رفتن به مطلب

m.shabani

کاربر ویژه
  • پست

    814
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    23
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط m.shabani

  1. شاید شما دوست داشته باشید بدونید که اسمتون چندمین اسم معروف در دنیاست ، چند نفر در آمریکا هم اسم شما هستند ، چه نسبتی از مردم دنیا با شما هم اسم هستند ، شکل اسمتون با حروف بریل ، کد مورس و زبان بارکد به چه صورت است و یا اینکه بدانید آیا اسم شما به عنوان نام معروف تره یا نام خانوادگی ! همه این ها را می توانید در سایت pokemyname و با زدن اسم خود در کادری که در صفحه اول آن مشخص هست با خبر شوید ، برای ورود به این سایت اینجا را کلیک کنید
  2. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه یک معجزه! جرگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
  3. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند. یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده. تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد.3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جا خوابشان برد. قطار در حال آمدن بود ، و سوزن بان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد. سوزن بان می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریل غیرقابل استفاده هدایت کند و از این طریق جان 3 فرزند را نجات دهد و 1 کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد. سوال: اگر شما به جای سوزن بان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید؟ بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قربانی ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقی و عاطفی شاید تصمیم صحیح به نظر برسد اما از دیدگاه مدیریتی چطور .... ؟ در این تصمیم، آن 1 کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک دیگر) که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک، بازی کنند، قربانی می شود. این نوع معضل هر روز در اطراف ما، در اداره ، جامعه در سیاست و به خصوص در یک جامعه دموکراتیک اتفاق می افتد، اقلیت قربانی اکثریت احمق و یا نادان می شوند. کودکی که موافق با انتخاب بقیه افراد برای مسیر بازی نبود طرد شد و در آخر هم او قربانی این اتفاق گردید و هیچ کس برای او اشک نریخت. کودکی که ریل از کار افتاده را برای بازی انتخاب کرده بود هرگز فکر نمی کرد که روزی مرگش اینگونه رقم بخورد. اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن 3 کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد. اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه وعاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن 3 کودک احمق نبود. مسافران قطار را می توان به عنوان تمامی کارمندان سازمان فرض کرد و گروه مدیران را همان کودکانی در نظر گرفت که می توانند سرنوشت سازمان (قطار) را تعیین کنند. گاهی در نظر گرفتن منافع چند تن از مدیران که به اشتباه تصمیمی گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل سازمان خواهد شد و این همان قربانی کردن صدها نفر برای نجات این چند نفر است. زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار . با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید. "به یاد داشته باشید آنچه که درست است همیشه محبوب نیست... و آنچه که محبوب است همیشه حق نیست!"
  4. سلام دوست من مادربرد سوکت 478 موجود دارم با برندهای مختلف و مدل های مختلف
  5. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا” دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت : دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام
  6. m.shabani

    مختل شدن سيستم

    دوست من سلام روز 4 شنبه هفته گذشته یکی از دوستان یه کیسی رو آورد پیش من گفت که خانومش کیس رو با دستمال تمییز کرده ((البته کیس خاموش بوده)) دیگه روشن نمیشه کیس رو روشن کردم دیدم سیستم روشن میشه ولی تصویر نمیده دیباگر رو گذاشتم دیدم رمش مشکل پیدا کرده با تعویض رم مشکل حل شد من فقط میخام بگم اون سیستم قبل از دستمال کشیدن هم مشکل داشته و تقارن پیدا کرده با دستمال کشیدن که همه تقصیرا رو انداختن گردن کی بنده خدا خانومش حالا...... گرافیک شما درست موقع بازکردن یه اسپم مرخص شده حالا هی شما بنداز گردن اون اسپم 8-} :-j ;) در مجموع بهترین راه تست با یه کارت گرافیک دیگست
  7. m.shabani

    مختل شدن سيستم

    دوست عزیز مگه تو محیط ست آپ و بالا اومدن بایوس حروف قر و قاطی نیست این یعنی گرافیک خراب با یه گرافیک دیگه تست بزن
  8. سلام دوست من تجربه میگه کار میکنه ولی اختلاف یه 380 با 430 حدود 7 تومنه که بیشتر توصیه میشه البته اگه مشکل مالی نداری پاور های وات بالا مسلما بهتره
  9. دوست من سلام اگه دقت کنید ایشون از همین جا یه دونه سی پی یو خریدن ولی مردد هستند و میخوان قبل از خرید مادربرد تصمیم قطعی رو بگیرندکه چه پلتفرمی رو استفاده کنند
  10. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    در روزگاری نه چندان دور مجلس عزائی بر پا بود بعد از پایان مراسم عزا داری نوبت صرف شام شد سفره را پهن کردند طبق روال همیشه به هر دونفر یه دیس غذا دادند تا بخورند صاحب عزا در حالی که بر سر سفره نظاره گر بود دید که جوانی و پیر مردی با هم شریک یک دیس غذا شده اند. که هر دو بسیار ناراحت هستند و خواهان تعویض شریک هستند صاحب عزا به نزد آن دو آمد و پرسید چی شده ناراحتین پیرمرد گفت بی زحمت برای من یه شریک دیگر پیدا کنید .. صاحب عزا پرسید پدر برای چه؟؟ پیر مرد گفت: ببین عزیزم من دندون ندارم ولی در عوض این جوون دندون داره من تا بخام بجنبم این جوون تموم غذا ها رو خورده صاحب عزا گفت عجب ..خوب جوون تو چرا ناراحتی و خواهان تعویض شریک هستی جوون گفت: ببین عزیزم این پیر مرد دندون نداره پس غذا ها رو نجوئیده قورت میده من تا دوتا قاشق بر دارم و بجووم این کل دیس رو نجوئیده میخوره پس حق دارم ناراحت باشم
  11. m.shabani

    مختل شدن سيستم

    این ایراد مربوط به کارت گرافیک هست
  12. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    در داستانهای قدیمی آورده اند که، روزی خداوند فرشته ای از فرشتگان بارگاه خویش را به زمین فرستاد و گفت در هر قاره ای، یکی از بندگان را بیاب و هر آنچه میخواهد مستجاب کن. فرشته نخست بار بر کالیفرنیای آمریکا فرود آمد. مردی را دید که در خیابان قدم میزند. گفت ای مرد، حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟ مرد گفت: خانه ای بزرگ میخواهم. ماشینی بسیار بزرگ و مقدار زیادی پول. آنقدر که هر چه خرج کنم به پایان نرسد... خواسته مرد مستجاب شد. فرشته بر سر اروپا چرخی زد و بر روی پاریس فرود آمد. زنی را پیدا کرد. آرزوی زن را پرسید. زن گفت: مردی میخواهم زیبا رو. و لباسی که هیچ زنی تا کنون نپوشیده باشد. و عطری که هیچ انسانی تا کنون نبوییده باشد... خواسته زن مستجاب شد. فرشته به قاره آسیا روان شد و از قضا در میانه یکی از کویرهای ایران فرود آمد. مردی را دید نشسته در کپر خود. تنها و بی کس. پرسید: ای مرد چه میخواهی از من؟ مرد گفت: آرزویی ندارم. من به آنچه دارم راضیم. فرشته به حال او غصه خورد. ساعتی آنجا ماند و دوباره پرسید: مرد! آرزویی بکن! مرد گفت: راضیم و چیزی نمیخواهم. هر چه فکر میکنم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد. فرشته ناامیدانه پرگشود. اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر کن! فرشته خوشحال شد و گفت: آرزویی به خاطرت آمد؟ گفت: بله! کمی آن طرف تر، پیرمردی دیگر است که در کپر خود نشسته و یک بز هم دارد. برای من سخت است که او بز داشته باشد و من نداشته باشم، سر راهت آن بز را خفه کن...
  13. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت ارنستو چه­ گوارا
  14. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟". پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..." البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم." پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم." تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟". پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.". پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :.. " اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني." پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
  15. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت حضرت آمد پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی آیا در هنگام جان گرفتن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخj ۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت. ۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم
  16. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    سه ظرف را روی آتش قرار دادیم. در یکی از ظرفها هویج در دیگری تخم مرغ و در دیگری قهوه ریختیم و پس از 15 دقیقه: هویج: که سفت و محکم بود نرم و ملایم شد تخم مرغ که شل و وارفته بود سفت ومحکم شد دانه های قهوه در آب حل شدند و آب رنگ و بوی قهوه گرفته است. حالا فرض کنید آبی که در حال جوشیدن است مشکلات زندگیست . شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟ مثل هویج سخت و قوی وارد مشکلات می شوید ودر مقابل بسیار خسته میشوید امیدتان را از دست داده وتسلیم می شوید. هیچ وقت مثل هویج نباشید..! با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید از دیگران متنفر میشوید و همواره تمایل به جدال دارید. هیچ وقت مثل تخم مرغ نباشید…! در مقابل مشکلات مثل قهوه باشید. آب قهوه را تغییر نمیدهد. قهوه آب را تغییر میدهد. هر چه آب داغتر باشد طعم قهوه بهتر میشود…! پس بیایید در مقابل مشکلات مثل قهوه باشیم ما مشکلات را تغییر دهیم. نگذاریم مشکلات ما را تغییر دهد. از طعم قهوه تان لذت ببرید
  17. یک عدد سی پی یو یک عدد مادربرد یک عدد اسپیکر دو عدد رم از دوست عزیز LEE خریداری شد مراتب جهت اطلاع و تشکر از LEE عزیز
  18. m.shabani

    انتقادهای شما از LEE

    سلام و ارادت خوب من تو چند روز گذشته از lee عزیز چند تا قطعه خریداری کردم((یه سی پی یو یه مادربرد یه اسپیکر و دوتا رم)) که بسیار عالی بود هم به لحاظ قیمت و هم به لحاظ کیفیت جا داره همین جا ایشون تشکر و قدر دانی کنم انصافا آقای LEE شخصیت والائی دارید امیدوارم که موفق باشید ارادتمند شما شعبانی
  19. یک کم بیشتر توضیح بده الان مادربرد داری یا نه؟؟
  20. اینم یه سایت بسیار عالی برای سی پی یو http://www.cpu-world.com/benchmarks/
  21. اینم یه سایت دیگه http://www.anandtech.com/bench/CPU/2
  22. حدود کانفینگ مورد نظرتون چی هست من چندین مدل دارم
  23. m.shabani

    مطالب شنیدنی و آموزنده

    كشاورزي الاغ پيري داشت كه يك روز اتفاقي به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعي كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. پس براي اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و مرگ تدريجي او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روي سر الاغ خاك مي ريختند اما ... الاغ هر بار خاك هاي روي بدنش را مي تكاند و زير پايش مي ريخت و وقتي خاك زير پايش بالا مي آمد، سعي مي كرد روي خاك ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و در حيرت كشاورز و روستائيان از چاه بيرون آمد ... مشكلات، مانند تلي از خاك بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم، اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اينكه از مشكلات سكويي بسازيم براي صعود! و ثابت كنيم كه از يك الاغ كمتر نيستيم
  24. سلام دوست من فکر کنم ما فقط میتونیم کپی پیست کنیم اینم یه سایت که همه بنچمارک ها هست http://www.cpubenchmark.net/
  25. سلام آقای حسینی منم قبول دارم که خوشبختن اما....... یه روز اون جوان صبح ساعت 6 وقتی میرفته سر کار یه ماشین بهش میزنه و فرار میکنه و متاسفانه الان حدود 3 سال هست که قطع نخاع شده و تو خونه بستری شده از اون بدتر اینکه هنوز مادر پیر اون پسر نمیدونه که پسرش تو تهران در بستر خوابیده و قطع نخاع شده روزهای اول بسیار سخت بود از یک طرف وضعیت بد اون جوون از طرفی وضعیت درمان که واقعا اصف باره اگه تو اون دوره از اونا میپرسیدید که حسی دارید میگفتند ما بدبخت ترین آدمای روی زمین هستیم و دوباره تمام بدبختیهای دوره زندگیشون بیادشون میومد وضعیت مالیشون روز به روز بدتر میشد از یک طرف مشکلات روانی مریض داری و از طرف دیگه هزینه سنگین درمان روز به روز زندگیشون سخت تر و سخت تر میکرد خلاصه بعد از گذشت چند وقتی همشهریهای خوب و عزیز و دوست داشتنیمون پی به ماجرا بردن و با کمک هم این خانواده جوان رو نجات دادن یه آدم خیر یه خونه کوچیک رو در اختیارشون گذاشت یکی براشون دارو خرید یکی هزینه آمبولانس رو تقبل کرد یکی هزینه فیزو تراپی رو و تقریبا بار بسیار سنگینی رو از دوش این خانواده برداشتن اگر الان ازشون بپرسی با توجه باینکه مرد در بستر بیماری هست میگن به لطف خدا و دوستان خوشبختیم من میخام بگم خیلی چیزا تو زندگی تحمیل میشه بدون اینکه ما بتونیم دخالتی داشته باشیم یاد یکی از دوستان عزیزم میفتم که مرحوم شد تمام زندگیشو درس خوند تازه فارغ التحصیل از دانکده پزشکی شده بود که سرطان پانکراس گرفت و فوت کرد اینم شانس دیگه..... نمیدونم عجب دنیای پر رمز و رازیه
×
×
  • اضافه کردن...