رفتن به مطلب

farhadii

کاربر سایت
  • پست

    961
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    10
  • بازخورد

    100%

تمامی مطالب نوشته شده توسط farhadii

  1. خانم! زیبایی شما فقط چشم را لذت می‌بخشد، اما زیبایی اخلاق و فهم شما، روح را نوازش می‌دهد.
  2. در واقع مارکس و انگلس در فریبکاری غالبا همکارِ یکدیگر بودند، هر چند مارکس جعل کننده‌ی گستاختری بود. در یک مورد به‌ویژه زننده، از حدِ عادی خویش فراتر رفت. این همان «سخنرانی افتتاحی» مشهور «مجمع بین‌المللی کارگران [یا همان انترناسیونال اول]» بود که در سپتامبر 1864 بنیان گذاشته شد. مارکس، به منظور آنکه طبقه‌ی کارگر انگلستان را از حالت رخوت درآورد، جمله‌ای از سخنرانی ویلیام یوئرت گلادستون را که در مورد بودجه در سال 1863 ایراد کرده بود را عمداً تحریف کرد. گلادستون در اظهار نظر درباره‌ی افزایش ثروت ملی چنین گفته بود: «اگر بر این عقیده بودم که این افزایش سرمست‌کننده‌ی ثروت و قدرت منحصر به طبقه‌ای است که زندگیِ راحتی دارند، شاید با نگرانی و رنج به آن می‌نگریستم.» و بعد افزود: «اما این خوشبختی را داریم که بدانیم وضعِ متوسط کارگرِ انگلیسی در بیست سالِ اخیر به درجه‌ای بهبود یافته که می‌دانیم فوق‌العاده است و شاید بتوان گفت که در تاریخ هر کشور و هر عصری بی‌سابقه است.» مارکس در سخنرانی خود از قولِ گلادستون چنین گفت: «این افزایشِ سرمست کننده‌ی ثروت و قدرت کلاً منحصر به طبقاتِ صاحبِ مال است.» از آنجا که آنچه گلادستون واقعا گفت، حقیقت داشت و مجموعه‌ی شواهدِ آماری آن را تأیید می کرد، و از آنجا که به هر صورت همه می‌دانستند او به ضرورت گسترش هر چه بیشترِ توزیعِ ثروت سخت پایبند است، به دشواری می‌توان تصور کرد که وارونه‌سازی مقصودِ او به صورتی گستاخانه‌تر از این امکان‌پذیر باشد. مارکس منبعِ خود را روزنامه مورنیگ استار، ذکر کرد، اما این روزنامه و روزنامه‌های دیگر سخنان گلادستون را درست نقل کرده بودند. نقلِ قول نادرستِ مارکس گوشزد شد. با این همه او آن را، همراه ناهمخوانی‌های دیگر، دوباره در [کتابِ] سرمایه نقل کرد و هنگامی که این تحریف دوباره موردِ توجه قرارگرفت و محکوم شد برای پوشاندن حقیقت مقدارِ عظیمی مرکب صرف کرد؛ او و انگلس و بعدها دخترش، الینور، درگیر ماجرا شدند و مدتِ بیست سال کوشیدند از آنچه غیرقابل دفاع بود، دفاع کنند. هیچ یک از آنها تحریفِ آشکار اصلی را نپذیرفتند و نتیجه مباحثه این است که بعضی از خوانندگان، چنانکه قصد مارکس بود، احساس می کنند، هر یک از دو طرفِ مباحثه حرفی برای گفتن دارند. اما چنین نیست. مارکس می‌دانست که گلادستون هرگز چنان سخنی نگفته و فریبکاری او عمدی بوده است. اما این ماجرایی منحصر به فرد نبود. مارکس به همین شیوه نقلِ قول هایی از آدام اسمیت را نیز تحریف کرد.

  3. از روی سؤال‌های شخص، بهتر از جواب‌های او می‌توانید در باره‌اش قضاوت کنید.
  4. موسیقی نیروی حیات بخشی است که به گونه ای اسرار آمیز، خاطره های فراموش شده دورترین روزهای زندگی را در قلبها بیدار می کند.
  5. چرا تصمیم گیری دشوار است؟ در رمان جان گاردنر، با نام گِرندل، قهرمان داستان، پریشان از معمای زندگی، با کشیش خردمندی مشورت می کند و او دو عبارت ساده به زبان می آورد: «همه چیز رو به نابودی است» و «هر راه چاره ای، تو را از سایر راه ها محروم می سازد.»،مفهوم «هر راه چاره ای، تو را از سایر راه ها محروم می سازد» همان است که در قلب بیشتر دشواری های موجود در تصمیم گیری نهفته است. در برابر هر «آری» باید «نه» ای هم باشد. تصمیم ها ارزان به دست نمی آیند، زیرا همواره با چشم پوشی از چاره ی دیگر همراهند.
  6. زن کامل نوع انسانی والاتری از مرد کامل است، هرچند بسیار کمیاب تر از مرد است.

  7. گذشته‌ها را نجات بخشیدن و هر «چنان-بود» را به صورتِ «من آن را چنین خواستم!» بازآفریدن: این است آن چه من نجات می‌نامم!

  8. می خواهی بدانی کیستی؟ نپرس. عمل کن. عمل شما را ترسیم و تعریف می کند.

  9. می خواهی بدانی کیستی؟ نپرس. عمل کن. عمل شما را ترسیم و تعریف می کند.
     
  10. هدف نهائی از سرودن اشعار و نشر افکار، کوششی است آگاهانه تا سَری بزرگ را بر روی تنه انسان‌های کوچک قرار دهند؛ پس چندان جای تعجب نیست اگر نتیجه نمی‌بخشد.
  11. برای مبارزه با بیماری خاص مردان، یعنی تحقیر خویشتن، مطمئن ترین درمان آن است که زنی باهوش آنان را دوست بدارد.
  12. محبت بالغانه از غنای فرد ناشی می‌شود، نه از تهیدستی اش. از رشد ناشی می‌شود نه از نیاز. فرد عشق نمی‌ورزد چون نیاز به وجود دیگری دارد، نیاز به کامل بودن دارد و نیازمند فرار از تنهایی است. فردی که بالغانه عشق می‌ورزد، این نیازها را در جایی دیگر و به شیوه ای دیگر مثلا با عشقی که در مراحل ابتدایی زندگی بر او جاری شده، برآورده کرده است. بنابراین عشق پیشین سرچشمه قدرت است و عشق کنونی زاییده قدرت.

     
  13. محبت بالغانه از غنای فرد ناشی می‌شود، نه از تهیدستی اش. از رشد ناشی می‌شود نه از نیاز. فرد عشق نمی‌ورزد چون نیاز به وجود دیگری دارد، نیاز به کامل بودن دارد و نیازمند فرار از تنهایی است. فردی که بالغانه عشق می‌ورزد، این نیازها را در جایی دیگر و به شیوه ای دیگر مثلا با عشقی که در مراحل ابتدایی زندگی بر او جاری شده، برآورده کرده است. بنابراین عشق پیشین سرچشمه قدرت است و عشق کنونی زاییده قدرت.

     
  14. مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعت‌های ملالت‌بار به ساعات لذت بخش.
  15. اینم مکملشه Maximize Video همین دوتا کارو قشنگ جمع میکنه کاملا کاربردیه و جوابه
  16. تا چهل سالگی که مغزم خوب کار می کرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به کلی مغزم کار نمی کرد به سیاست!
    برتراند راسل

  17. سلام پیارم چن قیمته برادر عزیز خاصیتش چیه این بهتره یا این یا پیارم

  18. تا چهل سالگی که مغزم خوب کار می کرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به کلی مغزم کار نمی کرد به سیاست!
    برتراند راسل

     

  19. کسی که حال را کنترل کند، گذشته را کنترل می‌کند.کسی که گذشته را کنترل کند، آینده را کنترل می‌کند

  20. من از حرف زدن با دیوار آجری خیلی خوشم می آید ، در تمام دنیا تنها چیزی است که با من مخالفت نمی کند.
  21.  

    اگر هیچ مزیت رقابتی نداری، پس رقابت نکن. سرنوشت خود را کنترل کن وگرنه فرد دیگری آن را کنترل خواهد کرد. واقعیت را آن طوری قبول کن که هست، نه آن طوری که بود یا آن طوری که می خواهی باشد. توانایی یک سازمان در یادگیری و تبدیل سریع آن یادگیری به اقدام، بهترین مزیت رقابتی میتواند باشد

  22. من در حضور خدای سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم.

  23. غالبا تصویری از تکنولوژی به دست داده می‌شود که چیزی بیگانه با انسان است. اما در واقع امر، شاید تکنولوژی انسانی‌ترین چیزی‌است که می‌توان به تصور درآورد. بدون تکنولوژی نمی‌توانستیم زندگی فعلی‌مان را داشته باشیم. اگر به امان صفات حیوانی‌مان رها شده بودیم، مدت ها پیش نسل بشر منقرض شده بود. می‌توان گفت این تکنولوژی بوده‌است که بقا و پیشرفت ما را میسر کرده‌است. جدال‌برانگیزتر از این، می‌توان گفت که این انسان نبود که تکنولوژی را ابداع کرد، بلکه تکنولوژی بود که انسان را ابداع کرد. انسان«طبیعی»- اگر منظور از آن انسان غیرتکنولوژیک باشد- هرگز وجود نداشته و هرگز وجود نخواهد داشت. تکنولوژیِ پرورده دست اجداد ما - نظیر تبرِ سنگی - رهایی انسان از سلطه طبیعت را مقدور ساخت و همین پیشرفت‌های بعدی ما انسان ها را میسر کرد. تکنولوژی منابعی را برای پیشرفت مغزهای بزرگ تر و از همه مهمتر زبانمان در دسترس ما قرار داد. بنابراین این تصویر از تکنولوژی که غیرانسانی است تصویری مخدوش است - به عکس هر آنچه انسانی است همیشه وابسته به تکنولوژی است تا انسانی باشد و انسانی بماند. تکنولوژی بر همه جنبه‌های زندگی ما سایه انداخته است.

  24. می‌توان گفت نفرت، نفرت می‌آورد و جهانی که در آن بر نفرت دامن زنند چنان آکنده از زد و خورد و مجادله خواهد شد که هیچ‌کس نمی‌تواند از لذت یک زندگی خوب بهره‌مند گردد.

×
×
  • اضافه کردن...