رفتن به مطلب

AtAgAmEr

کاربر ویژه
  • پست

    3343
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    14
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط AtAgAmEr

  1. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، خوب، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کرد و سپس ساکت شد... اما همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز، کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد …… گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند... خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا ……. چشمم افتاد به چشم کودک... غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر …. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام …. او به من به یاد آورد این کلام را... که به هنگامه ی خشم نه به فکر تصمیم نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی *** یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید، گرهی بگشایم با خشونت هرگز... هرگز...
  2. به به / حالا این وسط شیرینی برا ما کی میده ؟ :party: دوستان تبریک میگم :clapping: جناب حسینی شما هم خسته نباشین :Not Worthy:
  3. به به جناب LEE عزیز مبارک باشه آقا من دیگه از خیرش گذشتم / ولتاژ دیگه بیشتر از این برا گرافیک بالا نمیره / :( :excl:
  4. من موافقم / خوبه / سلام یادم میرفتا :p
  5. طرز فکر ژاپنی و عرب
  6. مرسی لطف دارین همیشه به من جناب حسینی / مثبت های شما هم زود تموم میشن ؟؟؟؟
  7. یه شوخی از نوع روح این مثبت های من باز تموم شدن :( :crying:
  8. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    سرگذشت جالب یک لغت در پس اکثر لغات و اسم ها فلسفه ی جالبی نهفته است.چرا "استکان"؟؟ در زمان‌های قدیم هنگامیکه هندوها با کشورهای عربی مراوده تجاری داشتند برای نوشیدن چای به همراه خود پیاله‌هایی را به این کشورها خصوصا عراق و شام قدیم آوردند که در آن کشورها به بیاله معروف شد.پس از آن اروپاییانی که برای تجارت به کشورهای عربی سفر میکردند چون در کشورشان از فنجان برای نوشیدن چای یا قهوه استفاده میکردند هنگام بازگشت به کشورشان این پیاله‌ها را به عنوان یادگاری میبردند و آن را East Tea Can مینامیدند. "یک ظرف چای شرقی!!!"به تدریج این کلمه به کشورهای شرقی بازگشت و در آنجا متداول شد.
  9. شاهكار مهندسي در يك ساختمانسايت «تابناك» تصويري از سرويس بهداشتي يك ساختمان غيرمسكوني منتشر كرده و به دليل نصب پنجره تمام‌قد در آن، لقب «شاهكار مهندسي» را به سازنده اين ساختمان اعطا كرده است! اين ساختمان كه داراي كاربري آموزشي است در يكي از استان‌هاي غربي كشور احداث شده است.http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=273710
  10. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    سلام حمید جان یه مثبت بهت بدهکارم/ امروز همش تموم شد / «رحیم ایروانی» موسس و بنیانگذار گروه کارخانجات ملی بود. وی در یکی از سال های دهه 30 به چکسلواکی سفر کرد که حاصل این سفر آوردن دو کارشناس و یک دستگاه اتوکلاف به ایران بود. تولید این نوع کفش در مقایسه با نمونه خارجی 10تومانی اش 3 یا 4 تومان هزینه داشت. وی بعدها زمینی در مهرآباد خرید. وسعت این زمین 700 متر بود که 400 متر بنای ساختمانی داشت. ایروانی کارش را تنها با35 نفر کارگر آغاز کرد. ایروانی بعد از آغاز به کار کارخانه ، با خرید ماشین دوخت از پارچه های ایرانی استفاده کرد و کارخانه ای به نام ولکو نیز حاضربه سرمایه گذاری و آوردن فناوری به ایران شد. این کارخانه در ابتدا 150 زوج محصول داشت. کارخانه، کفش ملی نام گرفت که ملی شدن نفت را در ذهن مردم و مشتریان تداعی می کرد. رحیم ایروانی با خرید تعداد زیادی از خانه های مهرآباد کارخانه خود را گسترش داد. او در یکی از زمین هایی که خریده بود مسجدی را نیز احداث کرد. تا سال 1337 در ایران کفش های چرمی تولید نمی شد اما بعد از این سال،به دنبال تاسیس کارخانه های چرم ، تولید کفش چرم نیز در کفش ملی آغاز شد. در این زمان رقبای عمده کفش ملی کفش های وارداتی بودند که از چکسلواکی وارد می شدند.از سال 47 به بعد در کنار تولید کفش محصولاتی مثل جوراب ، توید آستر و بند کفش و مواردی دیگر اقدام نمود. در سال 47 بعد از موفقیت تولید کفش در مهرآباد جنوبی مرحله سوم توسعه صنعت کفش ایران در کیلومتر 18 جاده قدیم کرج در اسماعیل آباد شروع شد. وی زمینی به مساحت 400هزار متر خرید و پارک صنعتی کفش ملی فعالیت خود را رسما در اوایل سال های دهه 50 آغاز کرد. در این زمین نقشه احداث 400 خانه سازمانی برای کارگران در نظر گرفته شده بود. او با احداث این خانه ها به دنبال کاهش هزینه رفت و آمد کارگران و هزینه نقل و انتقال آنان بود. در کارخانه کفش ملی تا سال 1350 انواع مختلفی از کفش مثل کفش ورزشی ، کفش برای روزهای بارانی،چکمه،پوتین،دمپایی،کفش کتانی،کفشهای بچه گانه و کفش ایمنی تولید می شد. به تدریج گنجایش کارخانه مهرآباد زیاد شد به طوریکه روزانه 12هزار و 500 جفت کفش در کارخانه کفش ملی توسط 2هزار و 500 کارگر استخدام شده تولید می شد. ایروانی طی سال های 1335 تا 1357 بیش از 50 شرکت صنعتی و تجاری تاسیس و در زمینه تولید انواع کفش در بیش از 25 شرکت صنعتی با شرکای داخلی و خارجی مشارکت داشت. جالب است بدانید که رحیم ایروانی در سال 1343 شرکتی به نام شرکت کانون مشاوره اقتصادی را به منظور تربیت و پرورش 22 کودک دو ماهه تا 2ساله تاسیس کرد تا در آینده این کودکان از مدیران بنگاه های صنعتی او بشنود.قرار بر این شد قسمت عمده بودجه کانون به مصارف تحصیلی این اطفال برسد و لوازم خوارک پوشاک و وسایل زندگی ساده و کم خرج باشد. همچنین هیچ کدام از این اطفال نیز پس از رسیدن به سن 18 سالگی هیچ تعهدی نسبت به کانون ندارند و مختارند که هرجور که خواستند در اجتماع زندگی کنند.فقط انتظار موسسه این است که نسبت به تحصیل جدی باشند و تمسک به دین اسلام و حسن اخلاق را پیشه خود سازند.با وقوع انقلاب اسلامی ایروانی این کودکان را که آن زمان 14 تا 16 ساله بودند با خود به خارج از کشور برد . در سال 57 سرمایه گذاری شرکت در مقایسه با سال 1355 به میزان 741 میلیون ریال افزایش یافت . ایروانی علاوه بر تاسیس فروشگاه کفش کلی در سراسر کشور ویکسان سازی قیمت ها در فروشگاه های کفش ملی توانست به کشورهای اروپای شرقی و شوروی نیز کفش صادر کند. در کارخانه کفش ملی طی 30 سال بیش از 10 هزار نفر در کارخانه مشغول به کار بودند. شرکت کفش ملی با وقوع انقلاب مصادره و ملی شد و متاسفانه به دلایلی مثل ضعف مدیریت و واگذار نکردن آن به بخش خصوصی متحمل 4 میلیادر زیان خالص و 800میلیون تومان زیان انباشته شد. ایروانی بعد از 25 سال مصادره کارخانه با روی کار آمدن هر مدیر جدیدی به وی تلفن می زد و انتصابش را به مدیریت تبریک می گفت و او را به حفظ شرکت تشویق می کرد زیرا معتقد بود که چند هزار نفر از این طریق زندگی می کنند.ایروانی تا سال 57 در ایران زندگی می کرد و بعد از آن با مهاجرت اجباری به آمریکا رفت. وی ابتدا کارخانه کفش و چرمسازی را در بوستون آمریکا تاسیس کرد و سپس در قاهره کارخانه کفش استاندارد را تاسیس کرد. رحیم ایروانی سرانجام در 12 بهمن 84 بعد از یک روز کامل کاری درگذشت. اکنون فروشگاه های کفش ملی به عرضه تولیدات صنایع کوچک و دیگر کارخانه ها تبدیل شده اند.پارک صنعتی کفش ملی نیز انبار شرکت های خودرو سازی است.هم اکنون بعد از 32 سال،از پرسنل 10 هزار نفری گروه کفش ملی تنها 700 نفر باقی مانده اند که در کفش گنجه و بخش های بازرگانی مشغول به کار هستند.
  11. مثبت های من باز تموم شدن رفتم گیلاس بخرم. یارو میگه بریزم تو پلاستیک؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ همینجوری دونه ایی بده بندازم دور گوشم خوشگل شم !!! رفتم دستشویی عمومی در میزنم میگم یکم سریع تر. میگه شمام دستشویی داری؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم شما کم و کسری نداری ؟! به دوستم میگم وی .. ان داری؟ میگه واسه رد شدن از ف..ل...ی...گ میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه رد شدن از تنگه ابو غُریب میخوام. هم سنگرام منتظرن!!! سوسکه را کشتم جنازشو ورداشتم ببرم بندازم بیرون. مامانم بین راه نگاه میکنه میگه کشتیش؟ میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو دستشویی خوابش برده بود دارم میبرمش تو رختخوابش بخو ابه رفتم واسه ثبت نام رانندگی زَنه میگه واسه آموزش اومدین ؟؟!! گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ پول میدم که منو سوار ماشینتون کُنین بشینم رو پای راننده غان غان کُنم سر کلاس آیین نامه رانندگی پلیسه یه تابلو را از من پرسیده. میگم عبور دوچرخه ممنوع. میگه این دوچرخه است؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ تانکه. میگه پـَـَـ نــه پـَـَـــ و مرض! هنوز فرق دوچرخه با موتورگازی را نمیدونی؟
  12. سلام / تکراری بود/ ببخشید @};- رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!! پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ "زوروِ " داره از دست گروهبان گارسیا در میره پسره اومده خواستگاریم میگم من الان می خوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین. دوستم میگه : معتاده؟! میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه کارتمو دادم به بلیط فروش مترو میگه شارژش کنم؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میرم از شارژ خورشیدی استفاده می کنم بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه نیـــــو فولدر دارم با تلفن حرف میزنم. بابام میگه دوستت بود؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ ژاک شیراک بود در مورد مناقشات اخیر خاورمیانه نظرمو میخواست تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم پسر همسایمون تو پارک داشت بریک دنس می کرد یکی اومده بعد نیم ساعت تماشا میگه ایشون داره میرقصه؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شربت خاکشیر خورده می خواد ته نشین نشه با ماشین افتادیم ته دره یارو میگه زنگ بزنم آمبولانس بیاد؟ میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه مشکل درون خانوادست خودمون حلش میکنیم صدای خروپفش کشتمون ! تکونش دادم از خواب پریده، میگه سر صدام اذیتت می‌کنه؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ جنس صداتو دوست دارم می‌خواستم بت بگم سعی‌ کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنی‌! تو تاکسی تنها نشستم میخوام کرایه حساب کنم طرف میگه 1 نفر؟! میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ 2 نفر حساب کن خورزوخان هم هست حالا از تاکسی پیدا شدم به راننده نیگا میکنم، میگه باقی پولتو میخوای؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام یه دل سیر نیگات کنم که میری دلتنگت نشم! داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده، خوردم زمین میگه کمک می‌خوای؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می‌کنم تو حیاط دانشگاه تو انگلیس دارم با دوستم فارسی حرف میزنم، یارو اومده میگه خانوم شما ایرانی هستین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ انگلیسی هستیم فارسی یاد گرفتیم بتونیم شماعی زاده گوش بدیم! آهنگ اندی تو ماشین گذاشتیم دوستم میگه اندیه؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ داریوشه، داره خودشه لوس میکنه یه کم تا دور همیم بخندیم دختره "با کلی عشوه و ناز" میگه کلی پسر با تک تک نفس های من مردن ! پسره با اعتماد نفس میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواستی نمیرن ازون بوی بد دهنت تو پارک رفتم دستشویی اومدم بیرون یکی جلومو گرفته! میگم پولیه؟ مبگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ من اینجا نشستم پشه ها نیان تو حین کار براتون مزاحمت ایجاد کنند از خونه زنگ زدم فست فود غذا بیارن، طرف میگه بفرستم واستون؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ آپلود کن، لینکش رو بده، دانلود میکنم میگن کریستف کلمب وقتی رسید به امریکا سرش رو از پنجره کشتی کرد بیرون از یه سرخ پوست پرسید داداش اینجا آمریکاست؟ سرخ پوسته گفت پـَـَـ نــه پـَـَــــ ژاپنه ما هم چون شلوار پامون نیست از خجالت قرمز شدیم رفتم داروخونه، میگم باند دارین؟ میگه باند پانسمان؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ باند فرودگاه ! میخوام فرود بیام ! جلو توالت عمومی… آقاهه میگه ببخشید شما هم تو صف توالت وایسادین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما سوسکیم اومدیم عید دیدنی
  13. سلام میشه در مورد SE Xperia Arc S هم بررسی کنید؟ ارزش خرید داره ؟
  14. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    اول چی بودیم ، چی داشتیم حالا شدیم این : الفبا از پ ، و ، ل شروع میشه ،بابا دیگه آب نمیده چون اداره آب و فاضلاب آب رو قطع کرده ،دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این اداره میره تو اون اداره..!! مرغا هورمون خوردن وخروس شدن، خروسا مامانی شدن برای مرغا عشوه میان و ناز میکنن، سن ازدواج مرغا بالا رفته دیگه تخم نمی کنند،چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره، شنگول و منگول بزرگ شدن و گرگ شدن. مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند گیساشو ببافه، دارا و سارا رفتن فرانسه کبابی باز کردن، کوکب خانم رفته یه ماکروفر سامسونگ خریده و دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب تلفن رو هم نمیده، کبری موهاشو مش کرده و تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه، روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست، حسنک گوسفنداشو فروخته و پیکان خریده مسافرکشی می‌کنه، آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ هم نمی تونه پرت کنه، شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی، رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن میرن کیف قاپی،پتروس از بس با دوست دختراش چت کرده انگشت درد گرفته و دیگه نمی تونه انگشتشو بکنه تو سوراخ سد، خانواده آقای هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و سفر ندارن چون آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو گوشت خر بهشون فروخته
  15. شعری از خیام بگذار قلم را به غزل بسپارم/ شاید گره ای باز شود از کــــارم/ پرسید: مگر تو هم غزل می گویی؟/ گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ !! فقط رباعـــی دارم
  16. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    مصاحبه ای جالب با مردی که دوبار توسط استیو جابز اخراج شده بود 19/07/1390گروه خبری GSM: یک روزنامه ایتالیایی چند روز پس از درگذشت استیو جابز مصاحبه‌ای خواندنی را با «چارلز جولی» یکی از مدیران سابق اپل انجام داد که این مدیر دوبار توسط رئیس بزرگ اخراج شده بود. به گزارش خبرگزاری مهر، این گفتگو اینگونه آغاز می‌شود: استیو به من گفت: «تو اخراجی چارلز، دیگر نمی‌خواهم اینجا ببینمت!» کمتر پیش می‌آید که کسی خاطره اخراج شدن خود را با چنین لحنی و با افتخار تعریف کند، اما اگر آن شرکت اپل باشد و کسی که درهای آن را به روی شما می‌بندد استیو جابز باشد و بعد از چند روز دوباره شما را برگرداند موضوع کمی فرق می‌کند. «چارلز جولی»، مدیر سابق بخش JavaScript شرکت اپل و مسئول پروژه MobileMe دوبار قربانی توبیخ‌های سنگین و معروف استیو شد که در هر دو مرتبه اخراج شد اما دوباره به کار خود بازگشت و تا زمانی که برای تاسیس شرکت خود یعنی «استراب» شخصاً اپل را ترک کرد در آنجا به کارش ادامه داد. «چارلز جولی» اکنون چند روز پس از درگذشت بنیان‌گذار اپل در گفتگو با روزنامه ایتالیایی «لاستمپا» خواننده را مستقیماً به اتاق کار استیو جابز می‌برد: * کار با استیو جابز چطور بود؟ - واقعاً شگفت انگیز. به خاطر فشاری که به ما می‌آورد. به خاطر خلاقیتی که داشت و اهمیتی که برای کوچک‌ترین جزئیات قائل می‌شد. * چند ساعت کار می‌کردید؟ - هر چقدر که لازم بود. اگر در حال تمام کردن یک محصول بودیم، دیگر نیازی نبود که کسی به تو بگوید تمام شب باید کار کنی. خودت این را می‌دانستی. * چه جوی در فضای شرکت اپل حاکم بود؟ - همکاران برای دوستی و برای همکاری آماده بودند. اما در عین حال به شدت سختگیری می‌کردند. یک مثال می‌زنم. در شرکت‌های دیگر، زمانی که یک نمونه آزمایشی را آماده می‌کنی در کل همیشه کمی دچار کوفتگی می‌شوی. در اپل حتی جرات نداشتی این کوفتگی را به دیگران نشان دهی. * اغلب جابز را در اطراف خود می‌دیدید؟ - او خیلی مهربان و صمیمی بود و تمام هفته حتی برای ناهار هم با ما می‌آمد. اما دوشنبه‌ها همه چیز تغییر می‌کرد. او دوشنبه‌ها به یک کابوس تبدیل می‌شد. * چرا؟ - هر دوشنبه محصولات را بازبینی می‌کرد و این سخت‌ترین و هولناک‌ترین لحظه برای همه ما بود. وقتی وارد اتاقش می‌شد، مثل لیزر به دنبال چیزی از پروژه می‌گشت که خوشش نمی‌آمد و آن را سریع به شما می‌گفت. اما اگر چیزی پیدا نمی‌کرد در آن زمان شما یک قهرمان می‌شدید و تو را به عنوان کسی در نظر می‌گرفت که همین الان چرخ را اختراع کرده است و شروع می‌کرد به ستایش تمام پتانسیل‌های ویژه چیزی که با خود آورده بودی. اما اگر کوچک‌ترین چیز ناخوشایندی را پیدا می‌کرد حتی اگر رنگ محصول بود، دیگر هیچکس جلودارش نبود و تو رسماً فنا شده بودی! دیگر با هیچکس حرف نمی‌زد تا وقتی که مشکل حل شود و اگر آن را حل نمی‌کردی تو را تکه تکه می‌کرد. ساده بگویم: تو را می‌فرستاد کنار همان قطعات محصول. هرگز حد وسطی وجود نداشت. چیزی وجود نداشت که به سادگی خوب باشد: یا عالی بود یا افتضاح. * این رفتار با شما هم شد؟ - البته که شد. تیم من مشغول توسعه MobileMe یا همان نسخه قبلی iCloud بودند. اما پروژه به طرز وحشتناکی کار نمی‌کرد. بنابراین استیو مرا تکه تکه کرد. اما همه مسئولیت‌هایش را به عهده گرفت. به محض اینکه محصولی که با خود آورده بودم خراب شد از من دلایل دقیق و واضحی درباره اینکه چگونه باید از نو شروع کنیم خواست. این بود قدرت استیو: می‌توانست بیفتد اما مهم بود که بداند می‌تواند دوباره از جا بلند شود. * چرا برای بار اول شما را اخراج کرد؟ - محصولم را دوست نداشت. اخراجم کرد! * و بار دوم؟ - برای معرفی یک پروژه جدید مصاحبه‌ای را با مجوز استیو انجام دادم. اما او، همان‌طور که می‌دانید نسبت به رسانه‌ها خیلی محتاط بود. خبرنگار جملات من را خارج از موضوع مورد گفتگو نوشت و این همان چیزی بود که جابز دوست نداشت. بنابراین معاون رئیس با من تماس گرفت و از من پرسید: «چارلز، استیو می‌گوید که تو را باید اخراج کنم. مگر چکار کرده‌ای؟» پاسخ دادم: «من همان مصاحبه‌ای را انجام دادم که خودش از من خواسته بود.» و او گفت: «بیچاره! او خوشش نیامده است.» * و بعد...؟ - معاون رئیس دوباره به من زنگ زد و گفت: «چند روز در خانه باش تا ببینیم چطور می‌شود کارها را درست کرد». چند روز بعد من دوباره سر کارم برگشتم. * چرا در آنجا ماندید؟ - یک عالمه کار می‌کردی و پول کمی در می‌آوردی، اما همه آنچه که انجام می‌دادی یک بازتاب جهانی داشت. * اما سرانجام شما از اپل رفتید و شرکت Strobe را تاسیس کردید که برنامه‌های جانبی را توزیع می‌کند و در واقع نوعی مبارزه خردمندانه با اپل است. - آن‌ها برای ساخت محصولات بسته بهترین هستند و باید همین‌طور باقی بمانند اما بالاخره کسی باید از راه برسد و محصولات باز را به بازار عرضه کند. * درحال حاضر چه چیزی را برای عرضه دارند؟ - محصولات جدید برای دو سال آینده آماده هستند و «آی‌پد» هنوز راه بینهایتی را برای توسعه پیش رو دارد. اما تلویزیون چالش آینده اپل است. Apple Tv بسیار جالب است و باید تلویزیونی را تصور کنید که تمام کیفیت‌های محصولات اپل را در خود جای داده است. دستگاه منحصربفردی خواهد بود که دنیا را دوباره تغییر خواهد داد. * آیا اپل بدون جابز زنده خواهد ماند؟ - سازماندهی تیم کوک، رئیس جدید، بهترین است. همچنین «جانی ایو» رئیس بخش طراحی یک پدیده است. اما استیو یک نقش واحد داشت: می‌فهمید مردم چه می‌خواهند و تصمیم می‌گرفت که چگونه باید آن را تولید کند. انضباطی که او به تدریج به شرکت فهماند آن را به جلو پیش خواهد راند، اما اپل باید به تدریج فرد و یا مکانزیمی را پیدا کند که جهت را نشانش بدهد. منبع
  17. AtAgAmEr

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه، چون نسبت سودش به ضرر، یک به صد است طفل معصوم به دورسرمن می چرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم
  18. AtAgAmEr

    یک خبر خیلی دردناک

    پیام تسلیت افراد تاثیر گذار جهان به مناسبت درگذشت استیو جابز بیل گیتس: رییس هیات مدیره مایکروسافت من واقعا از خبر درگذشت استیو جابز متاسف شدم. من و ملیندا با خانواده استیو، دوستان و تمام علاقمندانش همدردی می کنیم. من و استیو اولین بار حدود ۳۰ سال پیش همدیگر را ملاقات کردیم. ما در نیمی از طول زندگی مان همکار، رقیب و دوست بودیم. دنیا به ندرت افرادی را به خود دیده که به تاثیر گذاری استیو جابز باشند. تاثیری که در نسل های آینده هم حس خواهد شد. برای کسانی که آنقدر خوش شانس بوده اند که با استیو جابز کار کنند این یک افتخار بزرگ است. من همین الان دلم برای استیو تنگ شده است. باراک اوباما: رییس جمهور آمریکا من و میشل از درگذشت استیو جابز متاسف شده ایم. او یکی از بزرگترین مخترعین آمریکا بود و آنقدر شجاع که متفاوت فکر کند. با ساختن یکی از موفق ترین شرکت های روی کره زمین از گاراژ خانه اش و با شخصی کردن کامپیوترها و با آوردن اینترنت به جیب ما او انقلاب فناوری اطلاعات را در دسترس همه قرار داد و آن را لذت بخش کرد. استیو جابز گفته بود طوری زندگی می کند که انگار هر روز اش آخرین روز زندگی اش است. او واقعا اینگونه زندگی می کرد. او زندگی ما را تغییر داد و تمام صنایع را تحت تاثیر خودش قرار داد. مارک زوکر برگ: مدیرعامل فیسبوک متشکرم استیو از اینکه یک مربی و دوست خوب برای من بودی. متشکرم از اینکه نشان دادی چیزی که ساختی می تواند دنیا را تغییر دهد. دلم برایت تنگ می شود. لری پیچ: مدیرعامل گوگل من به خاطر این خبر بسیار بسیار ناراحتم. استیو مرد بزرگی با دستاوردهای فوق العاده و هوش عالی بود. او همیشه می توانست در چند کلمه بگوید که شما به چه چیز باید فکر کنید قبل از اینکه بخواهید به آن فکر کنید. تاکید او بر روی اهمیت کاربران، همیشه برای من الهام بخش بوده است. او انسان مهربانی بود و همیشه با اطلاعات و نصحیت هایش به من کمک میکرد. حتی اخیرا و در زمانی که حال خوبی نداشت. سرگی برین: موسس دوم گوگل از نخستین روزهای گوگل هر زمان که من و لری به دنبال الهام، نگاه به آینده و مدیریت می گشتیم نیاز داشتیم که به سمت دفتر اپل نگاه کنیم. تمایل استیو برای عالی بودن توسط هر کسی که با محصولات اپل کار کرده است، احساس می شود. مانند همین مکبوکی که من دارم این متن را با آن می نویسم. من با چشمان خودم این تمایل به کمال را از نزدیک و در ملاقات هایی که داشتم دیده ام. اریک اشمیت: رییس هیات مدیره گوگل امروز روز ناراحت کننده ای برای همه ما است. استیو مجموعه ای از طراحی و تکنولوژی بود و دیگر مانند او را نخواهیم دید. او با استعداد و شخصیت کاریزماتیک اش، سایرین را برای انجام غیرممکن ها الهام می بخشید. بدون شک او به عنوان بزرگترین مخترع تاریخ دنیای کامپیوتر در ذهن همه ما به یادگار خواهد ماند.
  19. سلام آقا من آخرش از این گرافیک نتونستم کار بکشم/ رسماً فلج می کنه / :-j @};-? چرا کمتر از این ولتاژ سیستم پایدار نیست برا من ؟؟ !! ؟؟
  20. سی پی یو و رم خوبه / تا 4.8 بردم بالا / ولی مشکل با گرافبک دارم یه نگاه به عکس بندازین مرسی:-j
  21. سلام باریکلا/ میشه بگین این پهنای باند گرافیک رو چطوری بردین بالا/ یا همینه از اول / چون مشکل من همین گرافیک هستش
  22. ایول ایول حرف نداشت / :-j عجب خوفی داشت @};-
  23. ای بابا گریم گرفت
×
×
  • اضافه کردن...