رفتن به مطلب

nightkiler

کاربر ویژه
  • پست

    594
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    8
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط nightkiler

  1. عجيب‌ترين جانوران كشف شده در سال ۲۰۱۰: ۱- زالو تي‌ركس: اين نوع زالو كه اصطلاحا به آن «شاه‌زالوي ظالم» لقب داده شده در ماه آوريل امسال در جنگل‌هاي آمازون و در خاك كشور پرو كشف شده است. اين زالو كه طول آن حدود هفت سانتي‌متر است دندان‌هايي بسيار بزرگ دارد. ۲- اختاپوس گونه‌بنفش: اين نوع اختاپوس كه تشخيص وابستگي آن به گونه‌هاي شناخته شده جانداران تاكنون تكميل نشده در ماه ژوئيه در عمق آب‌هاي اقيانوس اطلس در سواحل كانادا كشف شد. كشف اين جاندار همراه با ده گونه ديگر در اين منطقه مي‌تواند دانش مربوط به حيات وحش در آب‌هاي بسيار سرد را تكميل كند. ۳- خفاش يودا: خفاش دماغ‌آبي ميوه‌خوار سال گذشته همراه با ۲۰۰ گونه جانداري ديگر در جنگل‌هاي گينه نو كشف شد. اين خفاش كه از تخم ميوه‌هاي درختي تغذيه مي‌كند احتمالا در گستراندن انواع ميوه‌ها و محيط زيست منطقه نقش بسيار مهمي دارد. ۴- حلزون نينجا: اين حلزون كه طول دم آن سه برابر سر آن است در ماه آوريل در ارتفاعات مناطق كوهستاني «بورنئو» در كشور مالزي كشف شد. اين جاندار هنگام جفت‌گيري پيكان‌هاي كوچكي حاوي كلسيم دي‌كربنات به سمت جفت خود پرتاب مي‌كند و به همين خاطر «نينجا» لقب گرفته است. ۵- ميمون دماغ‌بريده حساسيتي: اين نوع ميمون دماغ چنان كوتاهي دارد كه باران‌هاي منطقه موسمي به راحتي وارد مجاري بيني او شده و بنابراين مرتب باعث عطسه كردنش مي‌شوند. اين جانور در جنگل‌هاي برمه زندگي مي‌كند و تنها نمونه آن كه تاكنون مورد بررسي قرار گرفته موردي بود كه توسط اهالي منطقه شكار و به فاصله كوتاهي پس از آن خورده شد. ۶- گربه‌ماهي درخت‌خوار:‌ گونه‌اي جديد از گربه‌ماهي‌هاي سخت‌پوست در سال ۲۰۰۶ در رودخانه سانتا آنا در كشور پرو پيدا شد. انواع ديگر گربه‌ماهي سخت‌پوست معمولا با استفاده از دندان‌هاي تيز خود مواد غذايي را از تنه درختان جدا مي‌كنند و مي‌مكند، ولي اين گونه تازه كه تاكنون نام مشخصي براي آن تعيين نشده الياف تنه‌هاي درختان را مي‌خورد و هضم مي‌كند.
  2. اول شما اطمینان پیدا کنید مشکل از رم یا کارت گرافیک نباشه بهترین راه هم تست بقیه قطعات روی مادربورد دیگر است . در مورد نمایندگی هم با جناب حسینی در تماس باشید به خوبی راهنماییتون می کنند
  3. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا". بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه! استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله*مان با آن كت قهوه*اي سوخته*اي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. "من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی*ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ... حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم. آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟ "باز کن می فهمی" باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟ "از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان! مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می*گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم... "چه شرطی؟" بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است. *** استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"
  4. دلالی پول دارد .پول قدرت دارد .مردم بیچاره میشوند.یک عده کم قدرتمند :wacko: :blink:
  5. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    آسان بينديش راحت زندگي كن اين داستان يعني نغيير چشم انداز براي رسيدن به اهداف . ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان، تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد. آسان بينديش راحت زندگي كن
  6. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد! روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه! هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن! چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟
  7. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    درسی بزرگ از یک کودک سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و.... سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد. در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهدو با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود
  8. nightkiler

    معظلی به نام گارانتی

    واقعا برای فروشنده ای که به خاطر این یک قرون دو زاری ها انسانیت را زیر سوال میبره و خودشو گرفتار بلای دروغ میکنه متاسفم .البته مشتری هم باید تا حد امکان تحقیق انجام بده و بعد اقدام به خرید کنه(البته من خودم شهرستانی هستم و واقعا گاهی اوقات مجبوری یک جنس را گران بخری یا از فروشنده دروغگو و بدخلق خرید کنی)
  9. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است: افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند. فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند. پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان دربند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد. ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود!
  10. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    حکایت عبرت آموز: میرزا پول را داد دست سبزی فروش، سبزی فروش حرف همیشگی اش را تکرار کرد: - آقا شما با این سن و سالتون نباید بیاید خرید، شما بزرگ مائید، امر بفرمائید خودم براتون میارم ... میرزا جواد تهرانی مثل همیشه تبسم کرد. راه افتاد سمت خانه. آرام و آهسته و با کمک عصا. کمی قدش خمیده شده بود. رسید دم خانه ... خواست کوبه در را بزند، سبزی را داد آن دستش ... نگاهش روی سبزی ها ایستاد ... برگشت؛ آرام و آهسته و با کمک عصا، اما خسته تر ... رفت دم مغازه سبزی فروش... سبزی فروش گفت: - آقا من سبزی خوب به شما داده ام!!! میرزا جواد لبخندی زد و گفت: سبزی شما همیشه خوب است، آمدم این مورچه روی سبزی ها را برگردانم خانه اش...[/indent]
  11. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    آخه ما غذای سگ نمی خوریم! توی قصابی بودم که پیرزنی آمد تو و یک گوشه ایستاد ... یک آقای خوش تیپی هم آمد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش ... همینجور که داشت کارش را می کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه ! قصاب یک نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه ... بدم؟! پیرزن کمی فکر کرد و گفت: بده ننه! قصاب آشغال گوشت های اون جوان را می کند ومی گذاشت برای پیرزن ... جوانی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟! پیرزن نگاهی به جوان کرد گفت: سگ؟!! جوان گفت: اره ... سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره ... سگ شما چجوری اینارو می خوره؟! پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه ... شکم گشنه سنگم میخوره ... جوان گفت: نژادش چیه مادر؟! پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه ...ایناره برای بچه هام میخوام ابگوشت بار بذارم ! جوونه رنگش عوض شد ... چند تیکه بزرگ از گوشتهای فیله رو برداشت گذاشت روی آشغال گوشتهای پیرزن ... پیرزن بهش گفت: تو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟! جوان با شرمندگی گفت: چرا ! پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه ... بعد فیله ها رو گذاشت آن طرف و اشغال گوشتهایش را برداشت و رفت !
  12. مردي كه در دهستان دژگاه دربخش دهرم شهرستان فراشبند "شیراز" روزگار مي گذراند و به حاج عمو معروف است ، از حمام گريزان است و مي گويد كه اگرتميز شود، مريض مي شود. عمو حاجي كه چهره‌اي همانند انسان‌هاي غارنشين دارد و كهنسال به نظر مي‌رسد كه حتي مردم عادي سن او را نزديك به يك قرن مي‌دانند، رنگ خاكستر گرفته و قشري ضخيم از چرك بر اندام او سنگيني مي‌كند چند سال پيش جوانان محل تصميم گرفتنند عمو حاجي را به رودخانه ببرند تا آبي به بدن اين مرد برسد، به همين منظور هنگامي كه عموحاجي در خواب بود او را در عقب يك وانت گذاشتند تا او را در رودخانه حمام كنند اما وقتي به رودخانه رسيدند، ديدند عمو حاجي در عقب وانت نيست زيرا او پيش از رسيدن، خود را به بيرون از وانت انداخته بود تا مبادا بدنش با آب آشتي كند وعمو حاجي همان جا گفته بود اگر تميز شوم، مريض مي‌شوم. عموحاجي از خوردن هر نوع خوراكي تازه و نوشيدن آب بهداشتي پرهيز مي‌كند به گونه‌اي كه اگر به زورهم به او آب گوارا بنوشانند، عكس العمل منفي نشان مي‌دهد و به شدت ابراز ناراحتي مي‌كند. حيوانات مرده و گنديده لذيذترين غذاها لذيذترين غذاها به قول خودش، حيوانات مرده و گنديده است و فرقي ندارد كه اين حيوان حلال و يا حرام گوشت باشد. اين سالخورده كه گفته مي‌شود به دليل مشكل عاطفي كه در ايام جواني براي او رخ داده از مردم و اجتماع گريزان و گوشه عزلت و انزوا برگزيده ساليان سال است كه در زير مكاني مسقف ماوا ندارد و در گرما و سرما درهواي آزاد به سر مي‌برد. برخي از جوانان و نوجوانان دژگاه براي عمو حاجي مرغ، گربه، روباه، خارپشت و حتي مار مرده مي‌برند او اين حيوانات را در گودالي در اطراف خود دفن مي‌كند و پس از چند روز با آتشي كه در اين گودال مي‌افروزد، آن را نيم پز مي‌كند و با ولع خاصي مي‌خورد. عمو حاجي پس از آن با خوردن آب گنديده كه در يك حلب زنگ زده و حشرات مختلف در داخل آن شناور هستند، وعده غذايي را به پايان مي‌برد. ليوان او يك حلب 5 /4 كيلويي روغن است و او با استفاده از اين حلب روزانه نزديك به پنج ليتر آب مي‌نوشد. باس پوشيدن اين مرد در دهستان دژگاه كه داراي گرماي نزديك به 50 درجه سانتي گراد است شگفتي آور است زيرا او تمام لباس‌هايي را كه مردم اين منطقه برايش مي‌آورند، پس از بريدن آستين‌هاي پيراهن و پاچه‌هاي شلوار با دندان، آنها را برتن مي‌كند. لوازم زندگي او شامل يك چماق است كه پيشتر پلوس وانت بوده است و وزن آن 17 كيلوگرم است، استكان چايخوري اين مرد عجيب يك كلاه ايمني اسقاطي است و چند حلب كهنه روغن نباتي است كه بچه‌هاي اين دهستان با آفتابه در اين حلب‌ها براي او آب مي‌ريزند. عمو حاجي يك پيپ استثنايي هم دارد كه از يك زانوي سه اينچي آب تشكيل شده كه او سرگين ( فضولات)حيوانات را در آن مي‌ريزد و آتش مي‌زند و به آن پك مي‌زند و با هر مرتبه پك، دود پر حجمي از دهانش خارج مي‌شود. افزون بر اين كه شست و شوي بدن، ظرف آب و بهداشت براي او معنا ندارد، خود را با سوزاندن موهاي زايد بدن اصلاح مي‌كند. محل زندگي اين مرد رويگردان از بهداشت و مردم، محل تجمع سگ، گاو و چهارپايان محل است. به نظر مي‌رسد تا كنون كارشناسان بهداشت با عموحاجي مواجه نشده‌اند. شهرستان فراشبند در فاصله 164 كيلومتري جنوب غربي شيراز، واقع شده است. متاسفانه تعداد زیادی از مردم ایران در فقر عاطفی و محبت قرار دارند و نتیجش میشه چنین تصاویر دلخراشی امیدوارم همه ما سعی کنیم به هم دیگر محبت هدیه بدهیم .واقعا ارزان ترین و با ارزش ترین هدیه محبته که ما از هم دیگه دریغ میکنیم .واقعا هنگام رانندگی یک ترمز کردن و دادن راه به هموطن تان و زدن یک لبخند چقدر سخته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  13. جناب حسینی گزینه تشکر بر نمی گرده؟؟؟؟؟
  14. آقا محمد خیلی کار جالبی بود قبلا تو سایت در موردش توضیح داده بودی من استفاده کردم .فقط بهتره اون کانکتور مونکس را به مولکس تغییر بدی:-?
  15. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    من که آوردم میخواستی بخوری! مردی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کاردوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود. چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”. جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست. گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ”ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.” گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: ”خودشان می فهمند که من نخوردم!” اما جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت ۱۵ دلار و ۱۰ سنت. جانی معترض شد: ”ولی من هیچ کدوم رو نخوردم!” و مرد پاسخ داد ”ما آوردیم، می خواستین بخورین!” جانی که خودش ختم زرنگ های روزگار بود، سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی متصدی اعتراض کرد، گفت: ”من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم.” متصدی گفت: ”ولی ما که مشاوره نخواستیم!” و جانی پاسخ داد: ”من که اینجا بودم! می خواستین مشاوره بگیرین!” و سپس به آرامی از آنجا خارج شد.
  16. nightkiler

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    گزینش فرد مناسب برای CIA حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد. . . پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت : . . "- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!" مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت : . . " – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم." . . مامور CIA نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید." . . بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند: . "- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش " . . مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت: . . " – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،" . . کارمند CIA پاسخ داد: . . "- نه! همسرت را بردار و به خانه برو." . . حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند: . . " – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش." . . او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت: . . "- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است. . . من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد!!!
  17. وقتی دروغ گویی تو یک کشور مجازات نداشته باشه نتیجه همین میشه
  18. من یدونه کمپرسور چینی کوچیک 8 لیتری را ترجیح میدم باهاش کامپیوتر تمیز میکنی و تنظیم باد لاستیک و رنگ باهاش میپاشی و 1000تا کار دیگر قیمتش هم حدود120 شروع میشه به بالا
  19. nightkiler

    تولد تولد ، تولدت مبارک

    جناب LEEتولد شما لی لی لا لا لی حالا دست قشنگه را بزن (از حرکات .... دوستان خود داری بفرمایند) B)امیدوارم هرچقدر زمان برای زندگی شما مقدر شده عمری با سلامتی و موفقیت و بهترین آرزو ها داشته باشید (از طرف جمعی از هوا داران اصفهانی);)
  20. یادم نیست چطوری آشنا شدم مهم اینه که آشنا شدم
  21. خوبه یک مسابقه سخت افزاری خلاقیت هم داشته باشیم (فکر کنم اسمش مود کردن باشه (مود کردن کیس و کیبرد و ...........))که موضوعش آزاد باشه مثلا:یکی برای داخل کیسش لامپ میگذاره یکی روی کیسش درب شیشه ای درست میکنه یا مثلا کیبوردهای متفاوت درست میکنه و فردی در زمینه چوب فعالیت داره موس چوبی درست میکنه و.............البته اگر قرار به انجام چنین مسابقه ای باشه بهتره زمان مسابقه زیاد باشه و جایزش هم زیاد باشه:-?و موضوع آزاد و گسترده باشه . هم شهری های عزیز من هم امتیاز ویژه داشته باشند(دلیلش روشنه;):D:-w)
×
×
  • اضافه کردن...