیروهای کودا انتقال می­دهند. جنگی تمام عیار در منطقه گیگابایت درجریان است و در میدان نبرد نیروهای کودا توانسته­اند پیکسل­های متجاوز را به عقب برانند و موجی از امیدواری در پایگاه ترانزیستور ایجادکنند اما پیکسل­ها به این راحتی عقب نشینی نمی­کنند و برای مقابله با نیروی واکنش سریع کلاک از اسلحه مرگبار گرمایی استفاده می­کنند و در ادامه وقتی نیروهای کلاک متوجه قصد دشمن می­شوند با تماس سریع درخواست پشتیبانی هوایی می­کنند و نیروی هوایی فوق پیشرفته کلاک با سیستم سرمایش 12 میلیمتری خود می­توانند برسلاح پیشرفته پیکسل­ها پیروز شوند و دشمن را مجبور به عقب نشینی کنند تا اینبار در جنگی خونین و طاقت فرسا نیروهای پایگاه ترانزیستور منطقه گیگابایت بر پیکسل­های متجاوز پیروز شوند. سرانجام آرامش به این منطقه بازمی­گردد اما نیروهای پیکسل بیکار نخواهند نشسست و با قوایی جدید حمله ای را طراحی خواهند کرد اما تا آن موقع نیروهای منطقه گیگابایت می­توانند سیستم­های دفاعی خود را مجهز کنند تا به این شکل غافلگیر نشوند. پایگاه ترانزیستور درقلب منطقه گیگابایت درحال آماده باش است، نیروهای ویژه کودا تجهیزات خود را آماده کرده­اند، زمزمه­هایی مبنی بر یک خطر قریب الوقوع در سراسر پایگاه پیچیده، چه شده؟ چه اتفاق بزرگی در حال رخ دادن است که به این شکل نیروهای واکنش سریع کودا را بهم ریخته؟ خبر رسیده نیروهای دشمن با نام پیکسل با قوایی بیشتر از گذشته به خطوط عمودی و افقی حمله کرده­اند. تعداد نیروها اینبار بیش از گذشته شده و باعث افزایش فشار بر نیروهای کودا و پایگاه­های ترانزیستوری شده اشت. درموج قبلی حمله پیکسل­ها تعداد آنها در خطوط افقی و عمودی به ترتیب 1366 و 768 بود اما در حمله جدید که باعث ناآرامی در نیروهای ویژه شده با افزایش پیکسل­ها در خطوط افقی و عمودی روبروهستیم که به ترتیب به 1920 و 1080 عدد رسیده­اند که نشان از قدرت فراوان دشمن است. برخورد و درگیری نیرو­های دوجبهه هرلحظه بیشتر رنگ واقعیت به خود می­گیرد که ناگهان توپی از خطوط دشمن به دیده­بانهای پایگاه شلیک شد و این آغاز جنگی سخت و طاقت فرسا برای هردو طرف است. توپ­های نیروی مقاومت ترانزیستور یکی پس از دیگری به سمت دشمن روانه می­شود اما اینبار نیروی دشمن با نفرات و تجهیزات متفاوتی به جنگ کودا­های آموزش دیده آمده است، تجهیزات بیرحمانه­ای همچون سلاح AF16X که یکی از سنگین­ترین سلاح­های نیروهای دشمن است. منطقه گیگابایت بیشتر ازای توان مقاومت ندارد، در هر نقطه از منطقه نیروهای کودا به صورت بیرحمانه­ای سلاخی شده­اند و پیکسل­ها در حال پیشروی هستند. در این شلوغی و هیاهو تنها راح­حل نیروهای مقاومت کودا در پایگاه ترانزیستور درخواست نیروی پشتیبانی است، اما چه نیروی پشتیبانی تاب و توان رقابت با نیروی مرگبار دشمن را دارد؟! پیغام درخواست پشتیبانی ارسال می­شود،پایگاه ترانزیستور رمقی برای مقابله ندارد، کوداهای آموزش دیده به بن بست رسیده­اند. در اوج ناامیدی و شلیک­های پی در پی سلاح­های قوی و مرگبار پیکسل­ها، ناگهان نیروی پشتیبانی واکنش سریع بخش کلاک با نام انحصاری اوور که تا دندان مسلح برای کمک به نیروهای ترانزیستور اعزام شده­اند و انرژی دوباره به نیروهای کودا انتقال می­دهند. جنگی تمام عیار در منطقه گیگابایت درجریان است و در میدان نبرد نیروهای کودا توانسته­اند پیکسل­های متجاوز را به عقب برانند و موجی از امیدواری در پایگاه ترانزیستور ایجادکنند اما پیکسل­ها به این راحتی عقب نشینی نمی­کنند و برای مقابله با نیروی واکنش سریع کلاک از اسلحه مرگبار گرمایی استفاده می­کنند و در ادامه وقتی نیروهای کلاک متوجه قصد دشمن می­شوند با تماس سریع درخواست پشتیبانی هوایی می­کنند و نیروی هوایی فوق پیشرفته کلاک با سیستم سرمایش 12 میلیمتری خود می­توانند برسلاح پیشرفته پیکسل­ها پیروز شوند و دشمن را مجبور به عقب نشینی کنند تا اینبار در جنگی خونین و طاقت فرسا نیروهای پایگاه ترانزیستور منطقه گیگابایت بر پیکسل­های متجاوز پیروز شوند. سرانجام آرامش به این منطقه بازمی­گردد اما نیروهای پیکسل بیکار نخواهند نشسست و با قوایی جدید حمله ای را طراحی خواهند کرد اما تا آن موقع نیروهای منطقه گیگابایت می­توانند سیستم­های دفاعی خود را مجهز کنند تا به این شکل غافلگیر نشوند.
  15. نویسنده : علی ارکانی به نام خدا اول صبح بود. کرکره‌ی مغازه تازه بالا رفته بود و نور خورشید کم کم فضای خواب آلوده‌ی مغازه را بیدار میکرد. مثل همیشه کالاها با نظم و ترتیب داخل قفسه‌ها قرار داشتند. یک روز تازه شروع شده بود و همه آماده‌ی جنب و جوش! اول از همه کارت گرافیک GTX 970 XTREME گیگابایت زبان باز کرد: به به! میبینم که باز هم همه خوابن و من بیدار! 970 همیشه همینطور بود، کمی مغرور، البته تقصیری هم نداشت، شاید من هم اگر به صرفه ترین کارت گرافیک بازار بودم، کمی مغرور می‌شدم! بیدارشین قراضه‌ها! کرکره‌ها رو زدن بالا! مادربرد Z170X-Gaming G1 تکانی خورد و گفت: باشه بابا! چقدر سر و صدا میکنی!؟ 970: من و سر وصد!؟ مثل اینکه یادت رفته من از خنک کننده‌های WINDFORCE 3X استفاده میکنم! نهایت خنک کنندگی، بدون سر و صدا! از هارد صدا درمیاد، اما از من نه! Z170: باز اول صبحی شروع کردی به خودستایی!؟ آخه تو خسته نمیشی از بس از خودت تعریف میکنی!؟ 970: تا کور شود هر آنکه نتواند دید! بیراه که نمیگم! تعریف هم دارم! کدوم کارت گرافیکی سراغ داری که 4 گیگابایت حافظه پرسرعت GDDR5 با رابط 256 بیتی داشته باشه، سرعت هستش در حالت پایه 1190 و فرکانس تقویت شدش 1342 مگاهرتز باشه، از از DirectX12 و OpenGL 4.4 هم پشتیبانی کنه، داخلش از چوک ها و خازنهای Titan X برای پایداری فوق العاده بالا استفاده بشه، مدار چاپیش هم با استفاده از پوششهای خاص تکنولوژی هوافضا محافظت بشه؟ تازه از قابلیت تغییر رنگ LED فن و صفحه محافظ پشتی مشکی هم بگذریم! Z170: هرچقدر من حرف نمیزنم، تو شاخ بازی در میاری! آخه بچه جون، من خودم یک تنه میتونم 4 تا مثل تورور SLI کنم! اگر من نباشم، تو کجا میخوای کار کنی؟ من که از آخرین نسل پردازنده‌ای اینتل پشتیبانی میکنم و رم های DDR4 تا فرکانس 3866 با قابلیت اورکلاک به صورت دو کاناله تا 64 گیگابایت رو تو دل خودم جا میدم، از 2 کانکتور نسل سومی PCIe برای نصب حافظه‌های M2 با پهنای باند Gb/s 32 برخوردارم و برنامه های کاربردی EasyTune و Cloud Station رو در پکیج APP Center خودم دارم، اینقدر مثل تو های و هوی نمیکنم! تازه، منم مثل تو از قابلیت شخصی سازی و تغییر رنگ مسیر نورانی LED های کار گذاشته شده در دل خودم پشتیبانی میکنم! فکر کردی هنر میکنی؟ در همین بین بود که صدای کیس کولر مستر Master Case Pro 5 از قفسه‌های بالا به گوش رسید: اگر به حجم و هیکل باشه، من که از همه‌ی شما سر ترم! من سایه‌ی بالا سرتونم، بدون من باید آواره‌ی این قفسه و اون انبار باشید! تازه منم قابلیت شخصی سازی و افزایش حجم و حتی نصب خنک کننده‌های آبی رو دارم! اینقدرم جادار هستم که جفتتون راحت تو دلم جا بشین! 970 و Z170 داشتند با تعجب به Pro 5 گوش میدادند که ناگهان پاور Silent Pro M2 1000W کولر مستر از پشت ویترین به عقب چرخید و گفت: اصلا به فرض که همه‌ی شما لوتی‌ها کارتون درست باشه، اما خدا وکیلیش اگه من واسه 3 سوت نباشم، شما انرژیتون واسه کارو کاسبیو میخواین از کجا جفت و جور کنین؟ من با 1000 وات توان، 88% بازده و بیش از 20 اتصال، میتونم هوای همه‌ی شمارو 1 تنه داشته باشم! در همین گیر و دارها بود که صدای مانیتور 22 اینچ بنکیو GW2265M شنیده شد: زدست دیده و دل هر دو فریاد / که هرچه دیده بیند، دل کند یاد دوستان من، تلاش‌های شما عزیزان در راستای اجرای هرچه بهتر تمامی فرامین نرم افزاری، قابل ستایش است، اما اگر خردی بیاندیشیم، خواهیم دید که بدون حضور این بنده‌ی حقیر و بازتاب تلاش شما به صورت تصاویر، تفاوتی میان خاموشی و روشنی رایانه وجود ندارد! اینجانب با داشتن پنلهای VA زیبا و چشم نواز، نور زمینه بدون چشمک برای راحتی بیشتر چشمان شما، حالت مخصوص برای مطالعه، اسپیکرهای داخلی، سرعت پاسخگویی 6ms GTG، برچسب ecoFACTS، و بهره مندی از گواهی Energy Star، برای خدمت به تمامی شما عزیزان ارجمند تماما آماده‌ام! سکوتی بر فضا حاکم شد، همه فکر می‌کردند که چه کسی حقیقتا برترین است؟ در همین حال و هوا، ناگهان دستی به سمت 970 رفت، Z170X مشغول تماشای این صحنه بود که دستی دیگر او را برداشت، پس از آن Master Case Pro 5 و پاور کولر مستر و نهایتا هم مانیتور بنکیو! همه‌ی آنها برای سر هم کردن یک سیستم قدرتمند انتخاب شده بودند، آن هم توسط اولین مشتری که اول صبح برای خرید آمده بود! قطعات همگی خوشحال بودند! دیگر لازم نبود روی قفسه و پشت ویترین مغازه منتظر بمانند! 970 مثل همیشه سکوت را شکست: میدونین بچه‌ها، به نظر من ما هرچقدر هم که قدرتمند و بهترین باشیم، تا وقتی که دستی واسه انتخابمون نباشه، هیچ فایده‌ای نداریم! Z170X گقت: درسته، ما با انتخاب مشتری ارزش پیدا میکنیم! Master Case Pro 5 گفت: الحق که راس میگن همیشه حق با مشتریه! پاور کولر مستر هم تایید کنان گفت: واسه همین مشتری مداریه که این وقت صبح مردم میان اینجا و مارو میخرن! مانیتور بنکیو هم لبخند زنان گفت: یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست خرسندم که سرانجام دوستی و توافق در جمع ما حاصل شد! حقیقتا این نیز از برکات حضور مشتری در بین ماست! امیدوارم روزی برسد که همه‌ی زحمتکشان بدانند که حق و حرمت مشتری از همه چیز بالاتر است! ارکانی/ اسفند 94
  16. نویسنده : پارسا منوچهری رویای دیجیتالی اکنون مدتهاست که گذشت زمان من و رقیب دیروز را به کنار هم تبعید کرده، دو رقیبی که پس از سالها خدمت و به یادگار گذاشتن خاطرات و لحظات تکرار نشدنی حالا در اواخردوران بازنشستگی شانه به شانه هم بر روی یک میز کامپیوتر قرار گرفته ایم. منِ کامپیوتر و پلی استیشن 3ایی که روزگاری هردو سلاطین نسل خود بودیم اما حالا....! شاید این پیشرفت تکنولوژی برای منِ پی سی (کامپیوتر) به تعبیری بی رحمی سرنوشت باشد ، منی که زمانی نچندان دور با غرور کیفیت تصویرم و سرعت فریم هایم را بر سردشمن دیروز(پلی استیشن3) میکوبیدم و حالا او را در همسایگی خود میبینم و هرازگاهی هم باید گرمای نفس فن هایش را بر روی پیکر کیس خودم تحمل کنم و کنایه هایش را بشنوم که میگوید تو نیز همچون من محکوم به فراموشی در یک جعبه یا کمد هستی...! روز تولدم که اولین بار از جعبه کارتن بیرون آمدم را به یاد دارم،اولین باری که با مانیتورم چشم به دنیای اتاق بچه ایی دبستانی باز کردم.شوق روشن شدن من برای اولین بار وبوی نوییِ وایرهایم برای پسرک مثل هر وسیله الکتریکی دیگری نبود.من یک مادر بورد گیگابایت بودم همراه با اعضایی که از نسل پنتیوم 2 مرا همراهی میکردند. اولین بازیهای پسرک با من را به یاد دارم ، -Commandos-Worms- Fifa 98 - Pink Panther و بازی کابویی outlaws ،که با هر شوت و ضربه وشلیک دراین بازیها در کنار دوستانش برایش حس و لذتی بی مانند را رقم زدم.از آن روز تا به الان زمان زیادی سپری شده ومن نیز همراه صاحبم تغییرکردم و در طی پیشرفت نسلها در گذر زمان روح گیگابایت خود را در کالبد مدلهای مختلف مادربورد تجدید کردم تا به عنوان یک دوست و همراه، بزرگ شدنِ پسرک را تماشا کنم.اما حالا رقیبم در گوشم می خواند که سرنوشت فردایم خاک خوردن است همچون سی دی های بازیهای قدیمی در کشوهای از یاد رفته، ولی حالا زمان تسلیم شدن نیست....زمانی ست برای پاسخ به این گستاخی های رقیبم...می خواهم به او یادآور شوم که من یک کامپیوتر گیگابایتم.می خواهم با اطلاعات اینترنتیم به یک رویای دیجیتالی بروم و بشوم آن چیزی که شاید صاحبم آرزو داشت که آن می بودم.وقت آن است که تبدیل شوم و ارتقاء یابم به آن چیزی که می توانم باشم ولی این کالبد قدیمی مانعم شده.حالا خود را یک مادربورد گیگا بایت Z170x Gaming G1 تصور میکنم با 4 اسلات رم دو کاناله DDR4 با پشتیبانی از 64 گیک رم تا فرکانس 3866 به صورت اورکلاک.با امکان خنک سازی هیت سینک ها با واتر کولینگ وطراحی ظاهری که به نظر میرسد در ژن خود مخلوطی از یک اتومبیل فرمول 1 و یک تابلو نقاشی هنری را همزمان دارا ست. با بهره گیری از حافظه های M2 برای نصب SSD با پهنای باند 32GB/s تا دیگر هیچ وقت در زمان لود بازیها همانند کنسولها حوصله صاحبم را سر نبرم.از تکنولوژی کارت صدای خود (Sound Core 3D) و پردازشگر 4 هسته ایش کمک میگیرم تا حین بازی، صدای غرش باد،بر زمین افتادن پوکه گلوله ها و صدای فریاد موتور ماشین ها چنان طبیعی و تفکیک شده باشد که صاحبم را غرق در دنیای بازی کنم.می خواهم وقتی به مانیتورم BenQ BL3201PT نگاه میکند مجذوب و خیره در تصاویری شود که با 1.07 میلیارد عدد رنگ بر روی پنل IPS ام با کنتراست 20000000:1 نقاشی شده است.تصاویری که با وضوح 4K به هنگام نوازش باد بر روی علفزار در سرزمین های بیکران بازی Witcher 3 مرز دنیای مجازی با واقعیت را در می نوردد .انگار که خود نسیم و کوبیده شدن امواج دریا به بندر شهر گاتهام در بازی Batman درخود اتاق نیزحس میشود. می خواهم دیگر یک جعبه بی روح نباشم تا دیگر حتی در اوقات بیکاری و درزمان خواب بودنِ من نیز چشم از من بر ندارد و محو تماشای من شود. ظاهری همچون کیس Cooler Master Pro 5 با امکان شخصی سازی و مودینگ ، تا در گذر زمان نگاهش از من خسته نشود و مجبور نباشد برای فرار از یکنواختی و ایجاد تغییرظاهر مثل کنسولهای بازی تنها به برچسب های کاغذی پناه ببرد! پنجره ایی شیشه ای داشته باشم با نور پردازیی که نشان ازهیجان و احساس شوق قطعات برای کار کردن در کنار یکدیگر باشدو مانند ویترین نورانی مغازه ها در شب عید چشم را به خود خیره کند.مثل Pro 5 تهویه ایی داشته باشم که گرمای ناشی ازکارو تلاشم ، پردازش و انتقال اطلاعاتم را به تاخیر نیندازد و در آخر پای اسلحه مرگبارم را به این چالش میکشم،کارت گرافیک Gigabyte GTX 980Ti Xtreme با 6 گیگابایت حافظه پرسرعت GDDR5 با رابط 384 بیتی. همراه با سه فن با پره هایی که جریان هوا را مثل گردباد بر روی بردش به حرکت در می آورد تا هرگز گرمای هسته ایی که تا مرز فرکانس 1317 MHz تقویت شده موجب کندی در پردازش گرافیکی من نشود.با پشتیبانی از DirectX12 و مدارتغذیه 14 فازی که جنونِ اورکلاکِ درون هر کس را به چالش می طلبد. والبته هنگامی که دمای مدارهایم بالا رفت فن هایم همراه با لوگوی Windforce با نوری از امید روشن شود واز پنجره شیشه ایی به بیرون نشان دهد که همه چیز تحت کنترل است....در تمام مدت این رویا پردازی، PS3 نیز سکوت کرده بود شاید او نیز در اوهام خود به برادر جوانترش PS4 تکیه کرده بود تا میراثش را به او بسپارد و یا شاید سکوت اختیار کرده بود چون حتی دربرادرش با قابلیت انجام حداکثر 1.84 ترافلاپس پردازش گرافیکی، توانی برای مقابله و رقابت با این سپاهی که در رویا گردهم آوردم نمی دید. ولی در آخر،مبارزه ما در گروی تصمیم یک نفر بود،صاحبمان.این انتخاب اوست که با روشن کردنِ هر کدام از ما غباراز روی فن های کداممان بر می دارد و اندکی امید به رستگاری برای آینده مان میدهد.دستش را بر روی موس میگذارد یا گیم پد؟....سرانجام پسر با ورودش به اتاق این دوئل را به نقطه پایانش میرساند، با روشن کردنِ من و سرزدن به سایت لیون کامپیوتر و نگاه کردن به همان قطعاتی که من نیز در خیال تبدیل به آنها شدم.حالا ازاین پس آسوده تر می خوابم چون ایمان پیدا کردم که گرچه جایم تنگ تر شده ولی همیشه جایی برای من دراین اتاق هست.حالا می فهمم که سرنوشتم انتظار برای فراموش شدن نیست، چون من یک گیگابایتم نماینده ایی از کمپانی که بر اساس شعار"Upgrade Your Life" بنا شده ، من درست نشده ام که فقط فروخته شوم، من بوجود آمدم که سطح زندگی را ارتقاء دهم. ; ) دوستان عزیز و گل لیون فقط در پایان خواستم به این نکته اشاره کنم که این داستان صرفا حاصل ذهن متوهم بنده بوده ودلیل بر نفی کردن کنسولهای بازی نمیباشد گرچه کاملا معتقدم بالاترین حس پیوند دنیای مجازی گیم با دنیای واقعیت فقط با تکنولوژی کامپیوتر شخصی میسر است ،هرچند درحال حاضرمتاسفانه با هزینه ایی نسبتا بالا. تنها کامپیوترست که می ماند و بس.... : )))))
  17. نویسنده : حامد منصوری ویند فورس سیتی سال ها پیش در شهر بزرگ ویند فورس سیتی گیگابایتی ها حکومت میکردند. حاکمانی پر باد و خشمناک. آنها نسل به نسل وزششان بیشتر و سرمایشان مهلکتر میشد. سرمایی وصف ناپذیر.... اعصاب مردم شهر خراب شده بود.هر کس برای خودش بادی میوزاند. بیچاره مردم... گیگابایتی ها برای رضایت مردم دست به تکنولوژی عجیبی زدند.(Sunday Bolt) تکنولوژی به این صورت بود که هر یکشنبه فن های شهر را خاموش میکردند تا مردم کمی صفا کنند. جواب نداد! مردم شورش کردند. خلاصه همه چی به هم ریخته بود . چیزی به پایان گیگابایتی ها نمانده بود. وضع خرابی بود. در همین میان فردی به نام گیگا سان فرزند کوچک گیگیلی گیگا برخاست. اما با وجود سرمای زیاد دوباره نشست. فردای آن روز گیگا سان مجددا برخاست , این بار نقشه ای داشت , او تمام مردم را تحریک کرد تا غذای بیشتری بخورند. مردم هر روز ولتاژ بیشتری میخوردند و سیرمونی هم نداشتند. چندین هزار سال این روال ادامه داشت . کم کم دمای مردم به ۶0 درجه نزدیک میشد. گیگابایتی ها نگران این موضوع شدند. پس بر آن امدند تا تکنولوژی جدیدی را ارائه دهند. تکنولوژی 3D Fan ... دمای مردم ویند فورس سیتی کاهش یافت و شروع به انجماد نمودند, در همین حال گیگابایتی ها حرکت قشنگی را انجام دادند. فن های 3D با رنگ های متنوع و زیبا مناسب نسل جوان . اکثر مردم خوششان آمد و یخشان باز شد. و اما اغلب مردم.... آنها فریب رنگ ها را نخوردند. در نهایت گیگا حرکت آخر را انجام داد. بادهای گرمادیده ! طولی نکشید که ((اغلب مردم ها)) سخت بیمار شدند. اتفاقی نادر! این موضوع به گوش گیگا کینگ بزرگ رسید : -مگر گیگا رعیت هم مریض می شود.؟!!! - فورا مریض ها را به گیگاژنگ بفرستید, یا تیمار شوند یا تعویض... بله دوستان ,از بخت بد , من هم جز اغلب مردم بودم. دویست و نود و شش هزار روز را در یکی از گیگا خانه های گیگاژنگ بستری بودم در همان ثانیه های نخستین, فرد دیگری را جایگزین من نمودند . فردای آن روز , نقشه فرار من با گروه جدیدم آغاز شد... >>سرما گریزان گستر پل شمالی<< بگذارید داستان غم انگیز فرار را کوتاه کنم . تقریبا صد و هفتاد گیگا فراست(Giga Frost) از منطقه قرنطینه حفاظت میکردند.اما این موضوع چندان مهمی نبود زیرا گروه کوچک من در درگیری با اولین فراست گارد , جزئی از منجمدین گیگا ترش (Giga Trash) شده بودند. مرگ دوستان بی نتیجه نبود,هنگام درگیری توانستم از مهلکه فرار کنم. پشت دیوار گیگاژنگ... فرمان دستگیری من از سوی گیگا کینگ صادر شده بود. تنها یک راه به ذهنم میرسید. آن هم گریز از طریق شکاف های ساتا اکسپرس. مسیر سختی بود , اما خوشبختانه تعداد گیگا فراست ها در روز یکشنبه بسیار کم بود. تقریبا به محل نزدیک شده بودم. حالا با کمی شانس می توانستم سوار NAND Train شوم و از شهر بگریزم. اما از بخت بد, گاردها تمام کانال ها را پوشش میدادند.حسابی نا امید شده بودم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. RED RIVER رودخانه قرمز تنها مسیری بود که به خاطر جدا سازی منطقه دیجیتال و آنالوگ توسط گیگا گارد ها محافظت نمیشد. فورا به سمت رودخانه حرکت کردم.مسیری سرد و دشوار... چیزی به آزادی نمانده بود که صدای پای لشکری بزرگ به گوشم رسید .لشکر ۲2۰۰ نفریه E Killer ... با تمام قدرت می دویدم. فن های قسمت شرقی شهر بر عکس می چرخیدند تا سرعت مرا کاهش دهند. سر لشکر سپاه قاتلین, فرمانده E ((اترنتاگیگز- EthernetaGiGz)) هر لحظه نزدیک تر میشد. ناگهان متوجه شدم در حال در جا زدن هستم... جنگ نا عادلانه.... فرمانده E از جادوی مخوف خود استفاده میکرد. او امواج تایم اوت را به طرف من شلیک میکرد . مثل یک خواب بود, هر پنج متر تقریبا یک متر به عقب برمیگشتم. می توانستم نور قرمز رودخانه را ببینم , آزادی نزدیک بود که ناگهان فرمانده E با یک تلپورت سریع در مقابلم ظاهر شد.ذرات آبی رنگ درخشان که تشکیل قامت بلندش را داده بودند. شمشیر سبز بلندی که روی زمین کشیده میشد , هولناکترین موجودی که تا به حال دیده بودم آرام آرام به من نزدیک میشد. خشکم زده بود.میدانستم که اینجا آخر ماجراست. در همین حال بودم که سایه دست هیولای بزرگ در پشت دیوارهای ویندفورس سیتی, تمام شهر را در تاریکی فرو برد. اتفاقی کاملا عادی, اما ظاهرا این بار هیولای بزرگ یکی از منابع شهر را قطع کرده بود. بعد از چند ثانیه دوباره روشنایی به شهر بازگشت.در کمال ناباوری فرمانده E شروع به تیک زدن کرد.در حالی که شمشیرش بین هوا و زمین جا مانده بود. به سمت من لگ لگ زنان حمله ور شد . فرمانده تا فاصله چند قدمی من میرسید ولی دوباره عقب تر ظاهر می شد. همه چیز برای فرار مهیا بود و من فرصت را غنیمت شمردم و شروع به دویدن به سمت رودخانه کردم, با عجله به داخل رودخانه شیرجه زدم. اما متاسفانه رودخانه یخ زده بود. نوری قرمز در امتداد شهر سرما زده ویندفورس ... تقریبا سی هزار سال می گذرد من آزادی ام را بدست آورده ام اما تخت سر شکسته ام هنوز خوب نشده.
  18. نویسنده : naderblue خاطرات من هنوز تابستان به نیمه نرسیده بود هوا پر از گرد غبار بود و قاطرها در جاده در حال حرکت بودن داخل خورجین ها من و قطعات دیگر وارداتی تبعه کشور تحریم کنار هم چیده شده بودیم و هیچ سخت افزار کولر مستر و مانیتورهای بنکیو و گیگابایت اجازه ورود ازمبانی قانونی این سرزمین را نداشتند و بیشترسخت افزار و قطعات و مانیتورهای چینی بی کیفیت درجه 3 وارد می شدند باربرها درجاده سنگلاخ آرام درسیاهی شب حرکت می کردند وگرد خاک وصدایی بلند نمی شد ومن می دیدیم گرد غباری از سمت غرب می آید غباری از جنگ بین کشورهای همسایه واین خیلی بد بود و اما اینجا جنگ نبود واین خیلی خوب بود! وهمانطور که می دانستیم عده ای آنجا در بیابان زیرآفتاب سوزان برسرخنک کنندهای کولر مستربرسرکله هم می کوبند واین گرد وخاک به همین علت بود و شب ها قاچاقچیان بیشتر بودند وقاطرهای زیادی بودند که ودرهرخورجینشان چهارمدل خنک کننده آبی وپره ای تنگ هم چپانده بودند ومن شنیدم این خنک کنندها باهم تایوانی صحبت می کردن و آنقدر ورور کردن که یکی از خرها سمش پشت سمش گیر کرد ودرون دره ای عمیق افتاد به حدی عمیق بود که ما صدای افتادنش را صبح روز بعد شنیدیم که دل همه سخت افزارها بدرد آمد آن خربرگُرده خود سبدهایی داشت پر از کولرهای کولر مستر هنگامی که به درون دره سقوط کرد جوانی دودستی تویی سر خودش می زد وما می دانستیم همه قطعات بیمه هستند ودیده بودیم کارت گارانتی سخت افزارها بر روی قطعات لیبل شده اند من می توانستم به سختی زیر نور مهتاب ببینم این گارانتی ها یک تا هفت ساله بودند وقاطرها هم می دانستند که افتادن وضربه خوردن و اورکلاک ودستکاریی شامل گارانتی نمی شود وبا این وجود خرها با بی قیدی راه می رفتن چون خربودن جوان گریه میکرد ما گمان کردیم برای خرش گریه می کند. اما انگار از مردن خرش هم ناراحت نبود در میان گریه گفت دلیل اش یک چیز است. کاربران عزیز ! ما با شگفتی گفتیم کاربران ؟؟ عادی سرش را بالا گرفت وبه دوردست جایی که اولین ستاره شب پدیدار می شد خیره شد نم اشکهایش را پاک کرد چهراش شکسته بود دستش را بالا آورد و آرام گفت ( کاربران حرفه ای ) وچهره اش یک دفعه باز شد ما با شگفتی نگاهش می کردیم. ناگهان درهمان لحظه من صدای شیه شیطانی قاطری راشنیدیم و دیدم درمیان سیاهی دره روح قاطری فسفریی رنگ باچشمان آتشین به تاخت چهارنعل پرواز کنان به سمت انتهایی دره می رفت که دروازه جهنم شباهت داشت وکامل ترین رنج محصولات کولرهای کولر مستر را که در تمام عمر دیده بودیم درخورجینش داشت و در دل تاریکی ناپدیده شد! ما در خورجین خشکمان زده بود و می دانستیم این روح همان قاطر هست که در دره افتاده بود ! در همین هین ناله کوتاهی شنیدم وقتی از سوراخ خورجین نگاه کردم دیدم صاحب قاطر درحالی که یک مادربرد گیگابایت را بغل کرده بود با لبخندی برلب مرده بود !!! وتمام موهایی سرش سفید شده بود! بعد از آن اتفاق ما به ده کوچکی رسیدیم ومارا به یک انبار بردند که گویا قبلا طویله بود چون بوی پهن کهنه می داد تا این که برایی من هم خریدار پیدا شد ومرا خرید آنجا شبیه بازار برده فروش ها قرون وسطا بود من قبلا هم در معرض دادستد قرار گرفته بودم اما نه آنقدرمعامله پا به پا سوال هایی درباره خصوصی ترین موضوع مربوط به ما پرسیده میشد مثل کجا متولد شدیم اسم مان چیست چند سال داریم آیا اورجینال هستیم و مارا دست مالی می کردند کوچکترین تماس انگشتانشان چندش آور بود سپس من را به همراه قطعات دیگر سخت افزاری وتجهیزات الکترونیکی بار وانت آبی رنگی کردند وبرزنت رویی سرمان کشیدند. وانگار مارا با چشم بند می بردن ومن دیگر چیزیی نشیدم جزء کلمات بریده بریده که با باد می آمد ونه چیزیی دیدم فقط چند ساعت یک بارمتوجه می شدم ماشین متوقف می شودودوباره به حرکت می افتاد وقطعات دیگریی هم بودند اما چیزیی نمی گفتند شایید از ترس بود چون جاده دست اندازه زیادی داشت ودل قطعات هوریی پایین می ریخت دلیل دیگرش هم وجود رغیب بود با اینکه بیشتر مان از یک کشور و یک زبان داشتیم ومسلط به زبان صفریک بودیم وتنها شاید مال شمال شرق یا غرب تایوان بودیم ولی باز از هم متنفربودیم درسکوت مسیر طی شد که ناگهان صدای جیغ ترمز به گوش رسید و یک باره من من از حالت ( اسلیپ ) از خواب پریدم کاربر سیستم را روشن کرده بود ! و من خوشحال شدم که همه این اتفاقات فقط یک خواب وحشتناک برای من بود. فصل دوم امسال سال 2016 ساعت بیست سی سه دقیقه می باشد هنوز تابستان به نیمه نرسیده بود که من را به یک فروشگاه فروش سخت افزار کامپیوتری بردند و در کنار سایر مادربرد ها در ویترین قرار داده شدم فروشگاهی بزرگی بود و پسر چاقی در فروشگاه مسئول فروش بود و هرزچندگاهی هیکل چاق خود را که در صندلی چرمی فور رفته بود را تکان سختی می داد و از پشت ویترین به مشتریان که به تماشای قطعات کامپیوتری مشغول بودن خیر می شد گویا او هم از این روزهای بی مشتری خسته شده بود سکوت در مغازه حکم فرما بود پسرک چاق هنوز هم در صندلی فور رفته بود در پاساژ مشتریان زیادی بود وبه کندی رفت امد می کردند و حسرت زده ورنگ پریده دیده می شدند مشتریان که از کناره فروشگاه می گذشتند آه های که می کشیدند شنیده نمی شد ونگاه هایی که روی قطعات می انداختند از شیشه عبور میکرد در همین هین گوشه چشمانشان برق میزد وتصویرخودشان روی شیشه منعکس می شد وبا دیدن قیافه درهم شکسته خودشان احساس نفرت می کردند اتیکت قیمت ها انها را به وحشت می انداخت و با مشت های گره کرده به اطراف نگاه می کردند وبی هدف شروع به پیاده رویی می کردند... حرف حدیث ها و وعدها امسال و پیاده روی لشگر مشتریی ها بی پول رویی سر قطعات سنگینی می کردوبا فرا رسیدن زمستان با اولین برف قیمت ها زود شروع به ریزش که نه کرد که هیچ بدتر هم شد ومن از پشت شیشه میدیدم که خرید مشتریها از حالت گردشی و توریستی خارج می شد وخریداران واقعی گیمرها بودند که برای تامین نیازهایشان بی توجه به شایعات وموج ارزانی شروع به خرید می کردند مغازه ها پر از قطعات بود واز پشت شیشها دیده می شدند ومن برق شان را می دیدیم وهیچ نشانه ای از ارزانی نبود گاهی در میان خشم و هیاهو شایعاتی از ارزانی شنیده می شد و من بویش را احساس می کردم وآرزویش را در دل داشتم واحساسش می کردم 技嘉科技股份有限公司 به زبان چینی Gigabyte Technology یابه طوردقیق تر وبه زبان ساده وسلیس پارسی من یک مادر بورد گیگابایت هستم منم منم آن هم در سیستم کاری ما بی معنیست جایی که هر لحظه ونسل به نسل درحال پیشرفت هستیم اگردلیل برخود پسندی نباشد از معروف ترین واصلی ترین قطعات کامپیوتر و محصولات این کمپانی یا کل جزیره تایوان میتوان به من اشاره کرد آوازه من فراتر از مرزهایی محصور جزیره کوچک تایوان درآبهای دریا چین است من محبوبیت یک سوپر استار جهانی را دارم طبق آماری که به تازگی در سال 2016 انجام شده نسل من کمترین خرابی بین مادربردهای شرکت های دیگر به خود اختصاص داده ام این برای من یک افتخار هست حالا میتوانم در هر کیسی بین کل کل هایم با دیگر قطعات این افتخار را باز گو کنم ! اولین نسل من حدودا ازاکتبر سال 1986 طبق قانون از تملک شرکت سازنده ام خارج شد خانواده من 30 سال برای انسانهایی مختلفی کار کرده شرکت سازنده ام (گیگابایت تکنولوژی) مادربردها را به ادارات وموسسات مصرف کنندگان خانگی مختلف به واسطه بازرگانان تجار می فروشد نسل من سی سال محصول فروشی بود دربرابر کارمان شرکت مرتب مارا ارتقاء میداد شرکت سازنده ام متعلق به سهام داران عام هست مدیر عامل اقایی مینگ هیسیونگ لیو یک انسان واقعی هست درشرکت من آماده فروش شدم گویا وارد کننده کشوری برگه خرید مرا امضا کرده بود و بعد یک کارت انتظاربرای ارسال شدن من و دوستانم صادر شد وما را به یک سالن انتظار بردن که چند مادربرد دیگرهم انجا بودند شاید تنها خاطرات بلندمدت من همین باشد که درحافظه بایوس من ذخیره شده است الان سال 2016 است 26 می و ساعت دقیقا 23 /15دقیقه مادرم یک شرکت ساخت سخت افزارکامپیوتر در تایوان است می باشد دورگه هستم وخوب که دقت کنید می بینیدژاپنی ها هم دستی در کار ساخت من داشته اند وچیپست من آمریکایی است تنها فرق من نسبت به بعضی مادربردها دوگانگی بایوس ام هنگام ویروسی شدن و از کار افتاد بایوس اول سسیستم می باشد وصدایی باکیفیت بالا و همچنین دوست دار طبیعت بودن من می باشد خازن های من جامد و ساخت کشور ژاپن است وچوک هایی فریت من از تولید گرما وکندی انتقال جلوگیری می کنند و همچنین با داشتن یک فیوز در هردرگاه میتوانم امنیت کامل را درعبور اطلاعات فراهم کنم و خیال هر کاربر را با وجود این فیوزها راحت کنم و اما پوست من که ازچند لایه سلیس وکمی چوب تشکیل شده و یک عایق فایبرگلاس و از تعداد بیشماری مسیری های مسی رسانا به نازکی مویی انسان می باشد که آنها اطلاعات را چون خون دررگهایم با سرعت باور نکردنی به گردش در می آوردند وعمر مفید من حداقل 50هزارساعت است که دلیلش استفاده از مواد باکیفیت وچند لایه چاپی می باشد چیپست جایی است که قلب من درآن قرار دارد وکنترل تمام قطعات نصب شده بررویی من را به عهده دارد به کمک سایر قطعات این جریان الکتریکی اطلاعات رقیق شده را مثل خون در سیستمم پمپاژمی کند من خوش ساخت هستم این را دلیل بر خود شیفتگی من ندانید چون من درک درستی از زیبا یی یا خوش ساخت بودن ندارم وکلمات مثل عشق یا دوست داشتن با کلمات مثل دفرانسیل و جعبه دنده فقط برای من کلمه هستند که کنترلشان می کنم من دوستان زیادی دارم که انسان هستند وبیشتر مرا درک می کنند وبرای من وقت می گذارند چون انسانها بیشتر مشتاق پیشرفت وحل مشکلات دیگران هستند وبرایشان فرقی نمی کند شما انسان یا حیوان یا یک مادربرد باشید آنها شما را درست ودرجایگاه خودتان بررسی و ارزیابی می کنند من میلیون ها خواهر تنی وناتنی در تمام نقاط جهان دارم با این حال که ما تقریبا یک پدر ویک مادر داریم ویک هدف مشترک وقتی همدیگر را بعد از چند سال اتفاقی درانبارها درکانتینرها می بینم بدون حرف از کنار هم می گذریم تنها احساس که شاید پردازش کنیم دیدن یک رغیب است ومی خواهیم سر به تن هیچ یک از خانواده بزرگ مادربرد نماند این یک نوع یک حس رقیب بودن هست وتنها چیزی که ما را می تواند برای یک یا چند بار درتمام عمر مفیدمان دور هم جمع کند نمایشگاها وفروشگاها یا خدمات کامپیوتری است ارتقاء سالیانه وتعویض قطعات در تعمیرگاه روی قفسها می نشینم وبه هم دیگر زل می زنیم وقتی خود انسانها را که خالق من هستند می بینم ودرکنارشان زندگی می کنم واحساسی به آنها ندارم حتی وقتی قطعات مرا تعویض میکنند آیا تقصیر آنهاست که من درک درستی ازآنها ندارم یا من قادر به پردازش انها نیستم و دیر زمانی ایست من برای یک انسان پردازش را کنترل می کنم و او قطعاتم را گرد گیریی یا آپدیت می کند من هرشب از پشت پنجره شیشه ای کیس او را تماشا می کنم شب ها تا صبح روی یک صندلی می نشیند وطراحی می کند سپس یک نسخه برای سردبیر می نویسد و برایش آپلودوارسال می کند ویک کپی برای خودش می گیرد وداخل هارد ذخیره اش می کند وبعد تمام گزارشات وعکس هایی بی استفاده را که هر لحظه درطول شبانه روز کارییم پردازش میشود وذخیره کرده ازداخل حا فضی سیستم پاک می کند تنها درک من از کارکردم همین گزارشات چند روزه است که از داخل حافظه سیستم آنها را دیلیت می کند مثل دسته ای کبوتر پرواز می کنند ومی روند وشاید تنها احساس من از 5 سال مادربرد بودنم این هست که الان دقیقا26 اگوست 6 201وساعت دقیقا23 15دقیقه است سالها از زمانی که مرا در ساختمان یک کیس کوچک اسمبل که چه عرض کنم سمبل کرده بودند می گذرد. در فضای داخل کیس من همراه با هاردیسک درایو و سایر سخت افزارها بودم و کار وزندگی سخت افزاریی خود را می کردم کیس یک ساختمان طوسی رنگ سه طبقه بود من درهمه طبقات همراه پردازش گر و حافظه رم و سایر قطعات اسمبل شده بودم ودر طبقه فوقانی نزدیک سقف پاور طلایی رنگ دیده می شد آن طبقه گرم بود و حرارتش روزها به ما می خورد وشب ها خنک تر بود دربرابر کیس یک کیبورد طوسی رنگ قرارداشت وبعد یک موس که طوسی نبود سیاه بود و زشت به اندازه موش مرده کند و تنبل بود و با این حال باز بد نبود واین ها را عیب نمی دانستم او هم به من وصل بود من مادر او هم بودم. روی میز یک مانیتور اسمارت فلت لامپی بود که آن هم طوسی بود که به لعنت خدا هم نمی ارزید وقتی یک مانیتور بنکیو جا یگزینش شد مثل این بود که شخصی با شماره چشم بالا برای اولین بار عینک بزند ودنیایی جدید ی راببیند وبا این حال تا هنگامی که مانیتور اسمارت لامپی هنوز کنار ما بود وبا اینکه شوفاژهم از کار افتاده بودند ما زمستانها هیچ وقت احساس سرما نمی کردییم وشب ها من تک چراغ سبز ال دی وچمشک زن سرخ جلو کیس را نمی دیدم ولی میدانستم انجا هستن وصدایی دارکوبی ازدور برید برید شنیده می شد وما می دانستیم صدا مانیتور است که مانند شومینه گرما تولید می کرد و ساعت دقیقا بیست چهار چند دقیقه گذشته بودهفت سپتامبردوهزارشانزده بود فصل هارد پزان بود هور هور فن ها پاور لکنته در ساختمان کیس می پیچید وبا سقف برخورد می کرد وتا مسافت چند متردورتر بگوش میرسید واین پاور خوبی بود فقط کمی جریان الکتریسته را به بدنه نازک کیس متصل می کرد ولرزش وسبک بودن وتکان فن ها و وز وز منبع تغذیه ولرزش بدنه کیس مثل ترانسفرماتور فشار قویی ارتعاشش تمام محیط اطرافش را پر می کرد وروی پوستمان گرما را احساس می کردیم ودرگوشمان صدای پرهای لنگ فن ها شنیده میشد این فن ها چینی ارزان قیمت بودند پره های شکننده سیاه سوسک مانند شان هوا را ریف ریف برشهایی نا منظمی می دادند وجوریی بود که انگار هوا موجود جاندار بی شکلی بود که با شمشیر کند زجر کشش می کردند هوا در جا می زد بطوریی که پره ای که هوا گرم را به جلو می راند پره های بعدی فن آن را به داخل می کشید وجابجایی هوا بکند ی انجام می شد هوا در جا می زد جوریی که یکی از همین فن ها درتابستان براثر عدم چرخش صحیح با عث شدم تا دمای سیستم چندین برابر شود اما ما به کمک فن جدید توانستیم ازجریان هوا ضعیف محیط و از گرما زدگی نجات پیدا کنیم وزود جلویی تلفات گرفته شد وفقط چند خازن کارت گرافیک باد کرده بود وسیستم از کار افتاد وزمزمه هایی ارتقاء ازهمان تابستان گرم شروع شد وازحالت حرف به صورت عمل درآمد چند وقتی هست باطری من تمام شده است وقتی سیستم شات دان می شود درظلمت فرو می روم شب روزم را گم کرده ام کافی است یک چرت بزنم وقتی ازخواب می پرم با وحشت اصلا نمی دانم صبح است یا دم غروب چند شنبه است احساس می کنم یک قرن گذشته مثل منگ ها می شوم حظور ذهنم به حدی کم است که خودم را هم به یا نمی آورم چه برسد اطلاعت شخصی دم دستی سخت افزارها دیگر درسیستم نگهدارام امروز وقتی سیستم بوت با اف 1 بالا آمد چند ثانیه طول کشید تا اطلاعات شخصی فنی حیاطی درخواستی برای سیستم بفرستم تا همه اجزاء تایید صلاحیت وتشخیص هویت بشند وهماهنگی پیدا کنند تازه آنوقت بایوس شروع کرده به زدن بوق اشتباهی طوریی که هارد ازترس نزدیک بود کند وسیستم با جان کندن بالا آمد هرچند باطریهایی که می خواستم به وفور در بازارپیدا می شد وباقیمت نازلی درهر فروشگاهی گیر می اید اما آپراتورم اهمیتی نمی دهد وحاضر به تهیه آن نیست ترجیح می دهد هر دفعه کلید اف 1 را فشاردهد تا به خودش زحمت بدهد وباطریی برای بایوس بخرد شاید هم از رویی تنبلی نباشد وتعویض باطری بایوس هم بی فاید باشد چون همیشه جوان ترها زودتر می فهمند که ما پیرشده ایم وجایی آنها را گرفته ایم و من نمی توانم خودم را گول بزنم من محکوم به ارتقاء هستم واین پدیده عجیب جدیدی نیست وهر سال وماه وروز وساعت تا دقیقه اش وثانیه اش تکرار می شود پیشرفت می کنیم متولد می شوییم نسل به نسل ارتقاء پیدا می کند به محض خاموش شدن دستگاه صدایی بایوس میشنوم که مثل دیوانه ها شروع به حرف دن با خودش می کند پیش خودش اطلاعت دم دستی قطعات دیگر را ساعت با دقیقه کامل وتاریخ وماه وسال حتی روز را تکرار می کند تا از یادش نرود سابق برین باطری ابهام زدایی اش تحلیل نرفته بود شایید هم یک مرگ تریجی باشد اولین بوق بوت زندگی سخت افزارییم دیروز بود انگار درست بخاطره ندارم بقدری خسته ضعیف بودم که وقتی اف 1 زده شده مثل موج مرده ای درمن وارد شد اما هر چه کوشش کردم نتواستم دستور بوت را به درستی بفرستم من فقط از روی یک وظیفه شروع به اخطار دادن کردم تا باطری بدست بیاورم و یک پیغام دیگر هم فرستادم که بقیه قطعات بعدپردازش آن را به مانیتور ارسال کردن تا کاربر مشاهد کند. سپرده ام همان صفحه اول در بوت سیستم بنویسند cmos default press F1 to continuo که جلو چشمش باشد که باتریی ضعیف شده نیاز به تعویض دارد باطری را تهیه میکنند یا ( اف 1 ) را مثل چندین ماه گذشته می فشارد کیبورد خبر اورد که دستور دادند فعلا از کلید اف یک استفاده کنید فهمیدم باز هم از باطریی خبریی نیست خورشید از پشت پنجره بریده بریده نور خود را بر رروی ساختمان کیس می تاباند گرمای داخل کیس قابل تحمل بود همه قطعات و من در حالت اسلیپ به سر می بردیم فصل پایانی همه چیز از اور کلاک لامصب در آن شب کذایی شروع شد وقتی دستور اورکلاک به من داده شد من هنوزدرشوک دستور بودم وبه فن هایی لکنته فکر می کردم این کارخودکشی بود سیستم زیر فشارحرارت گرما منفجر می شد . کارت گرافیک ترسیده بود وباقی قطعات وحشت زده بودند ودرساعت بیست دو چهل دقیقه اولین اورکلاک زندگی سخت افزاریی شروع شد افزایش ولتاژ وگرما بالاتر از توان قطعات باعث تشدید و ایجاد حرارت بیشتر در سیستم شده بود ومن نه نمی توانستم و قادربه این کارنبودم یک پیام خصوصی برای کاربر روی نمایشگر بفرستم وکاربرهم معلومات کمی در سیستم داریی داشت "سیستم به دلیل بالا رفتن حرارت قادر به کارکردن نبود " و کیس کولر درست حسابی که شش هایی حیاتی سیستم بود نداشت وخود کیس کوچک بود و ما بغل هم چیده شده بودیم جریان هوای درون کیس کاهش پیدا کرده بود ومنبع تغذیه مثل خورشید رویی سرمان گرما می ریخت نوسانات جریان برق این کیس بالا بود وهیچ جایی امنی وجود نداشت وهمه قطعات درمعرض برق گرفتگی بودند ونویز تولید شده در داخل ساختمان کیس توسط قطعات به حدی بود که همه تجهیزات وسایر الکتریکی دادشان درآمده بود وکیس نمی توانست وظیفه اش را انجام دهد چون در توانش نبود و منبع تغذییه بدون توجه به وظیفه اش امواج رادیوی اش به اندازه یک ایستگاه رادیویی بود که می تواند بر روی سایر دستگاه های الکترونیکی در مجاورت کیس ، تاثیر داشته باشد . سیستم خنک کننده وجود نداشت: حرارت در سیستم بالا بالا تر می رفت . پردازنده های با سرعت بالا ، برق بیشتری را مصرف میکردند وحرارت بیشتری را نیز تولید می کردند . یک نقطه خنک وجود نداشت درون کیس به درستی خنک نمی شد حرارت آنان افزایش پیدا می کرد یک جهنم واقعی بود ، من فقط در انتظار فاجعه بودام من نگران خودم نبودم با داشتن خازنهایی جامد بیشتر نگران سیستم بودم تااینکه سیستم به کما رفت واز کار افتاد ودیگر چیزیی یادم نمی آید فقط وقتی به هوش آمدم که بایوسم آپدیت شده بود آخرین خاطراتم را به یاد نمی آورم نمی دانم چه بلایی سر بقیه قطعات آمد الان همراه قطعات دیگر در همان کیس هستم شاید روزی بفهمم چه بلایی سر بقیه دوستانم آمد. پایان
  19. نویسنده : hamedrock نزدیک به هزار فراتر از انتظار خیلی نگرانش شده بودم. هیچ وقت آن همه دیر نمیکرد. ساده بگویم اسیر نگاه معصومانه اش شده بودم ,با اینکه مدتها از پشت ویترین فروشگاه به من خیره میشد اما هدفش خرید من نبود , از صحبت های وحید با دوستش متوجه شدم که توان خرید مرا ندارد. به خاطر همین ناچارا یکی از کوچکترین اعضای خانواده من 750GTX گیگابایت را که چند سالی را کارکرده انتخاب کرده بود, هر چند من نیز چند روزی را مهمان پسر فروشنده بودم که بخاطر کیفیت اسیک 72% من را دوباره به فروشگاه برگرداند. البته هر دوی ما از نتیجه اورکلاک راضی بودیم , اما ظاهرا برای برنده شدن در مسابقه بزرگ لیون کامپیوتر کافی نبود.بر خلاف پدران و نیاکانم, من ترسی از اورکلاک و گرمای شدید ندارم. تکنولوژی بکار رفته در من از خنک کننده با 5 لوله مسی 8 میلیمتری و یک لوله مسی 6 میلیمتری، هیت سینک ویژه گرفته تا چوک ها و خازن های با کیفیت بالا,همه و همه دست به دست هم داده اند تا با زیرکی هر چه تمام از پس گرمای ایجاد شده برایم. بگذریم........ پدرش قول داده بود در صورتی که تمام نمرات پایان سال تحصیلی اش عالی باشد در خرید کارت گرافیک به او کمک کند. وحید از وضعیت درسی خود مطمئن بود, چیزی که او را نگران میکرد وضعیت مالی پدر بود. چندین ماه است که حقوق پدرش را کامل پرداخت نکرده اند. آه ه ه ... کاش میتوانستم به او کمک کنم . کاش می توانستم تمام قدرتم را به او هدیه دهم. در همین حال بودم که اقای رضائی من را از پشت ویترین برداشت, خیلی سریع با یک دستمال, اندک گرد و غبار روی مرا تمیز کرد و سپس بدست آقایی که قصد خرید مرا داشت سپرد. فروشنده آقای رضائی شروع به توضیح دادن در مورد قدرت پردازشی من نمود. او از طوفانی که امسال به پا کرده ام می گفت . با هیجان تعریف می کرد که من چگونه نسبت به قیمت مناسبم تمام بازی های روز را با حداکثر جزئیات به راحتی در رزولوشن های بالا اجرا میکنم. <<میدانید ,تعریف از خود نباشد اما به سرعت بالای هسته ام نسبت به دمای پایین و پایداری ام افتخار میکنم, به اصالتم می بالم>> خریدار شیفته لوگوی آبی رنگ زیبای من که لقب بزرگ Windforce را به یدک می کشید شده بود. میتوانستم خودم را تجسم کنم که چگونه سنگین ترین بازی های روز را یکی پس دیگری به نمایش میگذارم. میتوانستم تبسم صاحب جدیدم را بعد گرفتن تست های 3d mark مشاهده کنم.واقعا هیجان انگیز است... اما دل من جای دیگری بود. کاش حق انتخاب داشتم. در همین حال بودم که نگاهم به وحید افتاد. کنار در ایستاده بود و به من که در دستان خریداری دیگر بودم خیره شده بود. احساس می کردم روزهاست روشنم , تمام برد من داغ شده بود. به طور اتفاقی مرد خریدار چشمش به وحید افتاد. پسرکی که نگاهش گویای تمام ماجرا بود . نمی دانم چگونه آن لحظه را توصیف کنم. دوست داشتم اسمش را فریاد بزنم... آقای رضائی که تقریبا وحید را می شناخت کمی سرش را به پایین خم کرد و از زیر عینک کوچکش نگاهی به او انداخت , با لبخند و صدایی آرام از او پرسید : چیزی نیاز داری پسرم؟ وحید با صدایی لرزان جواب داد : انتخاب درستی کرده اید, با اینکه این کارت ارزانتر از GTX 980 است, اما به لطف افزایش فرکانس هسته از سوی گیگابایت فاصله خیلی کمی با آن دارد. مرد خریدار که از لحاظ ظاهری پخته و از طرفی توانمند به نظر میرسید, صحبت های وحید را قطع کرد و گفت : چطور است که به داخل بیایی و مرا در انتخاب درست راهنمایی کنی. او به آرامی نزدیک شد. مرد خیلی سریع من را به دست وحید سپرد. لحظه ای در دستان وحید احساس آرامش کردم. اما به سرعت نگرانیم بازگشت. وحید خرید مرا مناسب و حرفه ای می دانست .از مصرف پایین من سخن می گفت, از نویز پایین فن ها, از اینکه برند من پشتیبانی فوق العاده مطمئن و صادقانه ای را در سراسر کشور دارد. خریدار یا بهتر بگویم صاحب جدید من دستی روی سر وحید کشید و با لبخندی از روی رضایت به او گفت : داشتن پسری مثل تو نعمت است. او با اندکی تخفیف من را از آقای رضائی خرید. تاریِکی داخل جعبه دوباره بازگشت ,اما مطمئنا زمان کوتاهی به طول می انجامید. صدای مرد خریدار را می شنیدم که با وحید خداحافظی میکرد و از او می خواست که همیشه باعث سربلندی و غرور پدر و مادرش باشد. فن های من به آرامی میچرخیدند... با اینکه به زودی دوستان جدیدی پیدا میکردم و قرار بود قهرمان صاحب جدیدم باشم , باز هم احساس خوبی نداشتم. خیلی سریع به مقصد رسیدیم, صاحب جدیدم جعبه مرا برداشت. بعد از چند قدم کوتاه ایستاد. می توانستم صدای فشرده شدن زنگ را بشنوم. خانمی جلوی در آمد و با تشکر من را گرفت و به داخل منزل برد. خیلی با عجله جعبه مرا باز کردند و من را روی میز جلوی تلویزیون گذاشتند. اهل خانه به نظر خوشحال می آمدند پسرکی در حالی که گیم پد در دست داشت روی زمین دراز کشیده بود و بازی می کرد. من در اوج قدرت خیلی متواضعانه برای کنسولـک فنی تکان دادم و او نیز در حالیکه فشار بیش از حد بازی ابروهایش را به هم گره زده بود با چند چشمک قرمز جوابم را داد. چندی نگذشت که درب خانه باز شد. دوباره برد بدون جریان من داغ داغ شد... کیف از دست وحید افتاد, چند ثانیه ای را با سکوت به من و جعبه زیبایم خیره شد. سپس با فریاد جلوی من زانو زد,در حالیکه چشمانش خیس شده بود مرا بلند کرد و با انگشتانش چند بار فن هایم را به چرخش در آورد. نگاهی به پدرش کرد,چشمان پر از عشق پدر فریاد می کشید که دوستت دارم. محکم همدیگر را در آغوش گرفتند. وحید مدام تکرار میکرد: چطور!؟ چطوری پدر!!!؟؟؟ بله..... پدر با یک ابتکار ساده اما کار امد کارخانه ای را که در آن کار میکرد از یک حادثه نجات داده بود و در قبال این کار با اصرار مکرر مالک شرکت نهایتا فقط یک خواسته داشت... ((چند وقتیست پسرم به قطعه ای خاص علاقه مند شده است, قیمتش را نمی دانم اما همان کافی است...)) مدت هاست که با وحید بهترین لحظات را می گذرانم. همیشه تمام قدرتم را برایش به نمایش گذاشته ام. هر از گاهی از درب شیشه ای کیس به من خیره می شود و من نیز به او. راستی تا یادم نرفته, اسیک من 92% است ! نمیدانم پسر فروشنده اشتباه کرده بود یا دست کم من تغییر کرده ام , کسی چه میداند...
  20. نویسنده : Fox Force من مادربورد GA-Z170X-SOC FORCE هستم و به اورکلاک اعتياد دارم! هرچي اوور ميکنم سير نميشم! سي پي يوم ازم طلاق گرفته و رمها رو هم با خودش برده. بهش حق ميدم. قبل از اينکه معتاد بشم يه کيس خيلي جادار کولرمستر داشتيم... که مجبور شدم بفروشمش و که مجبور شدم بفروشمش و توي یه کیس قوطي کبريتی زندگي کنيم... که توش خيلي گرمه ! سي پي يو خانوم از گرما فرکانسش اومده بود پايين. ديگه انرژي و شادابي گذشته رو نداشت. من هم که پول نداشتم يکي از اين کولرهاي خوشگل و خنک کولر مسترو براش بخرم، اونم گذاشتو رفت. از بس شبانه روزي درگير اورکلاک بودم حتي رفيقام هم يکي يکي ولم کردن و رفتن. GTX 950 XTREME که همون اول قهر کرد رفت گارانتي. يه رفيق با مرام داشتيم به اسم پاور V1200 Platinum که اونم از بس براي اور ازش برق کش رفتم ولم کرد و رفت. حالم بده بخدا... ديگه خازني برام نمونده... از بس برق کشيدم ديگه ولتاژم نمياد بالا... اي کاش ميسوختم منو ميبردن گارانتي آواژنگ تا راحت شم.
  21. نویسنده : امیرگلکسی سفر به درون مادربرد دوباره دستور خطا ریست را فرستادم امسال از اول فصل سرما خواب زمستانی زیادی طولانی شده وتمام اتاقهای هارد درایو سیستم اصلی پر ازفایل های مستاجران ومسافرهایی است که معلوم نیست کاربر برای چه دعوت شان می کند بین آنها ستارهای سینما خوانندگان فیلسوف نویسنده روسپی. مورچه. بوئینگ 747. دیکتاتور .عکس. سریال از هر چیزیی که به فکر خطور کند اینجا وجود دارد وبرای همه شان ما اتاق مناسب داریم اتاق برای بوئینگ اتاق برای مورچه اتاقی برای یک زوج جوان برای دونفر غریبه.و همه در کناره هم زندگی می کنند بدون ترس و غرور ویا ابرو اینها نه اینکه وجود نداشته باشند اما فقط صفر ویک هستند و با آنکه ازطرف مدیریت چند بار عذر مسافران ومستاجر ها را خواستم اما همچنان تحت حمایت کاربر هستند ومعلوم نیست به چه دردی می خورند اگر بگوییم باورتان نمی شود مثلا همین چند روز پیش چند عکس بی ارزش سیو شد وهزارچیز دیگر ازجلویی ذهنم می گذرد زندگی من تقریبا مثل نشستن کنار شاه راه وپل هایی هوایی است که روی هم لایه لایه عبور می کنند همه از زیر دست من عبور می کنند مثلا عکس دو ستاره زن سینما که خودشان دردنیایی واقعی وجود خارجی ندارند و مرده اند سالیانه دراز اما حالا در دنیایی مجازیی آنها نامیرا هستند (نامیرا عبارتی است از توانایی زیستن بدون زمان پایان یا مرگ) هنوز این ستارها ترتازه و جوان هستند تاریخ ورودشان اینجا در هارد درایو ذخیره شده تقریبا پنج سال پیش آمدند ساعت 10 با ناز از روی پل جنوبیم قدم زنان باچتر صورتی که بالای سرشان گرفته بودن دست دردست هم وارد شدند با یک دعوت نامه از طرف کاربر سیستم کامپیوتر که تاریخ وساعت ورودشان ذکر شده بود وعجیب با آن همه زیبایی ودلبریی شان آنقدر حجم فایلشان کم بود که 5 ثانیه طول نکشید که به اینجا برسند و 5 سال جا خوش کرده اند! این دو ستاره زن سینما جزوء اولین کسانی بودند که اتاق شان در ردیف اول درایوهای کامپیوتر قرار داشت و همیشه ماندن یا رفتنشان از هتل درایو مورد بازبینی من قرار می گرفت فراموش کردم خود را معرفی کنم من مادربرد گیگابایت هستم کار من مدیریت کل سیستم هست بگذریم ! دوستاره سینما در عکس طبق معمول آدامسی گوشه دهان شان بود آخر آنها موقع گرفتن عکس آدامسی گوشه دهانش می جویدن با همان ظاهر همشگی گفتند: این خیلی کم لطف ایست که کاربر ما را به یاد ندارد! وخیلی زشت است مثل این می ماند که دریک اتاق سرد تاریک درون تختخواب خوابیده باشی کسی بالگد در را باز کند. و با هر سر وضعی که هستی پس یقعه ات را بگیره وکشان کشان به درون بالکن پر ازنور پرتاب کند. در حالی که سیستم را به کمک بایوس بوت میکردم پرسیدم : خوابیدن چه حسی دارد؟ گفتند ما چه می دانیم ما که تا حالا نخوابیدیم فقط خودما به خواب زدیم استیکرهای دانلود شده داخل فولدرخودشون سرصدا میکردن یکی از استیکر پسر تپل خندانی بود که در جواب دو ستاره سینما گفت: خوابیدن خیلی خوبه سپس دو ستاره سینما گفتند کاربرمیخاد دلیتمون کنه ؟ همانطور با دهانی که آدامس می جوییدن دوباهره پرسیدن: باید از اینجابریم؟ اوه!!! کجا باید بریم؟ گفتم هیچ چیزه هنوز معلوم نیست اما شاید به EMPTY Recycle Bin ارسال شوید اونجا کجاست؟ نمی دونم! پسر بچه بد جنس گفت: یه جایی تاریک بوگندو سوکسم داره دوستاره سینما باترس گفتند: وای وبا وحشت به هم نگاه کردند. گفتم چیزیی نیست نترسید حقیقت نداره اون هیچی نمی دونه وبا اخطارگفتم تو پسر تپل بهترساکت شی! پسر گفت: اونجا یه سطل آشغال لزج هست جایی امثال شما دوتا اونجاست یک سطل آشغال گنده هست که ته نداره وقتی پربشه یک نفر می یاد EMPTY Recycle Bin ! میزنه هرکی می ره اونجا یه لنگ پا وایی می ایسته وگردن کج به EMPTY Recycle Bin نگاه می کنه تا زیر پاش خالی شه مثل یک دره است که ته نداره دوتا ستاره سینما از ترس شروع به گریه کردن پسربا بدجنسی گفت: من بچه ناف تلگرام هستم اینا که چیزی نیست یه چیزایی می دونم می شنوفم گفتم خیلی خوب حالا که معلوم نیست تازه خودشون می رند می بینن از این خبرانیست گفتم شما دوتا نمی تونید اینجا بیشتر ازاین بمونید بهتر برید پسر بدجنس گفت میگن مثل مردن می مونه دوتا ستاره درحال رفتن با ترس لرزبه من گفتن مردن چیه؟ گفتم نمی دونم ازکجا بدونم من که تاحالا نمردم! بایوس بی مقدمه گفت راستی الان دقیقا ساعت 9/10 دقیقه و 3 اگوست 2016 است گفتم که چی توام وقت گیر اوردی ؟ خوب یعنی همین تاریخ وزمان کمی چپ نگاهش کردیم دو ستاره آدامس شان راباد کردن و ترکاند وسپس گفتن می تونیم بریم دستپاچه گفتم خوب اره بایوس زیر لب گفت: بزار ببینم وسریع تاریخ ساعت وحجمشان را نگاه کرد. گفتم البته احتیاج نیست اما به آرامی دور شدند همان لحظه یک دوجین مسافر دیگر که خندونک و برادربچه بد جنس بودند اماده عبور می شدند قدشان کوتاه بود فقط چشمای شیطون ودهان گشادش از پشت میزپیدا بود وحالت هایی مختلف چهره شان فرق داشت و از سر کول هم بالا می رفتند پسر موئدب گفت سلام خانم با موهایی شانه کرده تا خواستم جواب بدهم شیطان ترینشان گفت سلام نه نه پیری ! وپسر دهان گشاد خوش خنده به پشت افتاده رویی گذرگاه وشروع به خندیدن کرد درهمان لحظه کنجکاوترینشان پرسید اون چی رویی پیشونی ات نوشته حقیقت داره گفتم گیگابایت ؟ اره عزیزام من مادربرد... خندونک بی ادب پرید وسط حرف ام گفت اره عزیزم با توی پرفسور پرروه گفت:عجب خط مزخرفی جنم نمی تونه بخونه اش خوش خنده بلند بلند می خندید واشک تویی چشماش جمع شده بود کنجکاو گفت تایوانی هستی؟ گفتم از کجا فهمیدیی پورو گفت از قیافت از چشمایی بادومیت اخمو گفت من از قیافه اش خوشم نمی یادبیاید بریم بی ادب گفت از چی با اون دوتا بادمجان که بالا یی چشمات گذاشتی کسی ام از تو خوشش نمی یاد تپل خوش خنده پرسید ننه گیگا بایت چند ساعتت هست؟ گفتم فکر کنم چهل نه هزارساعت ام هست بی ادب گفت پس سال دیگه همین موقعها کلکت کندس حداقل عمر مفید خازنات تمام می شه کنجکاو گفت: چرا این همه ساعت وتقویم اونجا رویی دیوارتویی اون اتاق وسطی هست به چه کاریی میاد گفتم به اونا دست نزدید که بچه بی ادب خرابش می کنید باهوش گفت مال بایوس است بعد چیزیی یادش امده باشد گفت اون پیرمرد خل که هی نگاهش به ساعت تقویماست چند تا قفسه ام پرا پرونده داشت اسم همه سخت افزار با مشخصات کاملشون اونجا نوشته بود روز اول ما پیش اش رفتیم یه تاریخ یه ساعت ورود برامون زد حجمون رو هم یاداشت کرد پسورد مون چک کرد بعد گفت ویروس پیروس که ندا رید فکرکنم منظورش همون کرم مرم بود گفتیم نه ولی مثل اینکه تو داریی چون هی خودش می خاروند انگولک می کرد جواب داد اره دارام ولی توکار من نمی تونه اختلال ایجاد کنه من دوگانه هستم شماهم اگه کرم اوردید بی فایده است رویی من اثر نداره از همین مزخرفات بعد ما رو از اتاق بیرون انداخت گفت برید به اتاق خودتون گفتیم اتاق مون کجاست یه شاهراه نشون مون داده که ته اش پیدا نبود گفت این گذر گاه بگیرید برید پیداش می کنید ماهم راه افتادیم یک ام که جلوتر رفتیم یه اتاق دیگه شبیحه همون اولی بود با یه پیرخل دیگه با ساعت ها وتقویماش که به دردیوار چسبونده بود اول فکر کردییم همون یارواست وما دور خودمون چرخیدیم خواستیم پاورچین پاورچین در بریم اخه اصلا حال حوصله دم خور شدن با هاشو نداشتیم اما یارو پیریی گوشاش خیلی تیزبود صدا خنده ما شنید از بالا عینک نگاه کرد گفت اهای کجا می رین گفتیم میرییم اتاقمون . گفت بیاید اینجا ما رفتیم جلو خواستیم بگیم گمشدیم که به ساعت وتاریخ وحجمون نگاه کرد گفت اینا رو از کجا اوردید جاسوسیت یا ویروس هستید زود باشید جواب بدید تا نیرویی امنیتی خبر نکردم با ترس گفتیم خودت دادی کمی فکر کرده گفت شما چطوریی پیش اون رفتید گفتیم اون کیه گفت اون یکی بایوس می گم ما داشتیم از تعجب شاخ درمی اوردیم باورمون نمی شد ازاین پیر خل یکی دیگه ام باشه بعد گفت باید تابلو نشانه را عوض کنم کسی اون طرف نر دیگه بعد گفتیم بایوس دوگانه یعنی چی واون توضیح داد ولی ما چیزه زیادی دستگیرمون نشده غیر ازاینکه دوتا از این پیر خل تو اینجا وجود داره هر وقت یکیشون کرمی شده اون یکی کارشو انجام می ده پسر کنجکاوپرسید اونم کارمند شماست ؟ گفتم اره اینجا همه کارمند من هستند دوباره پرسید همه تایوانی ها انقدر بد اخلاق پیر هستند خندیدم نه اون فقط کمی خسته است وخوابش می یاد تازه همه شون تایوانی نیستند مثل اون خازن جامد می بینی ژاپنی هستش اون چوک ها هم خیلی عصبانی پر حرارت نمی شن چون هستشون از فریت است پسر بی ادب گفت ازچه گوهی است الیوشا باهوش گفت از اکسید اهن وچند عنصر دیگردرست شده الیوشا بی ادب گفت همون ترکیب گه دیگه من روییم را برگرداندام واز پسر بچه تپل پرسیدم خوب الیوشا اره اسمت همینه که رویی پیشونیت نوشته ازخنده سرخ شده بود دهن گشادش همیشه باز بود و قرمزیی ته حلقش وزبون کوچیکش معلوم بود گفت اره اسم همه مون الیوشاست خوب بچه کجایی هستی پدر مادرت کی هستن ؟ معنی اسمت چی میشه گفت ما بی پدر مادرییم معنی اسمم به روسی وزد زیر خنده خخخخخخ میشه گلابیه ابه دار ورویی زمین ولو شد شکمش گرفت دوباره پرسیدام چندروزتون هست گفت 10 روز ومثل بچه ها شیرخوار شروع به گریه کردن باتعجب پرسیدم 10 روز تون انقدر شیطون بی تربیت هستید واز جیک وپوک همه چیز خبر دارید پرسید شما چت می کنید منظورت چی هست گفت اونجا تو اتاق چت هرچی وهر کسی بخوایی هست اسکول ونابغه بی کار اس پاس فیلسوف دیونه وهمه نوع اطلاعات مزخرف مختصر مفید وجود داره درهمان لحظه بی ادب یه حرکت زشت کرده که زبان درازیی قبلیش پیشش چیزی نبود ویک صدایی قبیح ازخودش دراورد و رو به دوخواننده که باهم داشتند جربحث می کردند که صدای کدامشان بهتر است وکاربر کدام یک را نگه میداره کرد و گفت شنیدید صدارو کیفیت دیدید اصلا نویزه هس هس نداشت تومحیط این مادربورد بخاطر کیفیت بالایی صدا همه جوگیر می شن که صداشون خوبه مثل موقع که ادما میرن حموم خوندشون می گیره دوتا خواننده با تفکر نگاه پسر بی ادب می کردند پسرک هم نگاهی به موها وسر وضع خوانندها کرد گفت حموم که می دونید چی شما ها تاحالا رفتید؟ اصلا قبل ازاین آلبومتون حموم رفته بودید؟ خوانندها کمی سرشان را خاراندن درهمان لحظه نویسنده رمانهایی عامیانه روبه دوستاره سینما که با لبخند اشک به اتاقشون برمی گشتند کرد تعظیم غرایی کرد گفت توجه داشته باشید زندگی شما خواب ورویاست مثل سلول انفرادی بدون منفذزندانی شدن شما صدایی قدمهایی نگهبان را می شنوید که نزدیک می شوند و نور فضا را پر می کند شما احضار شده اید صفرویک ها شروع به حرکت می کنند وروی صفحه نمایشگرنمایش داده می شوید وتشویق شور هوادارن دیدنیست می توان ام تصورش کنم! ستارها گفتند اه چه رمانتیک دقیقا همین طور است پسر بی ادب گفت اقا رو باش تصورش می کنم خخخخ با اون کتاباش! نویسنده گفت شما اقا پسر گویا کتابهایی من خوندید گرچه خیلی جوان هستید نظرتون چیه؟ من مگه بیکارم؟ اما شما درباره آثار من حرف می زدید خوب من فقط نظر دیگران شنیدم نویسند با اشتیاق گفت خوب نظر شون چیه؟ ای بابا این انگار پاک خل فکر می کنه راستی راستی نویسنداست خوب می گن که کاملا مزخرف ابکی است وآثارتون اثر مخربی دارد میان حرف پسرک پریدم و گفتم خودتون ناراحت نکنید اینا بچه هایی دروغ گو وبی تربیتی هستند الیوشا بد جنس روبه به بایوس کرد گفت اهایی پیریی ساعت چند بایوس با خوشحالی گفت 8 دوباره پرسید واین سوال پشت سر هم تکرار می کرد وبایوس نمی توانست جلویی خوشحالی خودش بگیره وجواب ندهد والیوشاها می خندیدند وبایوس داشت دیگر ازخوشی بیش از اندازه از حال می رفت دهنش کف کرده بود واب دهنش بیرون می پاشید الیوشا هی می گفت اهای پیری ساعت چند وبایوس باچشمهایی پرازاشک باسرفه جواب میداد به قدریی که نفس اش بنده اومد همون جا ولوشد وداشت خفه می شد اما از جواب دادن دست نمی کشید گفتم اهایی الیوشا بی تربیت چکاره پیرمرد دارید راحتش بزارید الیوشا بی ادب گفت کارش نداریم نگاه کن مثل خرکیف می کنه وخرغلت می زنه بایوس مثل بچه ای که انگار کسی قلقلک اش بده از این پهلو به اون پهلو می شد قهقهه میزد بعد الیوشا شروع کرد با لگد توشیکم بایوس زدن هی می پرسید ساعت چند پیری من کرم دارم یا تو بایوس داشت خفه می شد ومن نمی تونستم از پشت میز بیام کنار وجلوشو بگیرم ازدحام مسافر دررفت امد زیاد بود کاربر به سرعت اتاقها ومسافرها رو بازبینی می کرد بعضی ها با خوشحالی برمی گشتند وبرایی مسافرهایی دیگه توضیح می دادند که چه اتفاقی افتاده وکاربر از چه چیزه شان خوشش آمد ونگه شان داشته دوتا فیلم باهم پچ پچ می کردند ومن ازیکی شون زیاد دلخوش نداشتم چون بعضی شبها کاربر یه دفعه وقتی که تمام سیستم خواب بود ما رو بیدار می کرد تا این فیلم تماشاکنه یکی از فیلما به اون یکی که من دل خوشی ازش نداشتم کرد گفت خوب من هم یکمی از صحنه هایی تورودارام اولی گفت راستی من فکر می کردم تنها فیلم عروسی طرف من باشم دومی با تعجب گفت فیلم عروسی خود کاربرداریی اره دیگه کاربر زنش فکر کنم مرده یا طلاق گرفته چون همیشه تنها تما شا می کنه هی گریه می کنه اولی گفت پس من شانسی ندارم دومی گفت حالا فیلم عروسی کی هست اولی گفت یه فوتبالیست دومی گفت قرمزه یا ابی است اولی اخرین کلماتش درحال انتقال بریده بریده اهیایوایوقیوهیوبه گوش رسید ومن دیگر صدایی انها رانشنیدم وفیلم اولی دیگر از بازبینی برنگشت دراین زمان آشوب شده بود مسافرهایی از اتاق بیرون می آمدند که تاریخ ورودشان مصادف با اسمبل ساختمان هتل هارد درایو بود وحتی از آن سالها یک بار هم پا از اتاق شان نذاشته بودند بیرون شاعرهایی که از آزادی شعر می سرودن Recycle Bin را به برگشتند به اتاقها ترجیح می دادند واز این که خواننده ای درهمان درایو انها ساکن بوده وشعر هایشان را می خواند تعجب می کردند بطوریی که دریک صحنه یک خواننده داشت با حرارت یک شعر از ازادیی می خواند ودرکنارش یک شاعرجوان ایستاده بود وگوش می داد وبا سر تایید می کرد در پابان ترانه شاعر به خواننده گفت من می شناسید خواننده گفت نخیر اقا ولی گویا شما من را می شناسید شاعر گفت متاسفانه افتخاره اشنایی با شما را نداشتم خواننده با خشم گفت چطورمن نمی شناسید مگه تواین مملکت زندگی نمی کنید شاعرخندیده گفت شما چطور شعر من را می خوانید ومرا نمیشناسید خوانند کمی به چهر شاعر دقیق شده گفت شعر شما منظورتون کدام است همین که الان خواندید خوانند گفت این شعر را من سی سال پیش خوانده ام وشاعرش چهل سال پیش مرده است درحالی که هنوز شما به دنیا نیامدید شاعرجوان با تکبر واطمینان گفت امکان ندارد قسم می خورم این شعر وقتی من تنها ودرحالی بی خود ازخود شده درکنج اتاق تاریکم خودم بودم برمن الهام شده خوانند کمی سرش را خاراند گفت بگذاریید ببینم اتاق شما درکدام درایو است شاعر گفت در درایو سی اتاق سوم هستم خواننده گفت درست است همانطور که حدس می زدم شاعر خوشحال شده بود وگفت دیدید استاد حق با من بود خواننده گفت شما همسایه دیوار به دیوار من هستید الهامی که شما گفتید از زمزمه هایی شبانه من است اشکال ندارد الیوشا بی ادب پرید وسط حرف گفت قصه حموم خوانندگی بعضی وقتها ادما یه شعر یه جامی شنوند یا می خونند بد چند وقت به ذهنشون میاد فکر می کنند شاعراش خودشونند هرلحظه برازدحام ورفت آمد مسافرها افزوده می شد وکنترل داشت ازدستم خارج می شد وسطل اشغال داشت پر می شد صدایی شیون هم اتاقی ها یی که ازهم جدا می شدن همه جا را پر کرده بود کسانی که بزور به سمت دلیت برده می شدن صحنه هایی دلخراش بود یک سریی نویسند درقالب فایل پی دی اف با هم سخت بحث ادبی می کردند کتابهایی تاریخی وروانشناسیی با همه اطمینان از بازگشت شان ونیازه مبرم کاربر به خود روانکاویی ودانستن دقیق تاریخ گذشتگان داشتند به دیگران مشاوره رایگان ودرس تاریخ می دادند برنگشتند وکتاب اشپزیی اسان سریع وارزان وکتاب چگونه یک شب به موفقیت وثروت برسیم برگشتند وجا برایشان باز شد الیوشا داشت بلبل زبانی می کرد گفت من نمی دونم این استادا که صد تا روش برایی موفقیت وایجاد شغل وکسب ثروت دارند یکی اش عملی نمی کنند در همان لحظه بدون بازبینی همه الیوشاها را برای دلیت فرستادند الیوشا تپل خوش خنده نیش اش باز بود واز خنده رویی زمین ریسه می رفت الیوشا بی ادب هم به طرف مسافرهایی هتل یک حرکت زشت انجام داد همه برادرها را جمع کردند دلم برایشان سوخت الیوشا با ادب گفت خداحافظ خانم مادربرد الیوشا بی ادب گفت اهای نه نه پیریی زیاد خوشحال نباش یه روز نوبت تواون بایوس پیرخل واون خازن ژاپنی گه ترکیب با اون چوک هایی مزخرفت هم می رسه همه تون برید به جهنم لعنتی ها پست فطرت مفخرهایی بی خاصیت ترسو فقط بلدید با اون حجم هیکل گندتون درایو پرکنید فایلها عوضی اهایی با شماهستم استاد خوانند ازادی بیا جاتو با ما بچه عوض کن بیا امروز روز عمل واقعی ایست بیا نترس صدا نمی میرد بی شرفا لاف زن اهایی روسپی ها کپک زده تو اتاق خالی تاریک چه غلطی می خواید بکنید برای چی به چه امیدی با شما دوتا ستارها هستم خانوما چرا جا خوردید بدبخت ها صاحب عکس ها مرده اند شما فقط بخاطر یه رسوایی مشهور شدید اره گریه کنید شما حتی ارزش تاریخی هم ندارید اهایی کتابها که پر از حرفها عاشقونه وفداکاریی هستید وپر از دورغهایی گنده نویسندها که به یک کلمه از چیزیی که می نویسندایمان ندارند بیاید تو دنیایی مجازی فداکاریی کنید وکم کم صدایشون ضعیف ضعیف تر می شد که می گفتند با لحن محزون اخه ما ده روزمون بیشتر نیست ما می خوایم بریم چت کنیم ودسته جمعی زدندزیر گریه وگوله وگوله اشک می ریختنداما کسی پاپیش نذاشت در اخرین لحظه جمعیت شکافته شد وازمیان مسافرها کسی بجلو صف امد همه چشمها به انجا دوخته شده ولی کسی را ندیدند کمی پایین تر بود با هیکل ریز وسیاه سوخته ودوشاخک مورچه بود الیوشا بی تربیت که همراه برادرهایش از گریه دست کشیده وکمی امید پیدا کرده بود فریاد زد بابا مورچه خیلی مردی مورچه اتم مورچه مخلصتم مورچه مرامتو مورچه کفت یادت میاد روم پا نذاشتی بهم یه خورده نون دادی الیوشا گفت فکر کنم مورچه یه چیزیی زده اخه من به دست ننه امم نون نمی دام داد زد اهای مورچه مطمئی اشتباه نمی کنی مورچه گفت مگه شماها برادران پطروس فداکارنیستید الیوشا اروم گفت خاک برسرتر بشیی مورچه وفریاد زد کسالت بارا از مورچه ام یاد بگیرید وشروع به خندیدن کردند وصدایی خندهشان اخرین صدایشان بود وسیستم هنگ کرد امروز یک روز کاریی جدید برای منه مادربرد هست طبق روال کاریی وظیفه مدیریت مسافران را در سیستم کاربر برعهده دارم امروز مسافران جدیدی می آیند و روزهای دیگر مسافران دیگر این زندگی من هست من یک مادربرد گیگابایت هستم که تمام عمرم در حال مدیریت کل اجزا سیستم هستم امیدوارم همیش وظیفه ام را به دستی انجام دهم تا بوت دیگر خداحافظ شما پایان
  22. نویسنده : ابوالفضل زارع شاهی می خوام یکم در مورد خودم براتون بگم پس تا آخر داستانو بخونین تا متوجه بشین کیم نصفه کاره ول شه همکاری کنین :D داستان از اونجایی شروع شد که یه جای تاریک بودم، چشم کار نمی کرد یه صداهایی می اومد، چندان واضح نبود ولی میشنیدم که می گن عالی و بهترینه، نفهمیدم منظورشون با کیه هنوز کامل هوشیار نبودم که حس کردم دارن چندتایی قطعه رو بدنم جامیذارن با دردی که داشتم فریاد کشیدم کسی نمی شنید انگاری زنده نبودم، یهو از هوش رفتم. یکم که حالم بهتر شدم فهمیدم تو جعبه ای مستطعیلی شکلم و یه پلاستیک نسبتا سفت بهم چسبیده به هزار زحمت پلاستیکو پاره کردم و از جعبه اومدم بیرون، تو همین لحظه وقتی چشم به روشنایی خورد متوجه شدم چند صدتایی پیشم هستن، جایی شبیه یه انبار با تعجب بهم نگاه می کردن انگار تا حالا ندیده بودنم، از یکیشون سوال کردم اینجا کجاست؟ چخبره؟؟ با یکم مکث و صدای ضعیف گفت فکر میکنم انباری شرکت گیگا باید باشه، قراره هم به جاهای مختلف صادر شیم و در قبالمون پولی گیرشون بیاد با شنیدن این حرف ها از ترس سر جام میخکوب شدم! با دلهره گفتم نمی دونم کیم اصلا واسه چی اینجام، شما خبر ندارین؟! با یه نگاه خاصی روشو مستقیم کرد بهم گفت: اولین نسخه از مادربرد گیمنگی که اسمت GIGABYTE X99-GAMING G1 WiFi نامگذاری شده، در نوعه خودتم قویترینی اینجام بحث در موردت زیاد بوده، قبل اینکه بیای ورودتو می دونستم خبرم داشتم که قراره روت یه چند تایی تست بشه که اگه رضایت بخش بود، خواهر و برادرهای بعدیتم ساخته و فرستاده شن یکمیم تونستم اطلاعاتی در موردت پیدا کنم ببین: از سیستم صوتی بسیار باکیفیت و مدرن AMP-UP بهرهمندی کنترلر Killer™ E2200 شبکه بهینه شده برای کاربردهای گیمینگ پهنای باند بهینه شده گذرگاههای PCI-Express در پیکربندیهای 3 و 4 گانه Multi GPU تعبیه روکش طلای 30 میکرون برای سوکت CPU تمامی اسلات های توسعه و DIMM های حافظه رو داری طبق تحقیقاتم از قبل تا الان بیشتر این ویژگی ها روت کار شده: برخورداری از قطعات فوقالعاده باکیفیت، مدرن و با طول عمر بالا برخورداری از سیستم خنک کننده قدرتمند در بخش مدار رگولاتور ولتاژ پردازنده و چیپست های مادربرد برخورداری از قابلیتها و امکانات مختلف برای اورکلاک خودکار، آسان و حرفهای پشتیبانی از پیکربندیهای چندگانه و یا حداقل 2 گانه Multi-GPU پشتیبانی از سیستم صوتی مدرن و باکیفیت پشتیبانی از 2 یا حداقل یک پورت LAN پرسرعت و با زمان تأخیر بسیار پایین پشتیبانی از نرم افزارهای مکمل Gaming جهت افزایش کارایی و لذت بخش تر شدن تجربه گیمینگ پشتیبانی از درگاههای پرسرعت و مدرن تجهیزات ذخیره سازی شرکت گیگا حدود سه سالی میشه تولیدتون رو شروع کرده که از قطعات بادوام و با کیفیتم واسه ساختتون استفاده میکنه ازش پرسیدم میشه اسمتو بدونم و یه خورده از خودت برام بگی؟ با یکم مکث جواب داد: X79 هستم، خیلی وقته مثل خودت و برادرات طرفدار دارم ولی خب با اومدن سری جدید مثل تو قدیمی شدم و کم تر کسی ازم استفاده می کنه بخاطر یه سری قابلیتام مثل: رابط SATA Express 10Gb/s و m-SATA 10Gb/s عدم پشتیبانی از پورتهای USB 3.0 به صورت Native تعداد کم درگاههای SATA 6Gb/s آن چنان مورد توجه کاربران گیمر قرار نگرفتم و بیشتر در کاربردهای خاص نظیر Workstation ها، سرورها و پردازش همه منظوره موازی استفاده میشم بعدشم با معرفی cpu های معماری جدید اینتل دیگه کم کم کنار گذاشته شدم و شرکت گیگا دست بکار واسه تولیدت شده از طرفیم گیمرا واسه بهرهمندی از پرسرعتترین و بهینهترین پیکربندیهای 3 گانه و 4 گانه Multi GPU انتخابی جز تو نداشتن همه اینا روی هم رفته باعث شدن که الان تو بهعنوان حرفهایترین و پرسرعتترین پلتفرم دسکتاپ و گیمینگ حال حاضر تبدیل بشی تو هم مثل من حافظههای چهار کاناله پشتیبانی می کنی و اسلاتهای RAM در دو سمت سوکت پردازنده قرار گرفته گیگابایت تو ساختت از مدار رگولاتور کاملاً دیجیتال با چوکها و MOSFET های پیشرفته استفاده کرده که فوق العاده عالیه بخش صداتم که از دیگر قطعه ها جدا میشه و OP-AMP را تعویض کرد و از کیفیت بالای صدات لذت ببرن تا اونجاییم که شنیدم رقبایی همچون: Asus Rampage V Extreme و MSI X99S Gaming 9 داری پس سعی کن مثل من قوی باشی و هیچ وقت ناامیدی نشی و با قدرت جلو بری امیدوارم اولین جایی که میری شرکت آواژنگ باشه چون بهترین شرکت تو ایرانه و اگر گذرت افتاد، حتما یه سر به لیون و اقای حسینی بزن :D که خیلی می تونه تو فروش بهتر کمکت کنه فقط مغرور نشو که مثل من میشی! خوب از X79 خدافظی کردم و فرستاده شدم خدا رو شکر اولین جایی که رفتم آواژنگ بود!! دیگه کسی همچین شانسی نداره :D بعد برادر و خواهرام زیاد شدن و همه مشتاق خریدم بودن هر چیزی که اون دوستم گفت واقعیت داشت، پس به امید خدا تا چند سالی حداقل عمر می کنم و زنده ام تا بعد از اون پسرها و نوهایم بیان و نسل منو با اسم جدید زنده نگه دارن! تشکر می کنم از همتون واسه گوش دادن به داستانم اگه خواستین بنده رو بخرین، البته اگه پولتون میرسه :D یک سرم به سایت لیون یا شرکت آواژنگ بزنین واسه خریدم که مطمئن باشین پشیمون نمیشین
  23. این اخرین توضیح رو هم به دوستان میدم و از این بحث خارج میشم کارت گرافیک gtx 980 در بازار جهانی به خاطر پرفورمنس نزدیک به 970 دست تمام کسانیکه موجود کرده بودن مونده بود بخصوص وقتی 980ti اومد این اتفاق قشنگ تیشه به ریشه gtx 980 زد و خورد شرکت انودیا به دلیل عدم خروجی از انبارهای جهانی و عدم استقبال توسط مصرف کننده دراپ سنگینی رو روی این کالا منظور کرد و از اونجایی که اواژنگ مثل چند شرکت دیگه در ایران ارتباط مستقیم با شرکتهای اصلی دارن و دارن از اونها ساپورت میشن تونستن بعد از چند ماه این دراپ قیمت رو بگیرن و روی این کالا که توی انبار مونده بود اعمال کنن و با دراپ قیمت براش خروجی ایجاد کنن ========================== دوستان این اخرین مطلب بنده در مورد این مسئله بود . و موفق باشید
×
×
  • اضافه کردن...