از لیون کامپیوتر قســـــــــــــــــــــــــــــــــــطی خرید کنید فروش اقساطی برای سراسر ایران
اخبار سخت افزار ، نرم افزار ، بازی و دنیای آیتی در مجله لیون کامپیوتر 🤩
nightkiler
کاربر ویژه-
پست
594 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
8 -
بازخورد
100%
نوع محتوا
نمایه ها
انجمنها
بلاگها
فروشگاه
تمامی مطالب نوشته شده توسط nightkiler
-
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد ، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی ؟ جواب می داد : یک ساعت بیش تر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم ، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم . یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . *** مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود . یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . *** مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آن ها می خواهند تحویل دهد ، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست . یک روز فهمید مشتریانش بسیار کم تر شده اند . مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت . باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد . ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد : از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سر کارش حاضر می شد ، کلاس هایش را مرتب تشکیل می داد و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد . او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد . وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت ، دست هایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت : خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم . سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد . تا حالا چند بار مادرش مرده بود ، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود . حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند . اما او دیگر با خودش « صادق » نیست . او الان یک بازیگر است .
-
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد ... این آزمایشگاه ، بزرگترین عشق پیرمرد بود . هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود . در همین روز ها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند ، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان ها است ! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود ... پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند !!! پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد . او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد . ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت : پسر تو اینجایی ؟ می بینی چقدر زیباست ؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی ؟!! حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است ! وای ! خدای من ، خیلی زیباست ! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید . کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت ! نظر تو چیست پسرم ؟! پسر حیران و گیج جواب داد : پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی ؟! چطور می توانی ؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای ؟! پدر گفت : پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید . مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند . در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد ...! در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم ! الآن موقع این کار نیست ! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت! توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود . آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد .
-
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدند، مریدان شوریده حال شدند و از شیخ پرسیدند که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتند
-
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید : - آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟ دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت : - بله، شما چه عقیده ای دارید؟ - من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود» درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: «اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
-
راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود . ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد : « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! » راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد . سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند ، برآشفته شد ، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند ! راهب به آرامی گفت : « خشم تو نشانه ای از جهنم است . » سامورایی با این حرف آرام شد ، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد . آنگاه راهب گفت : « این هم نشانه بهشت ! »:) اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرتخواهی کنم هی میگفت علیجان تویی، هی میگفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت رضا جان تویی مادر، میگفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد
-
مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است ، همان پول گلدان ساده را مي گيري؟ فروشنده گفت: من هنرمندم . قيمت گلداني را كه ساخته ام مي گيرم. زيبايي رايگان است مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند پدر و مادر مي ترسيدند ساكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار ساكي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ، بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند . ساكي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو ، به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !
-
در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخٿي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تٿاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد . حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد
-
سراسیمه و نگران از خواب بیدار شدم. لحظه ای از ذهنم گذشت كه می باید سر ساعت شش و نیم از خانه بیرون بروم تا در جلسه مهمی كه آن روز برگزار می شد، شركت كنم. از فرط خستگی پشت سر هم خمیازه می كشیدم و به شدت كسل بودم. به آرامی سرم را چرخاندم و با چشمان نیمه باز، از پنجره بیرون را نگاه كردم. هوا گرگ و میش بود. وحشتزده از تختخواب بیرون پریدم و چراغ را روشن كردم. صدای تك تك ساعت رومیزی، توجهم را به خود جلب كرد، اما عقربه ساعت، روی چهار و بیست دقیقه درجا می زد. زیر لب گفتم: - پس واسه اینه كه زنگ نزد! بی اختیار نگاهم چرخید و روی صفحه ساعت بزرگ دیواری، ایستاد. هر دو عقربه آن هم روی عدد دوازده متوقف مانده بود. تازه یادم آمد كه از هفته پیش، خوابیده است. یك آن، به یاد ساعت بزرگی افتادم كه وسط میدان نزدیك خانه ام بود. به سرعت كنار پنجره رفتم و از دور، زمان را خواندم. پنج و چهل دقیقه. شادی ملایمی به من دست داد و خیالم راحت شد. هرچند كه این شادی و آسودگی چندان دوام نیاورد، چون به یاد كاسب محل افتادم كه سه روز پیش گفته بود: - این ساعت هم همیشه خدا عقبه! كسی نمیدونه چرا نمیان درستش كنن؟ ترس بر وجودم سایه انداخت و لحظه ای احساس درماندگی كردم. ناگهان فكری به ذهنم رسید: - ساعت گویا! این دیگه ردخور نداره! بی درنگ گوشی تلفن را برداشتم و با دقت شماره گرفتم اما با شگفتی تمام، با این پیام ناگوار روبرو شدم: - به علت كابل برگردان، تا اطلاع ثانوی، برقراری تماس امكان پذیر نمی باشد. گوشی را گذاشتم، چراغ را خاموش كردم و دوباره به رختخواب بازگشتم.
-
بودا به دهي سفر کرد . زني که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وي باشد . بودا پذيرفت و مهياي رفتن به خانهي زن شد . کدخداي دهکده هراسان خود را به بودا رسانيد و گفت : «اين زن، هرزه است به خانهي او نرويد » بودا به کدخدا گفت : « يکي از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و يکي از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بيشتر تعجب کرد و گفت: « هيچ کس نميتواند با يک دست کف بزند» بودا لبخندي زد و پاسخ داد : هيچ زني نيز نمي تواند به تنهايي بد و هرزه باشد، مگر اين که مردان دهکده نيز هرزه باشند . بنابراين مردان و پولهايشان است که از اين زن، زني هرزه ساختهاند . برو و به جاي نگراني براي من نگران خودت و ديگر مردان دهکده ات باش.
-
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد . ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید : - چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است! گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!
-
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست . وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...
-
یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت. بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد! ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.
-
با مبلغ كم صاحب كالا شويد ( لطفا نظر بديد )
nightkiler پاسخی برای سعید حسینی ارسال کرد در تاپیک : گفتگوی آزاد
این روش قروش قبلا به صورت بلیط بخت آزمایی بوده که خوب مراجع اعلام کردند که قمار هست و جمع شد البته من درس دین و اقتصاد نخوندم که بخواهم نظر بدم چرا قماره چیزی که مراجع عنوان میکنند را نقل کردم . قدیم هم بین بچه ها این روش فروش بوده که اصلا بچه نمیدونه قمار چیه .البته شاید با تغییر صورت مساله بشه مشکلش را حل کرد .مثلا همین طور که آقای حسینی عنوان کردید مثل مسابقات قبلی یک مسابقه با سوال ساده عنوان بشه(سوال ساده معنیش این نیست که مسخره باشه یعنی اینکه با یک سرچ جوابش پیدا بشه )و بعد جایزه این مسابقه به کالای مورد نظر باشه. این مسابقه هم مثل بسیاری از مسابقات حق شرکت یا عضویت داره که باید هر شرکت کننده پرداخت کنه. در این بین اگر برگزار کننده (آقای حسینی )تعداد شرکت کننده بیشتری را جذب کنند سود میبرند اگر هم کمتر شرکت کننده ضرر میکنند آقای حسینی تو قمار باز بودن و حرام خوری بانک ها شکی نیست .(نمونش اینکه هر مشکل اقتصادی و پولی در ایران مشاهده میشه یک سرش به بانک ختم میشه )اما در این مورد اگر از بانکها سوال بشه خیلی راحت برای پاک کردن صورت مساله عنوان میکنند که این پول هزینه فعالیت کاری و ادرای گزینش میشه پس به نظر من اصلا کار و نیت خوب خودتان را با بانکها ی ایران که انواع و اقسام مشکلات اقتصادی و شرعی و اخلاقی دارند مقایسه نکنید.(بانکهای ایران سود سپرده 5 ساله به مردم سالی 17 درصد میدهند همان پول را وام یک ساله با سود 26درصد به مردم پس میدهند -
با مبلغ كم صاحب كالا شويد ( لطفا نظر بديد )
nightkiler پاسخی برای سعید حسینی ارسال کرد در تاپیک : گفتگوی آزاد
فکر بسیار خوبیه من هم قبلا از پدرم در این مورد شنیده بودم که تو محلشون انجام میشده و اتفاقا به همین روشی بوده که آقای amirsss عنوان کردند یعنی به ازای پول بیشتر امتیاز بیشتر و شانس بیشتر( البته به این صورت نبوده که یک نفر بیاد و 70درصد پول را بده و تقریبا شانس 70 درصدی پیدا کنه و جنس را بخره و فروش بی مزه بشه بلکه فروشنده حداقل و حداکثر امتیاز را مشخص میکرده) این کار قبلا حضوری انجام میشده. خوب بچه های فعال سایت به شما اعتماد دارند و مشکلی نیست اما بهتره برای جذب افراد جدید هم تبلیغ بشه هم به روشی اعتماد سازی بشه. 1-پیشنهادی که دارم اینه که قبل از فروش به این روش قیمت کالا مشخص بشه و امکان پرداخت قیمت کالا به جای خود کالا هم وجود داشته باشه مثلا شما یک رم برای فروش قرار میدهید که قیمتش 10تومن است حالا من اصلا رم نیاز ندارم پس داخل این فروش شرکت نمیکنم و این باعث میشه هم سود شما و هم جذابیت این کار و افراد شرکت کننده کم بشه پس بهتره مبلغ به صورت نقدی هم قابل پرداخت باشه(حداقل برای ابتدای کار این سیستم فروش). 2-بهتره امکان باز شدن اعتبار برای هر فرد در این سیستم هم وجود داشته باشه چون واریز های 500تومن 1000تومن شاید مشکل باشه (البته با اینرنت ساده است اما شاید همه امکانش را نداشته باشند)مثلا هر فرد مبلغی واریز کنه به عنوان اعتبار و در هر فروش فقط اعلام کنه که با چند هزار تومن و چند امتیاز شرکت میکنه و شما از حسابش کم کنید. -
انتخاب بهترين كاربر سال 1389 ليون كامپيوتر
nightkiler پاسخی برای سعید حسینی ارسال کرد در تاپیک : آخرین اخبار و اطلاعیه های انجمنها و سایت
آقا هومن تبریک میگم.واقعا حق تان بود و انتخاب خیلی خوبی مدیران انجام دادن (البته من هم کابر بسیار خوبی هستم اما آقای حسینی می خواستند من را به عنوان بهترین کاربر انتخاب کنند من ازشون در خواست کردم که این کار را نکنند که ریا نشه;).اما فعالیت شما در تمام انجمن یک طرف تاپیک اسپم را باید در یافت نگران نباش عزیز شما تاپیکش را بزن من به شما رای میدم شما هم به من رای بده -
فن V8 با V10 عوض ميكنم.دو هفته خريدم با گارانتي هم هست
nightkiler پاسخی برای M.D.N ارسال کرد در تاپیک : خرید و فروش FAN
چقدر سر میدی یک v10بدم البته سری قبلیه که lga1156نداره -
انتخاب مدير برتر سال 89 از ديد كاربران سايت
nightkiler پاسخی برای سعید حسینی ارسال کرد در تاپیک : آخرین اخبار و اطلاعیه های انجمنها و سایت
آقای حسینی نمیشه رای گیری را طوری فعال کنید که مثلا بشه به 2 نفر رای داد -
مسابقه لیون شناسی !!!
nightkiler پاسخی برای Poorya_Lion ارسال کرد در تاپیک : بحث در مورد انواع قطعات سخت افزاری
در مورد دادن اسپم از شما بعیده که نمیدونید داخل این فروم چه کسی ویروس اسپم را وارد کرد یک نگاهی به مدیر ارشد ایجاد کننده این تاپیک و تاپیک اسپم بزنید متوجه میشید.بعدشم من زیاد تلاش کردم که از فروم اخراج بشم (البته موقت)تا ببینم پنل کاربریم چه شکلی میشه اما فایده نداشت کسی حتی منو اخراج هم نمیکنه .نمونش همین الان مدیر ارشد سایت را متهم کردم به ناقل ویروس اسپم اما بازم کسی منو اخراج نکرد .شما نگران نباش انشاالله صبح شنبه آقای حسینی میاند و این پستهای منحرف کننده ی بحث را پاک میکنند. -
مسابقه لیون شناسی !!!
nightkiler پاسخی برای Poorya_Lion ارسال کرد در تاپیک : بحث در مورد انواع قطعات سخت افزاری
من حالا که عکس را دیدم واقعا از این سرعت عمل کف کردم آقا حامد تبریک میگم.خوبه شما برا عید یک تور لیون گردی بگذاری ای سنگ دل چرا کشتیش فقط برای یک فلش .مکسل کجایی نمیررررررررر -
پیلی را آوردند بر سر چشمه ای، آب خورد . خود را در آب می دید و می رمید . او می پنداشت که از دیگری می رمد، نمی دانست که از خود می رمد . همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست، نمی رنجی; چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی؟؟؟؟؟؟؟؟
-
دانلود مجلات Elektor Electronics
nightkiler پاسخی برای nightkiler ارسال کرد در تاپیک : مقالات تخصصی برق
دانلود Elektor DVD 2009مجموعه مجلات چاپ شده در سال2009 به تمامی زبانها به صورت کامل توضیحات بیشتر را میتوانید در لینک زیر مشاهده کنید: http://www.elektor.com/products/cd-dvds/annual/dvd-elektor-2009.1186110.lynkx http://ifile.it/5kyc7wa/Elektor_DVD_2009.zip.001http://ifile.it/ci1r892/Elektor_DVD_2009.zip.002 http://ifile.it/yw3qmhz/Elektor_DVD_2009.zip.003 http://ifile.it/d0i4peh/Elektor_DVD_2009.zip.004 http://ifile.it/x6024av/Elektor_DVD_2009.zip.005 http://ifile.it/7uyh5tl/Elektor_DVD_2009.zip.006 http://ifile.it/tc27dfh/Elektor_DVD_2009.zip.007 http://ifile.it/c1fo6vk/Elektor_DVD_2009.zip.008 http://ifile.it/eyqr3wz/Elektor_DVD_2009.zip.009 http://ifile.it/ro81qct/Elektor_DVD_2009.zip.010 http://ifile.it/pcx4g91/Elektor_DVD_2009.zip.011 http://ifile.it/qjx2a4v/Elektor_DVD_2009.zip.012 http://ifile.it/26qsvhz/Elektor_DVD_2009.zip.013 http://ifile.it/6t38orp/Elektor_DVD_2009.zip.014 http://ifile.it/3kgypn1/Elektor_DVD_2009.zip.015 http://ifile.it/ymq4t6b/Elektor_DVD_2009.zip.016 http://ifile.it/sj3efpx/Elektor_DVD_2009.zip.017 http://ifile.it/ogl8k5h/Elektor_DVD_2009.zip.018 حجم فایلها2.12gbو فرمتISO -
دانلود مجلات Elektor Electronics
nightkiler پاسخی برای nightkiler ارسال کرد در تاپیک : مقالات تخصصی برق
مجله Elektor Electronics march 2011 http://ifile.it/2htcwjb/UK201103.pdf لینک دانلود زبان فرانسه هم قرار میدهم اگر دوستان زبان فرانسه خوبی دارند از این لینک استفاده کنند http://ifile.it/wzfm5ts/Elektor_2011_03_FR.pdf -
به گزارش فارنت و به نقل از پایگاه اینترنتی theinquirer،اخبار ناخوشایندی به گوش میرسد که حکایت از این دارد که استیو جابز فقط ۶ هفته دیگر زنده خواهد بود. استیو جابز از ۱۷ ژانویه در مرخصی پزشکی به سر می برد ولی هیچ زمان علت دقیق این مرخصی پزشکی اعلام نشده و همین عامل باعث به وجود امدن شایعات بسیار در این مورد شده است. پیش از این مدیر اجرایی شرکت اپل تحت عمل جراحی برای درمان سرطان لوزالمعده در سال ۲۰۰۴ و پیوند کبد در سال ۲۰۰۹ قرار گرفته است. عکسهای تازه منتشر شده استیو جابز را در مرکز مبارزه با سرطان استنفورد در پالو التو کالیفرنیا نشان میدهد و اخبار حکایت از این دارد که سرطان لوزالمعده استیو جابز دوباره عود کرده و بازگشته است. تصاویری که از او در مرکز پزشکی استنفورد گرفته شده است به وضوح او را لاغرتر از زمانی که دیده بودیم نشان داده و وزن او از ۷۹ کیلوگرم به حدود ۶۰ کیلوگرم کاهش پیدا کرده است. البته سایز منابع بیماری استو جابز را خطرناک قلمداد نکردهاند و با این حال تصور شرکت اپل بدون استیو جابز ممکن نیست و ما هم مانند سایر دوستداران او منتظر بهبود و بازگشت او به دنیای دیجیتال هستیم. وقتی استیو جابز میخواست به دوره استراحت پزشکی برود این پیام را برای تمامی کارکنان اپل ارسال کرد: “من اپل را دوست دارم و امیدوارم که به زودی بازگردم ولی به هر حال از اینکه شما به حریم خصوصی من و خانوادهام احترام گذاشتید کمال تشکر را دارم”.
-
کمک برای ساخت مدار فرستنده .
nightkiler پاسخی برای Mahyar Curious ارسال کرد در تاپیک : مدارهای آنالوگ
وظیفه است@};- اگر منظورتون دانلود است که من لینکی سراغ ندارم اگر هم داشتم قرار نمیدادم چون دانلود رایگان آن درست نیست 3000تومن هم بیشتر قیمت نداره .اما فکر کنم منظور شما خرید اینترنتی بود که این لینکش استhttp://www.adinebook.com/gp/product/6005266078/ref=sr_1_1000_2/852-1838955-2979455 البته این چاپ جدید است من آن که کتاب که دارم چاپ اول است که فکر کنم در این چاپ سوم مشکلات قبلی تصحیح شده باشد.
-
فعالترین کاربران بازارچه
-
آمار بازخوردها
31246
مثبت14
خنثی212
منفی99%
Total Positive