رفتن به مطلب

nightkiler

کاربر ویژه
  • پست

    594
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    8
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط nightkiler

  1. وای چه استقبالی آقا تو صف وایسا :lol:
  2. کسی قیمت پیشنهادی هم داره می تونه پخ کنه :)
  3. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی حرف های مافوق اثری نداشت و ... سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟ سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم. اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی
  4. سلام لطفا تاپیک بسته بشه ممنون
  5. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند.پسرک با صدای لرزانی گفت:ننوشته ام!معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد واورا پا در هوانگه داشت.پسرک در حالی که دستهای قرمز وبادکرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت:آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم وانشایم رامینوشتم...
  6. nightkiler

    سخن روز

    اینجا سرزمین واژه های وارون است جایی که گنج "جنگ" میشود. درمان "نامرد" میشود. قهقه "هق هق" میشود. اما دزد همان دزد است درد همان درد و گرگ همان گرگ! عشق آن نیست که به هم خیره شویم! عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم...
  7. nightkiler

    سخن روز

    تفکر انسان مانند چتر نجات است هنگامي کاراست که باز باشد. موفقيت يعني آنچه را مي خواهيد به دست آوريد و شادماني يعني از آنچه که به دست آورده ايد لذت ببريد. هيچ کس نمي تواند بدون رضايت شما در شما احساس حقارت به وجود آورد.
  8. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو)بفهمند.سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیون بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟" یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولته
  9. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    حکايت است که پادشاهي از وزيرخدا پرستش پرسيد: بگو خداوندي که تو مي پرستي چه مي خورد، چه مي پوشد ، و چه کار مي کند و اگر تا فردا جوابم نگويي عزل مي گردي. وزير سر در گريبان به خانه رفت . وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که او را چه شده؟ و او حکايت بازگو کرد. غلام خنديد و گفت : اي وزير عزيز اين سوال که جوابي آسان دارد. وزيز با تعجب گفت : يعني تو آن ميداني؟ پس برايم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه ميخورد؟ - غم بندگانش را، که ميفرمايد من شما را براي بهشت و قرب خود آفريدم. چرا دوزخ را برميگزينيد؟ - آفرين غلام دانا. - خدا چه ميپوشد؟ - رازها و گناه هاي بندگانش را - مرحبا اي غلام وزير که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد ولي باز در سوال سوم درماند، رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومين را پرسيد. غلام گفت : براي سومين پاسخ بايد کاري کني. - چه کاري ؟ - رداي وزارت را بر من بپوشاني، و رداي مرا بپوشي و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببري تا پاسخ را باز گويم. وزير که چاره اي ديگر نديد قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند پادشاه با تعجب از اين حال پرسيد اي وزير اي چه حاليست تو را؟ و غلام آنگاه پاسخ داد که اين همان کار خداست اي شاه که وزيري را در خلعت غلام و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد. پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد.
  10. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و كله ي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار جاده هاي خاكي پيدا شد. راننده ي آن اتومبيل كه يك مرد جوان بسيار شيک پوش، با لباس هاي مارک دار سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من خواهي داد؟ چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمه اش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد. جوان، ماشين خود را در گوشه اي پارك كرد و كامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يك تلفن راه دور وصل كرد، روي اينترنت وارد صفحه ي NASA شد، جايي كه مي توانست سيستم جستجوي ماهواره اي (GPS) را فعال كند. منطقه ي چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحه ي كاربرگ Excel به وجود آورد و فرمول پيچيده ي عملياتي را وارد كامپيوتر كرد. بالاخره 150 صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان مي داد، گفت: شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري. چوپان گفت: درست است. حالا همان طور كه قبلا توافق كرديم، مي تواني يكي از گوسفندها را ببري. آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آري! چرا كه نه؟ چوپان گفت: تو يك مشاور هستي. مرد جوان گفت: راست مي گويي، اما به من بگو كه اين را از كجا حدس زدي؟ چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن را از قبل مي دانستم، مزد خواستي. مضافا اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من نمي داني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي!
  11. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود. بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد. امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود. يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديک‌تر بيايد. مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود. شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى. الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى مي‌خوام بگم؟» مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزيزم؟» شوهر مريم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى مياره!» آرزو همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!.... سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد! حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود! پیری برای جمعی سخن میراند لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.... او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
  12. nightkiler

    سخن روز

    چه خداي عاشقی،گناه میخرد و بهشت میفروشد و ناز بنده را میكشد. خدايا: نميگويم دستم بگير عمرى گرفته اى مبادا رها كنى پروردگارم دلتنگتم هر گاه که ما مخلوقاتت تو راترک میکنیم تو باز هم در کنارما هستی وترکمون نمیکنی ودر همه لحطه ها ما را به پیش خود میخوانی .
  13. nightkiler

    کلاب بهترین اسپم 2

    دانشنمدان متعقدند که مغز آدم فقط به اول و آخر کملات توجه مکينه براي هيمنه که تونستي اين رو بخوني چند تا کمله غلط بود دفت کردي؟
  14. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    مامانم گفت برو ميوه بگير شب مهمون داريم ! گفتم بارون مياد؟ من نميرم ! گفت پاشو برو گمشو بگير بيا ببينم ! بدوووووووووو رفتم ميوه گرفتم قشنگ تو بارون دوش گرفتم ... خيسِ خيس شدم رسيدم خونه ؟ درُ باز كردم : بابام : )))) اَاااا اينو ببين مثل موشِ آب كشيده شده ! خواهرم : =))))) نه بابا مثل اردك ماهى شده ! مامانم : =)))))))) آخى نگيد اين حرفارو بچم ؟؟؟ بچم همون خرى كه بوده هستش !!! فقط يه ذره خيس شده !!!! همون لحظه هم داداش كوچيكم اومده ميگه : چطورى خره ؟؟؟؟ !!
  15. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    دو گدا تو يه خيابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. يکيشون يه صليب گذاشته بود جلوش، اون يکي يه ستاره داوود... مردم زيادي که از اونجا رد ميشدن به هر دو نگاه ميکردن ولي فقط تو کلاه اوني که پشت صليب نشسته بود پول مينداختن. يه کشيش که از اونجا رد ميشد مدتي ايستاد و ديد که مردم فقط به گدايي که پشت صليبه پول ميدن و هيچ کس به گداي پشت ستاره داوود چيزي نميده. رفت جلو و گفت: رفيق بيچاره من، متوجه نيستي؟ اينجا يه کشور کاتوليکه، تازه اينجا مرکز مذهب کاتوليک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتي جلوت پول نميدن، به خصوص که درست نشستي بغل دست يه گداي ديگه که صليب داره جلوش. در واقع از روي لجبازي هم که باشه مردم به اون يکي پول ميدن نه به تو. گداي پشت ستاره داوود بعد از شنيدن حرفهاي کشيش رو کرد به گداي پشت صليب و گفت: هي "موشه" نگاه کن کي اومده به برادران "گلدشتين*" بازاريابي ياد بده؟! * گلدشتين يه فاميل معروف يهودي است.
  16. حدود 8ماه پیش اینوتور 1000وات چینی جنس نسبتا خوب تو بازار حدود50بود.که من تست کردم راحت تا 800وات را می داد .البته خروجی اینها مربعیه .تمام سینوسی جنس خوب قیمتش حدود10تا20برابر میشه. این اینورتورها خیلی کوچیک و سبکه و میشه برای کمپینگ و مسافرت هم استفاده کرد .شب هم که برق میره باتری ماشین را در میارید می برید وصل می کنید و خونتون روشن میشه ;) . یدونه هم باتری 12ولت نیازه که فکر کنم حدود 20 آمپرشو بشه با 40 خرید . یدونه شارژر باتری اتوماتیک چینی نیازه .10آمپریش حدود20تومن بوده. مقداری سیم ضخیم و یک کنتاکتور وچندتا کلید و وسایل احتمالی دیگر سرجمع حدود 20تومن. اینها میشه یدونه upsمناسب برای کامپیوتر. با افزایش احتمالی قیمت اجناس میشه حدود همون150
  17. مصرف برق سیستم شما چند واته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مانیتور شما چند وات مصرف داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟با 150شاید بتونید یک مدل چینی با کیفیت پایین بخرید اما .با حدود300هم میشه یدونه فاراتل بخرید.(قیمتها خیلی تغییر کرده اون 300را من حدودی عرض کردم)البته یک روشی هم وجود داره که یک مقدار باید کار فنی و برق بلد باشید که با یدونه اینوتور و باتری و رله و باتری شارژر میشه یدونه برق اضطراری اتوماتیک درست کرد.که فکر نکنم بالای150بشه و حتی با 120 هم فکر کنم درست بشه
  18. 3تا4 ساعت روشن نگه داشتن سیستم یعنی یک کابینت باتری بزرگ و سنگین.بگذارید یک حساب سر انگشتی براتون بکنم. فرض کنید مصرف سیتم شما با مانیتور در حالت وب گردی 450واته.. برای 3 ساعت میشه 1350وات ساعت. 1350تقسیم بر 48که ولتاژ کابینت اکثر upsها است میشه28که با حساب تلفات تبدیل توان شما حداقل به 4عدد باتری 12 ولت 42 آمپری نیاز دارید تا یک سیستم 450واتی را 3 ساعت روشن نگه دارید .که چنین کابینت باتری فکر کنم خودش بالای 700قیمتش باشه
  19. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک … زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!!!
  20. گوسفند خندان: ملوان زبل خلاقیت در حد تیم ملی: بدون شرح!!!!!!!!!!
  21. اطلاعات براتون پخ شد
  22. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید . لینک هم حذف کردم .من گفتم اگر می ترسید دانلود نکنید .
  23. من از قدیم رفیق اینatiبودم حالا هم که شدهamdاما از پردازنده هایamdخوشم نمیاد .تا حالا هم تو عمرم از cpuهایamdاستفاده نکردم
×
×
  • اضافه کردن...