چون مادرت خیلی سختی کشیده واسه همین رو خورد و خوراک و مخصوصاً درسات پافشاری میکنه که واسه خودت کسی بشی و اون سختی که کشیده تو نکشی ، نمیدونم فرهنگ ما اینجوریه و مادرها خیلی احساسی هستن ، منم تقریباً وضع حال تو رو داشتم و تو بعضی موراد که اینجا جاش نیست خیلی بدتر و شاید تو تجربش نکرده باشی ، منم وقتی از اینجور رفتار ها ناراحت میشدم از روی عصبانیت الکی یه چیزی میگفتم خدا شاهده تا فردا نشده ضررشو میکشیدم معمولاً یه جام زخمی میشد !!! همین الان که 30 سالمه ساعت 11.30 چه خبره میگه برو بخواب ، وای به حالم شب تا 11 بیرون بمونم ، بعضی وقتها اونم چند ماه یه بار شب میرم گیم نت با بچه ها یه حالی و احوالی بکنم یا هوا عوض بشه انقدر زنگ میزنه پشیمون میشم از بیرون رفتن اونم فقط تنها جایی که میرم اونجاست و 5 دقیقه با خونمون فاصله داره و بر خیابونه ، یکی دوبار جواب ندادم دیگه انقدر حساس نشد
به نظرم رو چیزهایی که حساسه یه کم بیخیالی نشون بده نه مقاومت چون کم نمیاره و اوضاع بدتر میشه ، شاید دیگه کمتر حساس شد و سعی کن با مهربونی وقتی که تنهاست دلشو بدست بیاری و با زبون خوش حرفتو بهش بزنی
مادرم واسه بار دوم اومد گفت چرا نمیخوابی ساعت نزدیک 12 هستش ، بعضی ها کلاً شانس ندارن ، برادر کوچکترم که 4 سال از من کوچکتره ، تا 3 الی 4 نصف پای لپتاپه اما یه بار هم بهش نگفته چه خبرته ،
باور کن وضع من با این سن 1000 برابر بدتر از تو هستش ، و شکر کن که بدتر از این قسمتت نشده و بعضی از تصمیم های اشتباه باعث به خطر افتادن آیندم شده و ... !!!